Quantcast
Channel: روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی
Viewing all 700 articles
Browse latest View live

درباره خدمت از ما |سامانه آنلاین درخواست خدمت

$
0
0

پیش‌نوشت:مطلبی که در ادامه می‌خوانید خطاب به حمید طهماسبی است. اگر چه ممکن است برای خوانندگان دیگر هم، به تصادف، نکته‌ای یا حرفی در آن یافته شود. حمید (که سایت شخصی‌اش را می‌توانید در این‌جا ببینید) از سال ۹۵ درگیر و دل‌مشغول کسب و کاری به نام خدمت از ما است که اگر بخواهید بیشتر با آن آشنا شوید جدا از سایت خدمت از ما می‌توانید تبریک به خدمت از ما و کار اصلی من در شرکت را هم بخوانید.

دغدغه‌ی حمید، تبدیل شدن به لیدر بازار است که به نظرم از لحاظ کلی، فقط یک گام از موفق شدن (آرزوی کارآفرینان) و رستگار شدن (آرزوی مومنان) شفاف‌تر است.

ریشه‌ی این نوشته، به کامنت‌ها و گفتگوهای من و حمید زیر یکی از مطالب من با عنوان درباره شکست استارت آپ‌ها بازمی‌گردد و در آن‌جا وقتی از حمید خواستم درباره‌ی لیدر شدن کمی شفاف‌تر بنویسد و بگوید که منظورش چیست، فایل زیر را ارائه کرد:

 فایل PDF درباره‌ی Market Leadership

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، ادامه‌ی این قصه است و مثل سایر نوشته‌های از این دست، آن را به تدریج تکمیل می‌کنم.

خدمت از ما - سامانه آنلاین درخواست خدمت - کسب و کار حمید طهماسبی

توصیف طولانی و تفصیلی صورت مسئله را جدی بگیریم

من در کامنتم با اشاره به بحث لطفاً طولانی‌تر حرف بزن پیشنهاد کرده بودم که صورت مسئله‌ی لیدر شدن را طولانی‌تر بنویسی. اما الان فایلی که می‌بینم مجموعه‌ای از چندین سوال کوتاه است. به نظرم به جای ده سوال کوتاه، اگر یکی از ده سوال را در پانصد یا هزار یا دو‌هزار کلمه بنویسیم، ماجرا بسیار فرق خواهد کرد.

طبیعی است پیشنهاد من برای طولانی‌نویسی، به منظور ارائه‌ی سوال به من یا فرد دیگری نیست. حتی اگر در خلوت خودمان هم بتوانیم سوال را طولانی بنویسیم، احتمال بیشتری دارد که بتوانیم پاسخ بهتری برای آن بیابیم.

منظورمان از لیدر شدن چیست؟

لیدر شدن در یک بازار می‌تواند مفاهیم بسیار متفاوتی داشته باشد که الزاماً نمی‌توان همه‌ی آن‌ها را با هم خواست. موارد زیر تنها چند مصداق از لیدر شدن در یک مارکت هستند:

  • من می‌خواهم First-mover باشم و برخی یا بسیاری از اولین‌‌ها را من انجام داده باشم.
  • من می‌خواهم بیشترین سهم بازار را داشته باشم.
  • می‌خواهم بیشترین حجم فروش را داشته باشم.
  • می‌خواهم بیشترین سود را داشته باشم.
  • می‌خواهم بیشترین نرخ بازگشت سرمایه را داشته باشم.

مقایسه‌ی زوج‌های زیر نشان می‌دهد که موارد بالا الزاماً با هم محقق نمی‌شوند:

  • اینستاگرام در برابر Snapchat
  • گوگل در برابر یاهو
  • اندروید در برابر iOS
  • زیراکس در برابر اپل
  • اپل در برابر سامسونگ

پس منطقی به نظر می‌رسد که از خودمان بپرسیم: چرا می‌خواهم لیدر باشم؟ یا به بیان شفاف‌تر چه چیزی در لیدر بودن دیده‌ام که تصمیم گرفته‌ام لیدر باشم؟

یکی از گزینه‌هایی که در فایل پیوست فرستاده بودی، این بود که من به سراغ نیش مارکت (گوشه‌های خلوت و خاص بازار) می‌روم تا لیدر شوم.

من فکر می‌کنم کسی که به سراغ نیش مارکت می‌رود، با انگیزه‌ی لیدر شدن این استراتژی را انتخاب نمی‌کند. بلکه با توجه به منابعی که در اختیار دارد و با میل به گریز از رقابت‌های ناگزیر به سراغ نیش مارکت می‌رود. البته احتمال هم دارد در این‌جا لیدر بازار شود که به نظرم چنین جایگاهی ارزش چندانی ندارد. ضمن این‌که خدمت از ما قاعدتاً با Scope بسیار بزرگی که تعریف کرده، منطقاً نمی‌تواند به نیش مارکت فکر کند.

البته یک نوع استراتژی نیش مارکت برای کسب و کارهای درخواست خدمت وجود دارد و آن، ارائه‌ی خدمات محلی (Local) است. مثلاً خدمت از ما بگوید که من فقط به فلان شهر یا شهرک کوچک ساحلی در شمال کشور سرویس می‌دهم که می‌دانم مردم زیادی از شهرهای مختلف آن‌جا ویلا دارند و به علت ناآشنایی با بازار محلی، دسترسی به خدمات هم برایشان ساده نیست.

اما نوع طراحی خدمت از ما (و بسیاری از پلتفرم‌های آنلاین در این مقیاس) به نظرم رشد تهاجمی و گسترده است و بعید است استراتژی بومی برای چنین کسب و کارهایی گزینه‌ی مناسبی باشد. اصلاً اگر بود، چرا باید به سراغ طراحی چنین زیرساختی می‌رفتیم؟ هم‌چنین باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که Service Marketplace‌ها با امید حذف یا تضعیف خدمت‌دهنده‌های محلی وارد بازار می‌شوند و این فلسفه‌ی نگاه به بازار، در تعارض با نیش‌ مارکت‌های محلی است.

بنابراین به عنوان یک جمع‌بندی، من استراتژی نیش را برای کسب و کاری مثل خدمت از ما نمی‌فهمم و به فرض که با این استراتژی بتوان لیدر بازار شد، این لیدر بودن فقط به درد فخر فروشی در جلسه‌ی استارت‌آپی‌ها یا احیاناً جلسه‌ی خواستگاری خواهد خورد (بگویند آقای فلانی هستند. لیدر بازارِ …).

انتخاب یک سرویس خاص (مثلاً کارواش) هم به معنای استراتژی نیش نیست. چون این بازار اصلاً کوچک نیست و رقبای متعددی در آن فعال هستند. این‌که از ابتدا خودمان یک بازار فرضی بزرگ تعریف کنیم (ارائه‌ی همه‌ی خدمات به همه کس در همه جا) و بعد زیرمجموعه‌ای آن بازار فرضی را انتخاب کنیم (کارواش) به معنای انتخاب استراتژی نیش نیست. اگر خدمت از ما قرار بود فقط صفرشویی یا دیتیلینگ انجام دهد، می‌شد آن را مصداقی از استراتژی نیش دانست.

بهترین توصیف برای کسب و کار ما چیست؟

معمولاً هر کسب و کاری را می‌توان با عناوین مختلفی توصیف کرد. مثلاً آمازون می‌تواند خود را همه‌چیز فروشی، خرده‌فروش الکترونیکی، Marketplace و نیز پلتفرم بنامد. انتخاب توصیف مناسب را هم منطقاً باید بر اساس مفید بودن آن انجام داد.

خدمت از ما، روی کاغذ و بر اساس تعاریف دانشگاهی، می‌تواند شکلی از یک Marketplace فرض شود. چون به هر حال Multi-vendor است و همین‌ که از تأمین‌کنندگان مختلف با خدمات مشابه استفاده می‌کند، شکلی از مارکت‌پلیس به وجود آمده است.

اما قطعاً خدمت از ما را در شکل فعلی می‌توان ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین شکل Service Marketplace نامید. چون بسیاری از Feature‌های مارکت‌پلیس‌ها را ندارد. از جمله این‌که من نمی‌توانم تأمین‌کنندگان مختلف را ببینم و از میان‌شان انتخاب کنم. مکانیزم‌های مزایده و مناقصه (و حتی مقایسه) در‌ آن وجود ندارد و عملاً رقابت‌ میان vendor ها بر سر قیمت و کیفیت شکل نمی‌گیرد. مگر در حدی که بخواهند رضایت خدمت از ما را تأمین کنند و در لیست تأمین‌کنندگانش بمانند. در Marketplace تأمین‌کننده می‌کوشد رضایت مشتری را تأمین کند و مشتری رقابت Vendor‌ها با یکدیگر را به صورت شفاف یا نیمه‌شفاف می‌بیند.

در واقع، Marketplace سهم زیادی از مسئولیت کیفیت را بر عهده‌ی تأمین‌کننده می‌گذارد و در خدمت‌ از ما، بخش غالبِ بار بر دوش خودِ مجموعه‌ی خدمت از ماست.

فکر می‌کنم همان عنوان سامانه‌ی درخواست خدمت توصیف مناسب‌تری برای این کار است. صنعتی که آچاره و پلاک و سرویز و دیگران هم، در کنار خدمت از ما جزو بازیگرانش محسوب می‌شوند.

ممکن است بگوییم آیا نام‌گذاری واقعاً مهم است؟ به نظر من هست.

ما با تعریف حوزه‌ی کسب و کار خود، رقبایمان را مشخص کرده و نیز بستر انتخاب استراتژی را نیز تعیین می‌کنیم. ضمن این‌که الگوهای توسعه و رشد هم، از صنعتی به صنعت دیگر فرق می‌کند و یک نام‌گذاری ساده، گاه صنعت ما را تغییر می‌دهد.

شاید من اگر بودم، کسب و کارم را از جنس Solution Provider در نظر می‌گرفتم که ادعایش، بیش از این‌که روی مکانیزم بازار برای جفت‌کردن عرضه و تقاضا متمرکز شود، بر روی تنوع و گستردگی سبد خدمات قرار می‌گرفت.

چالش یادآوری برند و بازشناسی برند

یکی از چالش‌های جدی کسب و کارهای خدماتی از این دست، یادآوری برند است.

ترجیح می‌دهم در این‌جا از آچاره مثال بزنم. آچاره اخیراً اعلام کرده که در کنار کارواش و خدمات دیگر، نگهداری از حیوانات خانگی و خدمات آن‌ها را هم انجام می‌دهد. طبیعی است من با یک بار دیدن این تبلیغ، در خاطرم می‌ماند که آچاره در حوزه‌ی حیوانات خانگی هم فعال است (بازشناسی برند).

اما چرا آن‌ها انتظار دارند وقتی می‌خواهم حیوان خانگی‌ام را واکسن بزنم یا پانسیون کنم، به جای دامپزشک نزدیک خانه‌ام، پانسیون و هتل‌های تخصصی و نیز کلینیک‌های دامپزشکی، به عنوان اولین گزینه یاد آچاره بیفتم؟ (چالش یادآوری برند).

کسب و کارهایی از این جنس، یا باید با سرمایه‌گذاری چند ده میلیاردی (و نه کمتر) برند خود را آن‌قدر جا بیندازند که من هم‌زمان با دیدن سگم در خانه و لوله‌ی آبم در دستشویی و خاک روی ماشین، به یادشان بیفتم. اتفاقی که ساده نیست و اگر هم به چنین دستاوردی دست پیدا کنند، معلوم نیست بتوانند در این مقیاس سودده باشند.

چند ده میلیاردی را به تجربه و با شناخت از بازار می‌گویم. به نظرم اگر کسی می‌خواهد سه چهار میلیارد برای تبلیغ این سیستم هزینه کند، نکند بهتر است.

راهکار دیگر همان چیزی است که اکثر مجموعه‌های خدماتی آنلاین فعلی، به سراغش رفته‌اند. یعنی ده یا بیست یا پنجاه خدمت را ادعا می‌کنند، اما روی یک یا دو خدمت متمرکز می‌شوند. این کار هم به نظرم سلیقه‌ای است. اما نمی‌توانم بفهمم ادعای آن خدمت‌ها، چه کارکردی دارد.

اگر عدد کوچک‌تری هزینه کنند و تمام توان تبلیغاتی و توسعه و سرمایه‌گذاری خود را روی همان یک یا دو خدمت متمرکز کنند، به سادگی می‌توانند جایگاه تثبیت‌شده‌ای در بازار به دست بیاورند.

شاخص Engagement و درگیر شدن مشتری

بر اساس این‌که مفروضات بالا را بپذیریم یا نپذیریم، شاخص‌های موفقیت کسب و کار یا به قول تو KPI تغییر خواهد کرد.

اگر تو می‌خواهی ۵۰ خدمت را کاور کنی و مثلاً ۵۰۰۰۰ هزار مشتری فقط از کارواش استفاده کنند و هیچ‌ یک از آن‌ها از سایر خدمات استفاده نکند، حتی اگر سود سنگین و بزرگ به دست بیاوری، باخته‌ای. چون تو یک کارواش آنلاین شده‌ای و نه پلتفرم ارائه‌ی خدمات.

در مقابل، اگر رقیبی باشد و فقط یک مشتری پیدا کند و آن مشتری، یک بار برای نظافت ماشین و بار دیگر برای نظافت خانه سفارش بدهد، او از تو موفق‌تر بوده چون توانسته سبد خدمات خود را به مشتری بفروشد.

ممکن است بگویی این مقایسه اصلاً منطقی نیست و به هر حال، همه می‌دانیم که کسب و کار اول، پولساز‌تر بوده است.

اگر حرفت این باشد، پس لیدر بازار بودن را بر اساس سود می‌سنجی و نه سایر معیارهای بالا.

شاید اگر من قصد داشتم سبد خدمات یا Total Service Solution عرضه کنم، مهم‌ترین KPI را شاخص Cross-sell می‌گذاشتم و دائماً چک می‌کردم که:

چند درصد از سفارش‌هایی که مجموعاً در ماه دریافت می‌کنم، از کسانی است که قبلاً یکی دیگر از خدمات من را استفاده کرده‌اند؟

طبیعی است بحث‌های Loyalty و CRM و گیمیفیکیشن و سایر ابزارها و تکنیک‌های مشابه، می‌توانند به بهبود این شاخص کمک کنند.

اما مسئله این‌جاست که بهبود این شاخص، با سرمایه‌گذاری حاصل نمی‌شود و نیازمند فرایندسازی است. به عبارتی، Cross-sell بیشتر به صورت ارگانیک رشد می‌کند. بر خلاف فروش مستقل یک خدمت مشخص، که می‌تواند با تبلیغ و اطلاع‌رسانی به سرعت رشد کند.

پی‌نوشت: در کل برای حرف زدن از کسب و کار، باید هم انگیزه‌های درونی مدیران آن کسب و کار را بشناسی و هم آمار و ارقام داخلی آن‌ها را بدانی. وقتی این دو را نمی‌دانیم، حرف‌هایی که می‌زنیم عمدتاً از جنس گمانه‌زنی است. بنابراین غیرمنتظره نیست اگر حرف‌ها و دغدغه‌هایی که من مطرح کردم، از آن‌چه تو در ذهن داری یا در عمل در کسب و کارت تجربه کرده‌ای، فاصله‌ی زیادی داشته باشد.

حالا بعداً اگر بحث یا کامنت و صحبتی مطرح شد، به تدریج این نوشته را ادامه می‌دهم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post درباره خدمت از ما | سامانه آنلاین درخواست خدمت appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.


چگونه به قدرت فکر کردن مستقل دست پیدا کنیم؟

$
0
0

پیش نوشت یک: آن‌چه در این مطلب می‌خوانید، بیش از آن‌که پاسخی برای سوال بالا باشد، ارائه‌ی برخی توضیحات و باورهای شخصی در کنارِ تأکیدی بر اهمیتِ صورت مسئله است. بنابراین، لطفاً انتظار پاسخ مفید یا قانع‌کننده نداشته باشید.

پیش‌نوشت دو: صورت این سوال را به شکل‌های مختلفی می‌توان مطرح کرد. اما شاید شیوه‌ای که احسان بیرانوند (زیر مطلب اصالت و برند شخصی) انتخاب کرده، نقطه‌ی شروع مناسبی باشد:

چطور از متفکری که کتابش رو میخونم یا به طور کلی از هر کس که چیزی یاد میگیرم، قدرت فکر کردن مستقل رو از دست ندم؟
چون گاهی خودم رو در وضعیتی میبینم که تبدیل به ماشین بازگو کننده کتابها شدم.

صاحب‌نظر بودن

هم‌چنان‌که پیش از این نیز گفته‌ام، گمان می‌کنم بهترین تعبیر برای این دغدغه و چنین دغدغه‌هایی، صاحب‌نظر بودن است. هر کسی که نظری می‌دهد، الزاماً صاحب‌نظر نیست و این نکته را در این دوران، که شبکه های اجتماعی و ابزارهای دیجیتال، حق اظهارنظر را برای ‌نظردار و بی‌نظر به یک‌اندازه قائل هستند، باید جدی‌تر بگیریم.

برای صاحب‌نظر بودن می‌توان ویژگی‌های مختلفی فهرست کرد. از جمله این‌که:

  • صاحب‌نظر رأی مستقل دارد. رأی مستقل الزاماً به معنای مخالفت با رأیِ غالب یا رأی صاحب‌نظران دیگر نیست. بلکه به این معناست که دیگران، در بررسی آراء اهلِ فکر و نظر، رأی او را هم می‌شمارند و دیدگاهش، در ارزیابی وزن اردوگاه‌های فکری مختلف، لحاظ می‌شود.
  • صاحب‌نظر بر اساس تلاش و اجتهاد فردی به یک نظر رسیده است. بنابراین طبیعی است که ممکن است با تلاش و جهد بیشتر، دیدگاهش تغییر کند. از طرفی انتظار می‌رود چون با تلاش و کوشش به ایده‌ای رسیده، دیدگاهش به سرعت و بدون علت مشخص، تغییر نکند.
  • صاحب‌نظر در پی تحمیل نظر خود نیست؛ بلکه به تبیین نظر خود می‌پردازد. چون معتقد است که دیدگاهش منطقی است و اگر آن را شرح دهد، می‌تواند دیگران را با خود همراه کند و اگر هم کسی با او همراه نشد، قاعدتاً به بازی مجادله و مناظره روی نمی‌آورد. برخلاف سیاستمداران که نظر خود را اگر به زبان نشد، به شمشیر تحمیل می‌کنند و اگر به آموزش نتوانستند حرف‌هایشان را بقبولانند، به «زایش» رو می‌‌آورند و از هم‌فکرهایشان می‌خواهند که بزایند و به این گونه، بر تعداد همفکران خود بیفزایند. تا اگر روزگارِ پیکارِ نظرها فرا رسید، فزونیِ رأس‌ها راه‌ را بر قدرت مغزها ببندد و آن‌ها را پیروز کند.

ذهن تهی، به سرعت از هر ایده و فکری رنگ می‌گیرد

نخستین نکته‌ای که در زمینه‌ی صاحب‌نظر بودن می‌توان گفت، این است که زیاد آموختن و زیاد دانستن، شرط ضروری (و البته ناکافی) برای صاحب‌نظر شدن است. ذهنی که از آموخته‌ها و دانسته‌ها تهی است، مانند حجم کمی آب در لیوانی کوچک است که با غلتیدن یک قطره جوهر در آن، رنگ جوهر را به خود می‌گیرد. یا شاید مانند غاری که کوچک‌ترین صدایی را که شنیده، بارها و بارها منعکس می‌کند.

در چنین وضعیتی، حرف ما معمولاً به انعکاس آخرین خوانده‌ها و شنیده‌ها محدود می‌شود.

اما برای بیشتر و بهتر خواندن هم، باید اصول و چارچوبی تعیین کنیم. چرا که تلنبار کردن و انباشتن نظرهای دیگران در ذهن، الزاماً از ما یک صاحب‌نظر نمی‌سازد.

آن‌چه در ادامه می‌گویم، صرفاً چند پیشنهاد است که به گمان من، می‌تواند خواندن و آموختن ما را اثربخش‌تر کند.

حرف‌ها و آراء هم‌فکران را تعقیب کنیم

بسیار پیش می‌آید که ما مجذوب یک فرد و شیوه‌ی اندیشیدن او می‌شویم. بنابراین، او را تعقیب می‌کنیم و گفته‌ها و نوشته‌ها و مصاحبه‌ها و هر آن‌چه را که از او به دست می‌آوریم، هضم و جذب می‌کنیم.

چنین کاری، هم‌چنان که در هنر شاگردی کردن اشاره کرده‌ام، مفید و حتی ضروری است؛ اما برای مدت مشخص و محدود.

حرفم این نیست که هر کس را بعد از مدتی کنار بگذاریم و دور بیندازیم و به سراغ دیگری برویم. این شیوه‌‌ی جستجوی مراد و مردود کردن او پس از چند مدت، شیوه‌ی فرقه‌بازها و فرقه‌سازهاست؛ نه جستجوگران علم.

حرفم این است که دیگرانی را هم بیابیم که از نظر فکر و رأی، نگاهشان نزدیک به فرد مورد نظرمان باشد و آرا و دیدگاه‌های آن‌ها را هم بخوانیم و بررسی کنیم و بیاموزیم.

این کار به گمانم حداقل دو خاصیت دارد:

  • نخست این‌که روایت‌های مختلف از یک ایده را می‌خوانیم و می‌شنویم و تفاوت‌ها و اختلاف‌نظرهای جزئی را می‌بینیم. پس دیگر آن ایده را مطلق و قطعی فرض نمی‌کنیم.
  • از سوی دیگر، استدلال‌ها و توصیف‌ها و توجیه‌های متعددی را در دفاع از یک ایده می‌بینیم. پس ذهن ما فرصت می‌کند آن‌ها را با هم ترکیب کند و تصویری کامل‌تر از یک الگوی فکری بسازد.

ممکن است با خود بگویید بهتر نیست هر گاه ایده‌ای را می‌بینیم به سراغ مخالفان آن ایده هم برویم و حرف‌های آن‌ها را هم بشنویم؟

چنین کاری قطعاً مفید است و نمی‌توان در اهمیت آن تردید کرد. اما حرف من این است که ابتدا، حرف‌های یک جبهه را به خوبی بشنویم و درک کنیم. سپس به سراغ جبهه‌های فکری دیگر برویم.

شاید شما هم گرفتار چنین وضعیتی شده باشید که پای حرف فرد الف می‌نشینید و می‌بینید درست می‌گوید.

بعد پای حرف ب (در نقد فرد الف) می‌نشینید و می‌بینید او هم درست می‌گوید.

دوباره به سراغ الف می‌روید و او هم نقدهایی بر حرف ب دارد و اتفاقاً این‌ها هم درست به نظر می‌رسد.

هر وقت گرفتار این نوسان آونگی شدیم، باید به خاطر داشته باشیم که ما بین دو دیدگاه گرفتار نیستیم، ما بین دو فرد گیر کرده‌ایم.

اگر پس از آشنایی با الف، به سراغ دیگر صاحب‌نظران نزدیک به او (نه پیروانش؛ صاحب‌نظران دیگر) برویم، تصویر کامل‌تری از دیدگاه‌ آنان در ذهن ما شکل می‌گیرد.

سپس به همین شیوه، می‌توانیم فرد ب و صاحب‌نظران نزدیک به او را نیز پیگیری کنیم و در نهایت، با دو دیدگاه (نه دو فرد) روبرو هستیم و راحت‌تر می‌توانیم راه خود را از میان آن دو یا در میانه‌ی آن دو انتخاب کنیم.

یک لایه عقب‌تر برویم

کمتر حرف و ایده‌ای را می‌توان روی این کره‌ی خاکی یافت، که بی‌ریشه و بدون سابقه باشد. هر دانشمند و نویسنده و متفکر و صاحب‌نظری را که ببینید، از افراد دیگری تأثیر پذیرفته و البته خود نیز، چیزهای تازه‌ای را بر آموخته‌هایش افزوده، یا آموخته‌های پیشینیان را به شیوه‌ای تازه ترکیب کرده است.

یکی از بهترین کارهایی که می‌توانیم انجام دهیم این است که وقتی از ایده‌ها و افکار و تحلیل‌های یک متفکر لذت می‌بریم، جستجو کنیم و ببینیم از چه کسانی تأثیر پذیرفته است.

متفکر، اگر واقعاً اهل فکر و تفکر باشد، بارها و بارها در صحبت‌های خود، سرنخ‌های کافی را می‌دهد و مشخص می‌کند که سرچشمه‌ی دیدگاه‌هایش کجاست و از کجاها نشأت گرفته است. در دنیای علم و فکر، هیچ‌کس نه ادعای وحی دارد و نه معتقد است که آتش را نخستین بار، پرومته‌ای از آسمان به او هدیه کرده است. مشعلی است که هر کس از دست دیگران می‌گیرد و خود بر شعله‌اش می‌افزاید و در اختیار افرادی دیگر نیز قرار می‌دهد.

به گمانم با قاطعیت می‌توان گفت اگر کسی را دیدید که هیچ نامی از دیگران نمی‌برد و چنان صحبت می‌کرد که انگار حرف‌ها و نوشته‌هایش، همه از ذهن خودش سرچشمه گرفته‌اند، بهتر است فرض را بر این بگذارید که با یک دزد فریبکار طرف هستید تا یک فرد صاحب‌نظر.

این عقب رفتن‌ها و جستجوی سرمنشاء‌ها، یادگیری ما را عمیق‌تر کرده و نیز ما را از کیشِ شخص‌پرستی ایمن می‌کند. اشخاص وقتی برای ما بزرگ و مطلق می‌شوند، که خودشان را سرچشمه فرض می‌کنیم. اما وقتی به خاطر داشته باشیم که هیچ کس، سرچشمه نیست و هر کس، صرفاً نقشی کوچک در توسعه‌ی راه علم دارد و سنگی ناچیز در مسیر طولانی و سنگفرش شده‌ی علم است، احترام متفاوتی برای افراد قائل می‌شویم: احترام از سر زحمتی که می‌کشند، نه به علت حقیقت و اصالت هر آن‌چه می‌گویند.

به مصداق‌هایی که شنیده‌ایم، محدود نشویم

قاعدتاً اغلب وقتی حرفی را از صاحب‌نظری می‌شنویم، او مصداق‌هایی را هم برای حرف خود ارائه می‌کند. یک روش نادرست این است که ما هم، در آموختن آن حرف‌ها، دقیقاً همان مصداق‌ها را بیاموزیم و به‌خاطر بسپاریم و در نقل آن دیدگاه‌ها برای دیگران هم، همان مصداق‌ها و نمونه‌ها را – شاید با کمی آب و تاب بیشتر – نقل کنیم.

بکوشیم اگر حرف و ایده‌ای را پذیرفتیم، دنبال مصداق‌های جدیدی برای آن باشیم و آن را با مثال‌هایی متفاوت – آن‌ها که خود یافته‌ایم – به خاطر بسپاریم.

چه بهتر که هرگز به یک یا دو مصداق هم محدود نشویم. جستجوی مصداق‌های بیشتر، هم به ما در درک اصل مطلب کمک می‌کند، هم ما را به تدریج با محدودیت‌های یک دیدگاه آشنا خواهد ساخت.

به تعبیر پارادایمیِ توماس کوهن، مسیر توسعه‌ی پارادیم‌ها هم همین است. ایده‌ای مطرح می‌شود. مدام برای آن مثال پیدا می‌شود. نمونه‌‌ای پس از نمونه‌ی دیگر، آن ایده را تأیید می‌کند.

اما در این میان، گهگاه نمونه‌هایی هم می‌بینیم که از ایده و تفکری که ما آموخته‌ایم (و درست می‌پنداریم) تبعیت نمی‌کنند.

احتمالاً چند مورد اول را به عنوان استثنا کنار خواهیم گذاشت، اما به تدریج با افزایش موارد استثنا دنبال قاعده‌ای جدید می‌گردیم.

همه‌ی این مسیر، بر این پایه شکل می‌گیرد که در آموختن یک ایده و طرز فکر، خود را به همان مثال‌هایی که از روز اول آموخته‌ایم محدود نکنیم.

به بیان دیگر، فکر می‌کنم این روش مکانیکی، چندان اثربخش نیست که من ایده‌ی X را پیدا کنم و بیاموزم و بلافاصله ببینم X~ (نقیض X) را چه کسانی گفته‌اند.

منطقی‌تر است با ایده‌ی X جلو بروم، مصداق‌هایش را ببینم. نمونه‌ها و مصداق‌های تازه‌ برایش کشف کنم و وقتی موارد بسیاری پیدا شد که ایده‌ی X از شرح آن‌ها ناتوان بود، به سراغ جبهه‌ی فکری دیگر بروم و ببینم آن‌ها چه دیدگاه‌ها و توضیحاتی دارند.

با این روش، من میان دو فرد یا دو ایده گیر نمی‌کنم. بلکه خود صاحبِ سوال می‌شوم و از ایده‌پردازان و متفکران هم، انتظار خواهم داشت که سوالات من را پاسخ دهند.

شاید بتوان گفت، سوال داشتن نخستین گامِ صاحب‌نظر شدن است و شاید، اگر آموزش ما اغلب صاحب‌نظر نمی‌سازد، چون کمتر سوال ایجاد می‌کند و کمتر کسی با سوال به سراغش می‌رود. ما عادت کرده‌ایم که از ابتدا پاسخ‌ها را بیاموزیم و نظرها را حفظ کنیم.

روش، بیشتر از نتیجه اصالت دارد

پیشنهاد دیگرم این است که در بررسی آراء صاحب‌نظران، به روش تحلیل آن‌ها توجه کنیم.

این‌که با چه مفروضاتی شروع کرده‌اند. چه مسیری را طی کرده‌اند و چگونه به یک ساختار و مدل رسیده‌اند. بسیار پیش می‌آید که ما، وقتی دیدگاه‌ها و حرف‌های یک متفکر را پذیرفتنی، مطلوب و یا نزدیک به باورهای خود می‌بینیم، ترجیح می‌دهیم با دیده‌ی اغماض به روش او نگاه کنیم.

در حالی که روش اهمیت بسیار بالایی دارد. روش اگر درست و قدرتمند باشد، دیر یا زود، ما را به نتایج قابل اتکا هم می‌رساند. اما روش نادرست و ضعیف، حتی اگر به نتیجه‌ی مطلوب برسد، در بلندمدت ما را ضعیف و تهی‌دست نگه می‌دارد (این حرف من را می‌توانی مکمل حرف‌هایی در نظر بگیری که در باب انسان خداگونه نوشته‌ام و باید بنویسم. زیبا بودن صحبت‌ها و دوست‌داشتنی‌ بودن روایت یک حرف است، مسیر رسیدن به آن حرفی دیگر).

حساسیت به روش‌، نوعی یادگیریِ ماهی‌گیری به جای گرفتن ماهی نیز هست. اگر شیوه‌ی فکر کردن و تحلیل کردن و نتیجه‌گیری صاحب‌نظران را بیاموزیم، ممکن است با همان ابزار، خود به سراغ مسئله‌ها و دغدغه‌های دیگر برویم و دستاوردهای تازه‌ای هم کسب کنیم.

یادگیری، بندبازی بین یقین و تردید است

این حرف را پیش از هم به بیانی دیگر گفته‌ام.

بعضی از ما فکر می‌کنیم، تردید دائمی، نوعی ژست روشنفکرانه است. به همین علت، فکر می‌کنیم همیشه و همه جا، باید آماده‌ی شنیدن هر نوع حرف و صحبت و نظری باشیم.

عمر کوتاه‌تر از این است که به این شیوه، بخوانیم و بدانیم و بیاموزیم.

هر مرحله که در یادگیری جلوتر می‌رویم، برخی از نکات و دیدگاه‌ها، در ذهن‌مان قطعیت پیدا می‌کنند. یا لااقل دیدگاه‌های دیگر را آن‌قدر ضعیف می‌بینیم، که ترجیح می‌دهیم از وقت گذاشتن برای خواندن و شنیدن آن‌ها صرف‌نظر کنیم.

قطعیت، به معنای توقف یادگیری نیست. بلکه به این معناست که باید تردیدهای خود را در سطح بالاتری جستجو کنم. یعنی بپذیرم که تا این نقطه که آمده‌ام، راضی‌ام و نگاهی که دارم، مسائل هستی و محیط پیرامونی‌ام را تا حد خوبی شرح می‌دهد.

سپس در حدی که برای کشف واقعیت‌های تازه و استثناء‌های حل نشده لازم است، در بخشی از مفروضات خود تردید کنم.

به همین علت می‌گویم که یادگیری نوعی بندبازی بین یقین و تردید است.

فکر می‌کنم در این مسیر، به تدریج با هر گامی که برمی‌داریم، از گله فاصله می‌گیریم. در نخستین گام‌ها، به جمع‌های کوچک‌تر ملحق می‌شویم. آراء و نگاه‌مان با نگاه غالب اطرافیان، تفاوت پیدا می‌کند و البته هم‌فکران معدودی هم می‌یابیم که دنیا را نزدیک به ما و شبیه ما می‌بینند.

اما شاید بتوان حدس زد که در ادامه‌ی این مسیر، به نوعی یکتایی و فردیت می‌رسیم و نگاهی مختص خودمان پیدا می‌کنیم. در حدی که شاید هیچ‌کس را نیابیم که به کلی در همه‌ی جزئیات، هم‌نگاه و هم‌راه ما باشد.

بر اساس همین روایت است که فکر می‌کنم بتوان گفت مسیر صاحب‌نظر شدن، با جدایی از گله آغاز می‌شود و به تنهایی منتهی خواهد شد.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post چگونه به قدرت فکر کردن مستقل دست پیدا کنیم؟ appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

آلودگی هوای تهران |دو عکس از یک نما

$
0
0

زمان ثبت و فاصله‌ی دقیق این دو عکس را نمی‌دانم. اما قدیمی نیستند و فاصله‌ی میان‌شان هم زیاد نیست.

هر دو را خودم ثبت کرده‌ام.

از یک نقطه، تقریباً یک کادر، با یک دوربین و بدون ادیت. سعی کرده‌ام تا حد امکان به شکل مشابهی برش بخورند (قطعه‌ی کوچکی از پشت‌بام یک خانه را در پایین هر دو عکس می‌بینید).

در توضیحش هزار نوع حرف و قصه می‌توان نوشت. از کیفیت بنزین و فساد در صنعت خودرو تا ضعف در تفکر سیستمی.

اما یکی از مهم‌ترین توضیحاتش می‌تواند ناآشنایی با مدیریت و به طور خاص، ضعف در تمرکززدایی باشد.

ضعف در میان تصمیم‌گیرانی که با ذهنی بسته و دستانی باز، چنان دل به آسمان سپرده بودند که به نفرین زمین گرفتار شدند.

#لحظه نگار

آلودگی هوای تهران آلودگی هوای تهران

 

نتیجه‌ی یک نبرد

$
0
0

داشتم کتاب آرون ادواردز (Aaron Edwards) رو با عنوان جنگ : راهنمایی برای مبتدیان می‌خوندم.

این جمله توی ذهنم شکل گرفت و گفتم بنویسمش این‌جا:

بعد که نوشتمش، حس کردم اما و اگرهای زیادی براش می‌تونه وجود داشته باشه. هیچ گزاره‌ای برای توصیف پدیده‌ای که وسعتش به اندازه‌ی تاریخ و جغرافیای گونه‌ی انسانه، نمی‌تونه به شکل مطلق، درست یا نادرست باشه.

بنابراین لطفاً این گزاره رو سطحی و خام در نظر بگیرید. در حد یک توییت یا پست اینستاگرام که راستی، درستی، دقت و صحتش، معمولاً برای گوینده در اولویت نیست.

آیا تسلط بر زبان انگلیسی، توانایی درک و تحلیل ما را افزایش می‌دهد؟

$
0
0

این سوال را اولین بار، در دوران کارشناسی در دانشگاه از خودم پرسیدم.

آن زمان، خواندن کتابهای انگلیسی برای من، به کتابهای کامپیوتر، الکترونیک و کتابهای رشته‌ی خودم (مکانیک) محدود بود.

دومین بار که این سوال در ذهنم شکل گرفت، طی این چند سالی است که متمم فعالیت می‌کند. مطالعه‌ی کامنت‌ها و تمرین‌های دوستان متممی، اگر نگویم برنامه‌‌ی روزانه، می‌توانم بگویم بخشی از برنامه‌ی هفتگی من است.

کمابیش هم سطح زبان دوستانم را – لااقل آن‌ها که زیاد نوشته‌اند و صحبت کرده‌اند – می‌دانم.

سومین بار، همین سوال در یک دیدار دوستانه مطرح شد و پاسخ اکثر آن‌هایی که در آن جلسه حاضر بودند، این بود که میان تسلط بر زبان انگلیسی و توانایی درک و تحلیل، الزاماً رابطه‌ای مشاهده نکرده‌اند. دستِ‌کم، با مراجعه به تجربه‌ی شخصی، اغلب ما به این نتیجه رسیدیم که در مقطعی که مطالعه‌ی انگلیسی را به تازگی شروع کرده بودیم، آشنایی با زبان انگلیسی گاهی اوقات – از نظر توانایی درک و تحلیل – برایمان کارکردهای منفی هم داشته است.

اعتماد به منابع انگلیسی و اعتماد به نفس ناشی از آشنایی با زبان انگلیسی، از جمله عامل‌هایی بود که بر توانایی درک و تحلیل ما، تأثیر منفی گذاشته بود.

البته همین سوال را می‌توان در زمینه‌های دیگر و به شکل گسترده‌تر هم بررسی کرد.

مثلاً به نظرم دغدغه‌ای که حامد زیر مطلبِ فکر کردن مستقل مطرح کرد، می‌تواند در همین دسته‌بندی قرار بگیرد: اعتماد به منابع مکتوب.

به عبارت دیگر می‌توانیم بپرسیم: آیا کتابخوانی و مطالعه‌ی کتاب و مراجعه‌ی دائمی به منابع مکتوب، توانایی درک و تحلیل ما را افزایش می‌دهد؟

اگر بخواهیم همین سوال را به حوزه‌ای دیگر ببریم، می‌توانیم بپرسیم: آیا انسان‌های دنیادیده در مقایسه با انسان‌های دنیاندیده، الزاماً از توانایی درک و تحلیل بالاتری برخوردار هستند؟

من پاسخ علمی چنین سوال‌هایی را نمی‌دانم. قاعدتاً یافتن پاسخ دقیق به چنین سوال‌هایی، نیازمند تعریف دقیق‌تر صورت مسئله هم هست و سوالی که من در عنوان این نوشته مطرح کردم، کلی‌تر از آن است که پاسخ مشخص و قابل‌ اتکایی داشته باشد.

بنابراین آن‌چه در ادامه می‌خوانید، صرفاً حاصل مشاهده، تجربه و برداشت شخصی من است و تکیه‌گاه اصلی‌اش هم، بررسی قدرت درک و تحلیل گروهی از متممی‌ها با در نظر گرفتن برداشت من از تسلط آن‌ها بر زبان انگلیسی است.

با این مقدمه، ادامه‌ی حرف‌هایم را صرفاً به عنوان دیدگاهی شخصی، غیرعلمی و غیرمستند، بخوانید.

تبعات تسلط بر زبان انگلیسی و استفاده از منابع انگلیسی زبان

من به این علت به زبان انگلیسی اشاره می‌کنم که انگلیسی، زبان دوم (یا سوم) بسیاری از ماست. اما آن‌چه می‌گویم می‌تواند در مورد هر فرد دیگری که از جهانِ یک زبانِ متروک، محدود یا مطرود به جهان یک زبان زنده و زاینده وارد می‌شود، مصداق داشته باشد.

اگر از خودم شروع کنم، می‌توانم بگویم که در نخستین سال‌هایی که زبان را در حد مطالعه‌ی دست و پا شکسته‌ی منابع انگلیسی زبان یاد گرفتم، هنوز آشنایی چندانی با تفکر نقادانه و ویژگی‌ها و پیچیدگی‌های دنیای نشر و طبقه بندی ناشران و سواد دیجیتال و اعتبارسنجی منابع آنلاین نداشتم.

با خودم فکر می‌کردم که جهان در بیرون ایران، قاعدتاً از ایران قاعده‌مندتر است و هر کتابی بی‌علت چاپ نمی‌شود و هر وب‌سایت ضعیفی از اقبال مخاطب بهره‌مند نخواهد شد.

مطلب یا مقاله‌ای که در یک کتاب انگلیسی یا سایت مشهور و شناخته‌شده‌ی انگلیسی زبان می‌خواندم، در نگاه من می‌توانست درست باشد (یا لااقل به درستی نزدیک‌ باشد).

مدت‌ها طول کشید تا گام به گام، فهمیدم که فضای نشر در جهان هم، قرار نیست هر چه در اختیارمان قرار می‌دهد درست باشد.

حداقلِ ماجرا این است که کتاب‌های شناخته‌شده‌ای توسط ناشران شناخته‌شده در مقیاس جهانی و با مخاطب گسترده منتشر می‌شوند که حرف‌هایی عکس یکدیگر دارند. در طبقه‌ی کتاب‌های اقتصادی یک فروشگاه، هم می‌توان میلتون فریدمن را دید و هم نائومی کلاین را.

در کنار کتاب‌های مت ریدلی و استیون پینکر درباره‌ی آینده‌ی خوبی که خواهد آمد، کتاب‌های گلدول و دوباتن هم قرار گرفته که آینده‌ی متفاوتی را ترسیم می‌کنند.

کتاب‌های مینتزبرگ و پورتر هم معمولاً در یک ردیف قرار می‌گیرند، در حالی که نگاهی متفاوت به مقوله‌ی استراتژی دارند.

حتی در موضوعات ملموس‌تر مثل سئو هم، به سادگی کتاب‌هایی را در کنار هم می‌بینید که توصیه‌های متضادی را موعظه می‌کنند.

این‌ها را می‌توان مصداقی از اختلاف بین علما دانست. اما مسئله فقط این نیست. کتاب‌های بسیاری را می‌توان یافت که اساساً حرف‌های غیردقیق و نادرستی را مطرح کرده‌اند.

کمی طول کشید تا بفهمم ناشرانی مثل انجمن بازاریابی آمریکا (AMACOM) و کوگان پیج (Kogan Page) وجود دارند که برایشان، درستی و دقت آن‌چه منتشر می‌کنند چندان مهم نیست و نگاهشان بیشتر تجاری است. همین حرف‌های استادهای مدیریتی اینستاگرامی خودمان را اگر بنویسید و چاپ کنید، کمیت و کیفیت‌شان با بعضی از کتاب‌های این نوع ناشران برابری می‌کند.

مدت زمان بیشتری طول کشید تا بفهمم که حتی ناشران بزرگ علمی و دانشگاهی هم، الزاماً در یک سطح و رده نیستند. مثلاً Academic Press جایگاهی بالاتر از Academia Press دارد و کتاب‌های انتشارات دانشگاه پنسیلوانیا (Pennsylvania University Press) را نباید با کتاب‌های انتشارات دانشگاه میشیگان (University of Michigan Press) هم‌سطح و هم‌تراز در نظر بگیرم (متوسط کتاب‌های میشیگان در مقایسه با متوسط کتاب‌های پنسیلوانیا ضعیف‌تر است).

البته این به آن معنا نیست که اعتبار بالای یک ناشر، برای تأیید کیفیت یک کتاب کافی است یا پایین بودن اعتبار ناشری دیگر، ارزش همه‌ی کتاب‌های آن ناشر را کاهش می‌دهد. ما در این‌جا از متوسط‌ها حرف می‌زنیم. چنان‌که مثلاً ممکن است بگویند متوسط قد ایرانیان از متوسط قد چینی‌ها بلندتر است. اما این به آن معنی نیست که هر دو ایرانی و چینی را که در کنار هم قرار دهیم، حتماً قد فرد ایرانی بلندتر از فرد چینی خواهد بود.

تازه این مسئله‌ی ناشران مکتوب است. ماجرای سایت‌ها که دشوارتر هم هست. مثلاً کسی که از ویکی پدیای فارسی مطلبی را برمی‌دارد، ممکن است دست و پایش کمی بلرزد که ممکن است این مطلب صحیح یا دقیق نباشد. در مقابل، فرد دیگری که زبان می‌داند، ممکن است از ویکی پدیای انگلیسی مطلبی را بخواند و با اطمینان نسبتاً بالایی نقل کند. در حالی که توافق یک میلیارد فرد غیرمتخصص بر روی یک موضوع، الزاماً از توافق مثلاً ده میلیون فرد غیرمتخصص در همان موضوع، بهتر و دقیق‌تر نیست.

همین مسئله را در مورد سایت‌های تخصصی هم صادق است و قاعدتاً بسته به تخصص خودتان، می‌توانید مثال‌هایی از تفاوت اعتبار سایت‌های بین‌المللی (در شرایطی که به موضوع مشابهی می‌پردازند و حوزه‌ی تخصصی یکسانی دارند) مطرح کنید.

این‌جاست که آشنایی با اصول کلی اعتبارسنجی رسانه، تسلط بر مبانی روش علمی، مطالعه‌ی منابع دست اول، مطالعه‌ی منابع متعدد، چک کردن مقالات معتبر و محدود نشدن به کتاب‌ها، شناخت سابقه‌ی نویسندگان و تعهد و تعصب علمی و تجربه‌ی عملی آن‌ها، در کنار درک و تحلیل و تجربه‌ و دانسته‌های خودمان، می‌توانند به ما کمک کنند تا به نتیجه‌ی قابل اتکاتری برسیم (نمی‌گویم درست؛ می‌گویم قابل اتکاتر).

اگر همه‌ی این فاکتورها را کنار هم بگذاریم، این احتمال افزایش می‌یابد که آشنایی با زبان انگلیسی و دسترسی به مخزن بزرگ منابع بین‌المللی بتواند از ما فردی آگاه‌تر و دارای قدرت تجزیه و تحلیل بالاتر بسازد. اما در غیر این صورت، حاصل همان چیزی می‌شود که چند سال پیش از این، آن را جهل مسلح نامیده‌ام.

امروز اگر کسی فکر کند زمین مسطح است و گرد نیست و فقط فارسی بداند، نمی‌تواند این باور را چندان در خود تقویت کند. اما اگر انگلیسی بداند، دستش برای این‌که حجم گسترده‌ای از سایت‌ها و منابع و شواهد و قرائن را به پشتوانه‌ی ادعای نادرستش بسیج کند، بازتر خواهد بود.

به بیان دیگر، دسترسی به منابع بدون مهارت‌های استفاده از منابع، باید می‌شود که سوگیری تأیید خود در ما قوی‌تر شود و بتوانیم بیشتر و بهتر، به تأیید مفروضات خودمان (و نه ارزیابی و سنجش آن‌ها) اقدام کنیم.

بنابراین حتی اگر بپذیریم تسلط به زبان انگلیسی و دسترسی دست اول به منابع انگلیسی می‌تواند متوسط قدرت فهم و درکِ ما را افزایش دهد، نمی‌توانیم بگوییم بین دو فرد، آن‌کس که به زبان انگلیسی تسلط داشته و از منابع دست اول استفاده می‌کند، الزاماً قدرت درک و تجزیه و تحلیل بهتری دارد.

هیچ‌کس نمی‌تواند مطمئن باشد که دیدگاه‌هایش درست و قابل اتکاست. اما در حدی که دیدگاه‌ها و دانسته‌های خودم را می‌شناسم، در طول این سال‌ها در متمم، نمونه‌های متعددی از دیدگاه‌ها و تحلیل‌های دوستانی را دیده‌‌ام که آشنایی با زبان انگلیسی باعث شده مطلب نادرستی را (با اشاره به منبع یا به عنوان الهامات غیبی خودشان) از جایی نقل کرده و با اطمینان بسیار بالا بیان کند. در مقابل، کسانی را دیده‌ام که ناآشنایی با زبان انگلیسی و دسترسی محدود به منابع، وادارشان کرده وقت بیشتری را به فکر کردن و تحلیل کردن بگذرانند و در نهایت، وقتی حرف می‌زنند، حرف‌ها و دیدگاه‌هایشان پخته‌تر باشد.

قاعدتاً چنین تحلیلی را می‌شد با نام بردن از دوستان مختلف و نقل مثال‌های متعدد، کامل‌تر کرد. اما فکر می‌کنم تا همین حد، برای طرح یک ادعا (چنان‌که در ابتدای این مطلب به شخصی بودن و غیرمستند بودن حرف‌هایم اشاره کردم) کافی باشد.

تمرین

به عنوان یک تمرین، پیشنهاد می‌کنم در خلوت خودتان، نام ده سایت خبری بزرگ جهان را که گه‌گاه به آن‌ها سر می‌زنید یا مطلبی از آن‌ها می‌خوانید (یا ترجمه‌ی آن‌ها به دست‌تان می‌رسد) بنویسید.

سپس چارت معروفِ دیدگاه‌های سیاسی – اقتصادی را ترسیم کنید:

  • محور عمودی در بالا اقتدارگرایی و در پایین لیبرال سیاسی را نشان می‌دهد.
  • محور افقی در انتهای راست، دیدگاه راست اقتصادی و در انتهای چپ، دیدگاه چپ اقتصادی را نشان می‌دهد.

حالا ببینید تا چه حد می‌توانید برندهای خبری معروف دنیا را در محل مناسب در این چارت قرار دهید.

سنجش دیدگاه های سیاسی اقتصادی

پی نوشت: البته این شکل از وسواس و چنین تمرینی، برای دوستانی جذاب و مفید است که صحت و اعتبار خوراک‌هایی که به ذهن‌شان می‌دهند، برایشان مهم باشد. وگرنه بعضی از دوستان که خبرها و دانسته‌های خود را از فلان کانال تلگرامی مثلاً با نام کمتر بخوانیم بیشتر بدانیم می‌گیرند و دیگر لازم نیست چنین دردسرها و زحماتی را متحمل شوند.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

مشاوره مدیریت –تجربه‌ها و چالش‌ها

$
0
0

وقتی عکس‌های مربوط به آلودگی هوای تهران را منتشر کردم، حمیدرضا در آن‌جا کامنتی نوشت و در جایی از‌ آن، به این نکته اشاره کرد که اگر بخواهی هدفی حرفه‌ای در زمینه‌ی “طراحی و مدیریت سیستمها و حل مسایل سازمانی” انتخاب کنی، چه نوع هدف، مسیر و نقشه راهی را انتخاب می‌کنی؟

قاعدتاً مخاطب در پاسخ به چنین سوال‌هایی، که وارد جزئیات نشده‌اند، دستِ بازی دارد و می‌تواند هر چه به ذهنش رسید بگوید.

من هم فعلاً این متن را شروع می‌کنم تا گاه و بی‌گاه، بر اساس حرف‌ها و گفتگوهایی که در پی‌اش می‌آید، تکمیلش کنم.

اما علی‌الحساب، دو مورد از پاسخ‌ها را – به شرح زیر – کنار می‌گذارم:

  • تقریباً هر کس که به سراغ جایگاه‌های مدیریتی می‌رود (چه در قالب کارآفرینی و چه هنگام فعالیت در کسب و کار دیگران)، طراحی و مدیر سیستم‌ها و حل مسائل سازمانی به بخشِ نانوشته‌ی شرحِ وظایف سازمانی‌اش تبدیل می‌شود. بنابراین، احتمالاً نقشه‌ی راه مستقلی برای این فعالیت/مهارت ترسیم نمی‌کند و آن را به عنوان بخشی از مسیر طولانی‌تر و پیچیده‌ترِ پرورش مهارت‌های مدیریتی خود در نظر می‌گیرد.
  • در سازمان‌های بسیار بزرگ که ساختار بروکراتیک و چارچوب‌های قدرتمندِ رسمی حاکم هستند، وظیفه‌ی “طراحی و مدیریت سیستم‌ها و حل مسائل سازمانی”، علاوه بر مدیران ارشد، بر عهده‌ی دپارتمان‌های خاصی نیز قرار می‌گیرد (مثلاً دپارتمان سیستم‌ها و روش‌ها یا واحد مدیریت و کنترل پروژه).

اگر فرض کنیم که این دو مورد، از قلمرو بحثِ ما خارج است، یکی از راه‌های شناخته‌شده‌ای که پیش روی یک فرد علاقه‌مند به حل مسائل سازمانی و دغدغه‌مند در زمینه‌ی طراحی و مدیریت سیستم‌ها باقی می‌ماند، مشاوره مدیریت است.

من ادامه‌ی صحبت‌هایم را در این‌باره می‌نویسم و در واقع به این سوال پاسخ می‌دهم که اگر می‌خواستم امروز به سراغ مشاوره مدیریت و کمک به حل مسائل سازمانی بروم، به چه چیزهایی فکر می‌کردم؛ چه می‌کردم و چه نمی‌کردم.

در بخش اول حرف‌هایم،‌ چند نکته از چالش های مشاوره مدیریت را می‌نویسم که به نظرم کمی از جذابیت این حرفه می‌کاهد. سپس در ادامه، به فرض این‌که فردی مصمم باشد در این زمینه فعالیت کند، بر اساس تجربیات خودم – که بسیار ناقص و محدود است – به چند مورد اشاره می‌کنم.

چالشهای مشاوره مدیریت و کمک به حل مسائل سازمانی

صنعت مشاوره مدیریت در کشور ما – اگر فرض کنیم چنین صنعتی در کشورمان به وجود آمده است – صنعتِ جوانی است. جوان بودن این صنعت را از این‌جا می‌توان فهمید که هنوز تشکل‌های حرفه‌ای قدرتمند و تأثیرگذار در این زمینه شکل نگرفته‌اند و قواعد و ضوابط خاصی هم بر این حرفه حاکم نیست.

البته افراد بسیاری با عنوان مشاور و مشاور مدیریت و مشاوره سازمانی و مانند این‌ها فعالیت می‌کنند. اما اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، بسیاری از این فعالیت‌ها واقعاً از جنس مشاوره نیستند و صرفاً عنوان مشاوره را بر دوش خود یدک می‌کشند.

مشاوره‌ی چریکی برای تصمیم‌ها و انتخاب‌های آنی و مقطعی

شاید یکی از بالغ‌ترین شاخه‌های مشاوره در کشور ما، مشاوره مالی و حسابداری باشد که در هر دو مورد، چه مالی و چه حسابداری، کمتر به طراحی و استقرار سیستمها و فرایندسازی توجه می‌شود. اتفاقی که در عمل می‌افتد کمی رایزنی در زمینه‌ی مدیریت چریکی منابع مالی و کمی جستجو برای راهکارهای کاهش بار مالیاتی است. مدیریت مالی، تعریف مشخصی دارد. اما مدیریت چریکی در نگاه من، سوال‌هایی از این جنس است که: به‌نظرت پول‌های شرکت را دلار بخریم یا نه؟ یا این‌که در کدام بانک آشنا سراغ داری که از آن وام بگیریم؟

مشاور حسابداری هم قاعدتاً باید کاری فراتر از سندبازی و سندسازی انجام دهد و بتواند فرایندهای دریافت و پرداخت و سایر فعالیت‌های پولی و مالی را سامان دهد. اما در نهایت می‌بینیم که ماجرا به این‌که درآمدها و هزینه‌ها را زیر کدام سرفصل ثبت کنیم که به مذاق ممیز مالیاتی خوش‌تر آید، محدود می‌شود (در بهترین حالت، این سوال هم افزوده می‌شود که: راستی به نظر شما از کدام نرم افزار حسابداری استفاده کنیم؟)

از این حوزه که بگذریم، به سایر حوزه‌های مشاوره مدیریت می‌رسیم که ویژگی‌های جالب‌تر و چالش‌های عمیق‌تری دارند.

بسیاری از مدیران، معتقد نیستند که در درک و تحلیل سیستم‌ها و مسائل سازمانی ضعف یا مشکل دارند. بنابراین کارکردهای دیگری برای مشاوره مدیریت ایجاد می‌شود:

مشاور به عنوان ابزار مدیریت تعارض

به عنوان مثال، مدیر از مشاور برای مدیریت تعارض در درون سازمان استفاده می‌کند. به این صورت که مثلاً دلش می‌خواهد چند نفر از کارکنان را اخراج (به قول معروف: تعدیل) کند و حس می‌کند که مناسب نیست این کار را خودش انجام دهد. یک مشاور در زمینه‌ی منابع انسانی می‌گیرد و از او می‌خواهد که فرایند و مکانیزم‌هایی را برای ارزیابی کارکنان تعریف کند. خروجی هم در ابتدا یا میانه‌ی راه به مشاور گفته می‌شود: مهم است که «تو» به حذف این چند نفر رای بدهی تا هم آن‌ها از من دلخور نشوند و هم دیگرانی که می‌مانند، حس بدی به من نداشته باشند.

این شکل از مشاوره، جذابیت‌های خاص خودش را دارد. از جمله این‌که مدیر در مقابل کارکنان، ارج و قدر بسیاری برای مشاور قائل می‌شود و با او مانند یک نابغه‌ی مدیریتی برخورد می‌کند. چون باید بعداً که کارکنان برای اعتراض نزد او می‌روند، بگوید که خانم یا آقای فلانی، از بزرگان این حوزه هستند و من – با وجودی که با تصمیم ایشان مخالفم – نمی‌توانم قضاوت‌شان را زیر سوال ببرم.

البته این شکل از مشاوره، صرفاً به ایفای نقش رابط میان مدیر و کارکنان محدود نیست. برخی مشاوران هم – آگاهانه یا ناآگاهانه – همین نقش مدیریت تعارض را بین مدیرعامل و هیأت مدیره برعهده می‌گیرند.

برونسپاری فعالیت‌های اجرایی و عملیاتی به مشاور

این هم شکل دیگری از فعالیت‌هایی است که گاهی اوقات، عنوان مشاوره به آن‌ها اطلاق می‌شود.

مدیری که فرصت یا حوصله‌ی مصاحبه با ۳۰ نفر را ندارد، مصاحبه استخدامی را به یک “مشاور منابع انسانی” واگذار می‌کند و از او می‌خواهد که با مصاحبه‌ی مفصل و مبسوط، چهار نفر را انتخاب و به مدیر معرفی کند. مشاور هم بسته به موقعیت شغلی و نیازهای آن، انواع ابزارها و تست‌ها (از MBTI تا BIG-5 و از ایفای نقش تا بازی‌های مدیریتی) را به کار می‌گیرد و در نهایت، چهار نفر را معرفی می‌کند. حالا مدیر با این چهار نفر حرف می‌زند و یکی را برمی‌گزیند.

مشاور مالی و حسابرسی که مجبور می‌شود خودش به اداره مالیات مراجعه کند، مشاور استقرار سیستم مدیریت کیفیت که باید خودش تمام فرم‌ها را طراحی و اجرا و حتی پُر کند و زونکن‌ها را پیش از حضور ممیز در مکان مناسب قرار دهد، نمونه‌های دیگری از این جنس فعالیت هستند.

نمی‌خواهم بگویم این کار بد یا نامناسب است. اما انجام پروژه های عملیاتی سازمانی در قالب یک متخصص فریلنسر، ارتباط چندانی با مشاوره (به معنایی که معمولاً از این واژه در ذهن متبادر می‌شود) ندارد.

مشاور به عنوان “زبانِ مدرنِ مدیر”

در این کاربرد، مدیر می‌خواهد فعالیت‌هایی را در سازمان انجام دهد. خودش هم دقیقاً می‌داند می‌خواهد چه‌ کارهایی بکند. اما ترجیح می‌دهد زبانِ به‌روزتری را به‌کار بگیرد. چند سال پیش دوستی من را صدا کرد و برگه‌ای کاغذ به من داد که بالای آن نوشته بود: «گوساله‌. تا حالا هر غلطی کردی بس است. از ماه دیگر به این خراب‌شده نیا.»

بعد از من خواست که همین متن را در قالب سیصد تا پانصد کلمه‌ی «شیک» و «مدیرپسند» بنویسم. طوری که آن کارمند، نامه را به هر کس نشان داد، بگویند چه مدیر فهمیده‌ای داری و تو چقدر نفهم بودی که اخراجت کردند.

البته این نقش برای مشاور، به تدریج در حال کمرنگ شدن است. با توجه به گسترش بنگاه‌های مدرک فروشی که به تولید انبوهِ MBA خوانده‌ها و DBA‌خوانده‌ها مشغولند، اکثر مدیرانی که قبلاً عصرهای خود را به استخر و سونا می‌گذراندند، کمی هم سر کلاس‌های رهبری و تحول سازمانی نشسته‌اند و خودشان می‌توانند «نامه های گوساله‌ای» را به زبانی شیوا و دوست‌داشتنی و محکمه‌پسند، ترجمه کنند.

مشاور برای تولید مستندات

این شکل از مشاوره، به نوعی با برخی از مواردی که بالاتر گفتم، هم‌پوشانی دارد. مثلاً شرکتی پس از مذاکره برای عقد قرارداد نمایندگی با یک شرکت، به نتیجه می‌رسد که باید یک برنامه بازاریابی و یک برنامه‌ی توسعه‌ی میان‌مدت و بلندمدت ارائه کند.

ممکن است برای این شرکت، چندان مهم نباشد که فعلاً چه برنامه‌ای می‌نویسد، بلکه فقط می‌خواهد برنامه‌ای تحویل دهد و از این مرحله عبور کند (سبکِ رایج و نادرست میان بسیاری از شرکت‌های ما). یک مشاور می‌آورند و می‌گویند مستنداتی محکم و قابل استناد (!) تهیه کن تا برای فلان شرکت بنویسم و قرارداد خود را منعقد کنیم. بعداً به تدریج، یک برنامه‌ی واقعی و کاربردی تهیه و تدوین می‌کنیم.

این شیوه‌ی تولید مستندات، شکل‌های متنوعی دارد. گاهی اوقات پروژه‌ی تغییر و بهینه‌سازی ساختار سازمانی،‌ در نهایت به ترسیم یک چارتِ سازمانیِ آبرومند و نصب آن بر روی دیوار منتهی می‌شود (اگر قرار شود مشاور کار پرینت و پرس کردن را هم انجام دهد که با چالش برونسپاری در قالب مشاوره هم روبرو هستیم).

به همه‌ی چالش‌هایی که در بالا مطرح کردم، این را هم اضافه کنید که این روزها کافی است چشم‌بسته دست‌تان را دراز کنید تا گلوی چند مشاور مدیریت به چنگ‌تان بیاید. ما در عین خلاء جدی در زمینه‌ی خدمات حرفه‌ای مشاوره در کشور، هم‌زمان با چالش مازادِ عرضه‌ی مشاوران هم دست و پنجه نرم می‌کنیم (منظورم از مشاور در این‌جا، هر کسی است که خود را مشاور می‌نامد و نه بیشتر).

اگر بخواهم از ادبیات استراتژی اقیانوس آبی استفاده کنم – چنان‌که قبلاً گفته‌ام – شاید بتوان گفت که ما در صنعت مشاوره‌، نه با اقیانوسی قرمز و خونین که با یک برکه (یا باتلاق) خونین روبرو هستیم.

از این چالش‌ها چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟

من در این‌جا صرفاً به چند مورد معدود اکتفا کردم و می‌دانم که اغلب خوانندگان این متن، تجربه‌ها و نمونه‌های بیشتری در ذهن دارند.

اما حرفم این نیست که فعالیت در زمینه‌ی طراحی و تحلیل سیستم‌ها و کمک در حل مسائل سازمانی الزاماً فعالیتی بی‌سرانجام و ناموفق است. اگر نظر من را بخواهید، فکر می‌کنم در اغلب موارد، از اشباع شدن یک بازار نمی‌شود نتیجه گرفت که دیگر جای کار وجود ندارد (تلاش من برای توسعه متمم در شرایطی که بازار محتوای آموزشی را عموماً اشباع شده فرض می‌کنند، تأیید عملی این باور است)، اما حرفم این است که اشباع بازار در این حوزه، تلاشی مضاعف را برای ایجاد تمایز و تثبیت در بازار می‌طلبد.

اگر چنین نکنیم، به جای قرار گرفتن در مسیر آن مشاوره‌های ساعتی چند میلیون تومان – که رویای بسیاری از مشاوران است – به احتمال بسیار بالا به کارمند ارزان پاره‌وقت با فعالیت پراکنده برای شرکت‌های مختلف تبدیل خواهیم شد.

پی‌نوشت یک: این مطلب ادامه دارد و فعلاً در حد فرصت کوتاهی که بین کارها پیش آمد، مقدمه‌ی آن را نوشتم.

پی نوشت دو: نکاتی که تا این‌جا نوشتم، با این فرض بود که بسیاری از ما وقتی از تغییر مسیر شغلی به مشاوره فکر می‌کنیم، نخستین گزینه‌مان مشاوره‌ی فردی و فریلنس است. در ادامه درباره‌ی همکاری با بنگاه‌های مشاوره (به اصطلاح Consulting Firms) هم چیزهایی می‌نویسم.

پی نوشت سه: ما سنتی داریم که من معمولاً در دومین روز بهمن، به عنوان سالروز آغاز فعالیت متمم، مطلبی در روزنوشته می‌نویسم. امروز هم این مطلب را در نخستین فرصت (احتمالاً شب) خواهم نوشت. این را از این جهت گفتم که زیر این مطلب، کامنت‌های مربوط به آن مطلب را نگذاریم 😉

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

پنج سالگی متمم

$
0
0

سنت هر ساله‌ی ما این بوده که در سالگرد فعال شدن متمم، مطلب کوتاهی در روزنوشته در این‌باره منتشر کنیم.

امروز، دوم بهمن ۹۷، دقیقاً پنج سال از آغاز فعالیت متمم می‌گذرد.

سال‌های گذشته، معمولاً به برخی از تغییراتی که در طی آن سال در متمم روی داده بود، اشاره می‌کردم. اما طی سال اخیر، رابطه‌ی ما و متممی‌ها نزدیک‌تر از همیشه بوده و مرحله به مرحله‌ی تغییرات، در خود متمم به اطلاع دوستان متممی رسیده است. بنابراین، من حرف تازه‌ای ندارم که در این‌جا مطرح کنم.

به طور خلاصه می‌توانم بگویم سه محور زیر، مهم‌ترین محورهای تغییرات سال گذشته در متمم بوده‌اند:

  • فراهم کردن امکان تعامل بهتر میان متممی‌ها و توسعه مکانیزم‌های آن
  • افزایش یکپارچگی بین درس‌های متمم (هم زیرمجموعه‌های هر موضوع و هم ارتباط میان موضوعات مختلف)
  • بازنویسی و بازآفرینی درس‌های قدیمی‌تر (که البته پیش از این هم بوده و پس از این هم ادامه خواهد داشت)
  • نزدیک‌تر شدن تقویم محتوای متمم به سلیقه و انتظارات متممی‌ها

همه‌ی این موارد را کمابیش در متمم دیده‌اید و مصداق‌های آن را تجربه کرده‌اید. اما شاید مورد آخر، ملموس‌تر باشد.

کافی است طی این پنج سال، روند محتوای متمم را با آن‌چه من در روزنوشته می‌نویسم مقایسه کنید. سال اول، مطالب آن‌جا و این‌جا بسیار به هم نزدیک بود. چون هنوز داده‌ی کافی از سلیقه و انتظارات متممی‌ها نداشتیم. اما پس از آن فاصله‌ها، هر روز بیشتر شد و خوشحالم که امروز دو فضای کاملاً مستقل شکل گرفته است. در حدی که روزنوشته‌ها و متمم، هر یک مخاطبان خود را پیدا کرده‌اند و به وضوح، مسیر متفاوتی را دنبال می‌کنند.

این شکل از لحاظ کردن سلیقه‌ی جمعی متممی‌ها در تولید و نشر محتوا، اثرات خود را روی شاخص‌های عملکردی درونی و بیرونی هم به خوبی نشان داده است.

شاید امسال، مهم‌ترین کاری که ما توانستیم انجام دهیم، این بود که اجازه ندادیم تلاطم‌های سیاسی موجود در جامعه و تبعات اقتصادی آن، در فضای متمم منعکس شود و روند آموزش و یادگیری دوستان‌مان مثل همیشه، آرام و پیوسته ادامه پیدا کرد.

معمولاً هر سال در مطلب مربوط به سالگرد متمم، دو فهرست منتشر می‌کنیم. یک فهرست، مربوط به دوستانی است که بیشترین حمایت مالی را در آن سال از متمم کرده‌اند و فهرست دیگر، فعال‌ترین دوستان متممی را مشخص می‌کند.

فهرست حمایت‌های مالی با آقای عبداله ایپکچی آغاز می‌شود و با دوستان زیر ادامه پیدا می‌کند:

۲-بهداد مبینی

۳-شهرزاد

۴-محمد میلادی

۵-سیما سلیم زاده

۶-آفاق رحمانی

۷-محسن موسایی داریان

۸-الیاس

۹-جواد عزیزان

۱۰-طاهره خباری

۱۱-مریم رئیسی

۱۲-سامان

اما فهرست دوم، همان‌گونه که گفتم، نام فعال‌ترین دوستان متممی – در دوره‌ی یکساله‌ی منتهی به ۲ بهمن – است. شاخص فعالیت با ترکیب مواردی مانند زمانی که صرف مطالعه‌ی درس‌ها می‌شود، تعداد دفعات سر زدن به متمم، مطالعه دیدگاه‌های دیگران، حل تمرین درسها، امتیازهای کسب شده در درس‌ها و امتیاز دادن منصفانه به سایر دوستان استخراج و محاسبه می‌‌شود.

بر این اساس، فهرست فعال‌ترین دوستان متممی طی یک سال اخیر به شرح زیر است:

۱- جواد عزیزان

۲- احمد عباسی

۳- شهرزاد

۴- پوپک جهانشاهی

۵- مهدی جلالی

۶- محمدحسین استقلال

۷- محمدرسول کریمی

۸- زینب دست آویز

۹- طاهره

۱۰- اشکان خاوند

۱۱- حمیدرضا نوروزی

۱۲- سعید شریفی

۱۳- ناهید عبدی

۱۴- مریم رئیسی

۱۵- محمد محسن حائری

۱۶-علیرضا داداشی

۱۷-حسین قربانی

۱۸-آیدا گلنسایی

۱۹-نادر زندرحیمی

۲۰-مختار راد

۲۱- معصومه شیخ مرادی

۲۲-یاسین اسفندیار

۲۳-ساجده ممتازیان

۲۴امین طاها

۲۵-سارا حق بین

۲۶-سهیل رحمانی

۲۷-مهدی بابایی

۲۸-سارا پوش نژاد

۲۹-نیلوفر

۳۰-حمیدرضا کرامتی

۳۱-علیرضا سلیمانی فر

۳۲-سامان

۳۳-امیر

۳۴-حسین اخروی

۳۵-عماد رشیدی فرد

۳۶-سعید میربرون

۳۷-صلاح‌الدین عشقی

۳۸-فرید

۳۹-فاطمه زهرا پاکزاد

۴۰-شهرام

۴۱-علی بیات پور

۴۲-محمد محمدجعفری

۴۳-مهشید محمدی

۴۴محمدامین کاظمی فر

۴۵-زینب منصوری

۴۶-ماجد قاضی

۴۷-مریم آزاد

۴۸-محمد روشن نفس

۴۹-حسن کشاورز

۵۰-محمد حجی

۵۱-مصباح زیرک باش

۵۲-مسیح پورحقانی

۵۳- الف اندیشمند

۵۴-حامد اردستانی

۵۵-حمید طهماسبی

۵۶-مژگان پیوندی

۵۷-شکوفه

۵۸-حمید مرادی

۵۹-زهره

۶۰-متین

۶۱-وحید حقانی

۶۲-بهنام فلاح

۶۳-بهمن محمدی

۶۴-امیررضا جعفری

۶۵-نیکا

۶۶-امیر جافری

۶۷-علی امین ترابی

۶۸-مهدی عابدینی

۶۹-میثم شیخی

۷۰-آمنه آخوندزاده

اجازه بدهید در پایان این مطلب، دو نمونه از کارهای دوست خوب‌مان ابراهیم صیادی را قرار دهم. ایشان هر از چند گاهی، لابه‌لای گزارش اشتباهات تایپی و دیکته‌ای که برایمان می‌فرستند، از این نوع طرح‌ها هم می‌زنند و ارسال می‌کنند. ما دو نمونه‌ی آن‌ها را برای امروز نگه داشتیم (البته حیف است از غلط دیکته‌ای بگوییم از آقای محمدجواد تقوی نام نبریم که ایشان هم پیوسته خطاهای نگارشی را به ما یادآوری می‌کنند).

 

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

تلخی آخرین تصویر

$
0
0

در دوران نوجوانی که شیفته‌ی #شریعتی بودم و اندک پس‌اندازِ پرزحمتِ دوران دبیرستان را برای جمع‌آوری و خواندن مجموعه‌ی آثارش صرف می‌کردم، عکسی از او را بر دیوار خانه آویخته بودم تا هر از چند گاهی، بتوانم چهره‌اش را دوباره ببینم (این عکس).

بارها به خود می‌گفتم که چقدر بهتر بود اگر شریعتی بیشتر عمر می‌کرد. او می‌توانست همین الان زنده باشد، بگوید و بنویسد و در گفته‌ها و نوشته‌های پیشین‌اش بازنگری کند. اما چنین چیزی شدنی نبود.

لاجرم خودم را قانع می‌کردم که:

«اما خوب شد که در همان ۴۴ سالگی مرد و نماند. نه فقط به خاطر این‌که سرنوشت هم‌مسلک‌هایش را می‌دیدم، بلکه از آن رو که تصویر چهره‌ی جوانش در ذهن ما مانده و ثبت شده بود (خودش هم مرگ در آن سن و سال را نامبارک نمی‌دانست). البته متفکر می‌تواند پیر شود و مفید و محبوب بماند؛ می‌تواند عصایی در دست بگیرد و لنگ بزند؛ می‌تواند عینک به چشم بزند و باز هم نتواند آن‌چه را که روزگاری خود بر کاغذ آورده بخواند؛ اما برای شریعتی، کسی که عصیان و ساختارشکنی را دوست داشت و شور و شورش با وجودش گره خورده بود، تصویر همان مرد میانسال، مناسب‌تر است.»

همه‌ی آن‌چه گفتم، افکاری است که در همان دوران در ذهنم می‌گذشت. اما از گذر آن اندیشه‌های گذرا، دغدغه‌ای برای همیشه در ذهنم باقی ماند و آن، آخرین تصویرِ به جا مانده از بزرگان است.

البته منظورم از تصویر، صرفاً آن‌چه در قاب بر دیوار می‌نشیند نیست؛ بلکه هر آن‌ چیزی است که در ذهن ما مردم، از بزرگان‌مان نقش می‌بندد و ماندگار می‌شود.

به عنوان مثال، می‌دانیم که نیچه، این میوه‌ی افتخارآمیز گونه‌ی انسان، با وجودی که در ۵۶ سالگی فوت کرد، اما فروپاشی فکری‌اش در ۴۴ سالگی روی داد. این را نه فقط در اراده‌ی معطوف به قدرت (که گردآوری شده‌ی نوشته‌های خام و ناتمام اوست) بلکه در اینک آن انسان (آخرین نوشته‌‌ی رسمی قبل از در هم شکستن فکری‌اش) هم می‌توان حس و لمس کرد.

بنا بر روایت ویل دورانت از اوربک (Overbeck)، او که پس از خواندن نامه‌ی نیچه حال او را فهمیده و به کمکش شتافته بود، نیچه‌ی ۴۴ ساله را در حالی یافت که با آرنج روی پیانو می‌کوبید تا آن را در هم بشکند و با صدای بلند آواز می‌خواند.

اما آیا نیچه باید با آن حال زار و نزار در ذهن مخاطب امروزی تصویر شود؟ یا با آن غرورِ نشکستنی و خِرَدِ عمیقِ زرتشتی که در دوران سلامت، آفریده بود؟

از آن دورها و بالاها، نزدیک‌تر و پایین‌تر بیاییم و به یکی از همین از‌دست‌شدگانِ اخیر، یعنی حسین محب اهری فکر کنیم. تصویری که خود از خودش داشت و می‌خواست و می‌ساخت را – مثلاً در خندوانه‌ی رامبد جوان – ببینید و سلفی‌ها و مصاحبه‌هایی که دیگران در آخرین روزها از او منتشر می‌کردند.

در دوران کهن، ابزارها و رسانه‌ها مانند امروز نبودند. به همین علت، مردم فرصت داشتند تا واپسین لحظات هر کس را، بسته به جایگاهی که نزد ایشان داشت، ترسیم و تزئین کنند و با خاطرات و خیالات، بیارایند. این است که بزرگان دوران کهن، بر اساس روایات رایج، اغلب با مرگی درخور و باشکوه مرده‌اند (می‌گویند ارشمیدس لحظه‌ای پیش از آن‌که به دستِ سرباز مست رومی کشته شود، به او گفت: وقتی نزدیک می‌آیی مواظب باش پایت را روی دایره‌هایم نگذاری!)

اما دنیای معاصر، اغلب چنین فرصتی را دریغ می‌کند. موبایل‌ها، میکروفن‌ها، عکس‌ها و استوری‌ها، به ما ثابت کرده‌اند که آخرین روزها و ماه‌ها و سال‌ها، همیشه هم آن‌قدر که انتظار می‌رود، با شکوه و عظمت نیست. چه بسیار بزرگانی که در بی‌هوشی مرده‌اند، یا با پیکری زار، یا در شرایطی که در آخرین روزها و ماه‌های زندگی، تسلط چندانی بر گفتار و رفتار خود نداشته‌اند.

این را می‌فهمم که روایت آخرین لحظاتِ زندگی انسان‌ها، ظاهراً ارزش تاریخی دارد و مورخ‌ها – که کلاً از سر بریده و دست و پای شکسته هراسی ندارند – از روایت‌های اثرگذار، خصوصاً اگر قابل استناد باشد، به سادگی نمی‌گذرند.

این را هم می‌شود فهمید که اغلب در بلندمدت، آن روایت‌های گذرای آخرین لحظات، در غبار روزگار گم می‌شوند و دوباره‌ قله‌های دستاورد هر کس است که به عنوان حاصل زندگی‌اش در ذهن و زبان‌ها باقی می‌ماند.

اما فکر می‌کنم به عنوان یک مسئولیت فردی در قبال آن‌ها که دوست‌شان داریم، شایسته است به حق‌شان برای داشتن تصویری مناسب و مطلوب احترام بگذاریم و تا حد امکان، در این راستا بکوشیم.

این حرف‌ها و دردِ دل‌های پراکنده را نه برای ارشمیدس نوشتم و نه نیچه. نه محب اهری و نه شریعتی و نه هیچ کس دیگر از گذشتگانِ در گذشته.

برای بعضی از بزرگان‌مان نوشتم که هنوز در «قیدِ» حیات هستند و گاه، شوقِ فخر فروختن با عکس‌های سلفی یا وسوسه‌ی اعتبار خریدن با نشستن در کنارشان، باعث می‌شود که از اهمیت حفظ تصویر مطلوب آن‌ها غافل شویم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

دیرین دیرین، قیمت گذاری، مقیاس پذیری و حرف‌های نامربوط دیگر

$
0
0

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: صدرا (پروفایل صدرا در متمم | وبلاگ صدرا)

نکته‌ای که صدرا (زیر بحثِ خدمت از ما) مطرح کرده:

آیا محتوا مقیاس پذیره؟
سوال از اینجا شکل گرفت که اخیرا یه بحثی سر ارزش گذاری در مورد یکی از این برندهای انیمیشن ایرانی شکل گرفت فارغ از درستی یا نادرستی اعداد، این حرف مطرح شده بود که کانتنت مقیاس پذیر نیست.

ظاهرا آقای ستاری بعد از بازدید از مجموعه دیرین دیرین گفته بودن که این مجموعه تقریبا ۳۵۰ میلیارد تومن می‌ارزه. بعد افرادی نقد نوشته بودند بر این موضوع. این لینک به طور خاص:
https://kutt.it/lSMVmt
بخشی از حرف‌شون اینه که مقیاس پذیر نیست محتوا. من هم حقیقتش متوجه نشدم، دقیقا منظورشون از مقیاس پذیری چیه. به طور مثال فرضا بلاگ شما رو(نه متمم) ماهانه ۲۰۰ هزار نفر میخونن. یا چنل بی صد هزار بار هر اپیزودش شنیده میشه. یا همین دیرین دیرین هم عدد دیده شدنش چند صد هزاره. خب این اگر مقیاس پذیری نیست، پس چیه؟ یا در یک نقد دیگه ای خوندم که (اینجا:https://kutt.it/qKOLWq) :

دیرین دیرین دارای تعداد قابل توجهی طرفدار است نه کاربر! اصولاً دیرین دیرین سرویس نیست و شاید آن را فقط بشود یک رسانه دانست. محتوا در این رسانه رایگان است. پس کافیست یک آدم خوش ذوق یک انیمیشن بهتر ارائه کند تا مخاطبان را به سمت خود بکشد. این موضوع یعنی ریسک بالای سرمایه‌گذاری که یکی از مهمترین پارامتر ها در ارزش‌گذاری است.

که استدلالش اینه که چون سرویس نیست و عضویت نداره، پس مقیاس پذیر نیست. که اتفاقا استدلال ناقصیه به نظرم. چرا که جنس رقابت دو تا سرویس با جنس رقابت دوتا برند حوزه محتوا متفاوته. یک از دلایل هم این که: ما تو حوزه محتوا میبینیم که آدم‌ها افراد دیگه رو به راحتی پروموت میکنند(مثلا شما بلاگ بچه ها رو) اما در حوزه‌ی سرویس به ندرت این اتفاق میفته که سرویس رقیب (یا حتا با کاربری نزدیک) پروموت بشه. امین کاکاوند میگفت: اینجوری نیست که کسی که نتفلیکس استفاده میکنه دیگه گیم اف ترونز نبینه.

حالا این وسط، من نمیفهمم مقیاس پذیری چیه و اگر تعریف جهان شمولی وجود داره، آیا محتوا با اون تعریف مقیاس پذیره؟ (فرض اینه که در مورد بیزنس هم داریم صحبت میکنیم، یعنی در نهایت قراره monetize بشه محتوا و خب مثلا محتوای بدون برنامه، وایرال شده تو شبکه اجتماعی هم منظورمون نیست)

پیش نوشت اول: صدرا. من در زمینه‌ی قیمت گذاری کسب و کارها و تحلیلِ کسب و کارهای نوپا، فردِ کم‌تجربه و کم‌سوادی هستم. به همین علت، معمولاً سعی می‌کنم به چنین بحث‌هایی وارد نشم. بنابراین حرف‌های من رو صرفاً به عنوان این‌که خواستم کامنت تو بی‌جواب نَمونه در نظر بگیر و نه بیشتر.

پیش نوشت دوم: اگر مخاطبان این‌جا محدود به دوستان متممی بودند، می‌شد این مطلب رو بسیار مختصر نوشت. اما چون روزنوشته‌ها مخاطب عمومی‌تر داره، بعضی جاها توضیحاتی رو می‌نویسم که برای تو و بچه‌ها، طبیعی، بدیهی یا واضح محسوب می‌شه. امیدوارم زیاد حوصله‌ی خواننده‌ی این مطلب سر نره.

پیش نوشت سوم: مطالبی که بهشون ارجاع داده بودی و چند مطلب مشابه دیگه رو خوندم و یه تعداد نکته نوشتم. اون‌ها رو در این‌جا به تفکیک میارم. بنابراین پیشاپیش از ناپیوستگی‌هایی که احتمالاً در نوشتن این مطلب وجود خواهد داشت، عذر می‌خوام.

توجه به تفاوت‌های پلتفرم و پایپلاین

پیش از این در متمم درباره‌ی تفاوت پایپلاین و پلتفرم صحبت شده. بعضی از بزرگ‌ترین کسب و کارهای دیجیتالی کشور که در چند سال اخیر، بحث قیمت گذاری و سرمایه گذاری و تحلیل‌شون داغ بوده، یا پلتفرم هستند یا لااقل، در طیفِ Pipeline-Platform به سمت پلتفرم نزدیک‌تر هستند (مثلاً دیجی کالا، بامیلو، اسنپ، تپسی، آپارات، باما).

به علت این سابقه، ادبیات تحلیلیِ رایج در کشور ما هم بیشتر سمت و سوی پلتفرمی پیدا کرده و الگوهای ارزیابی و ارزش گذاری و تعیین استراتژی پلتفرمی، در بین ما شناخته‌شده‌تره.

این در حالیه که بسیاری از کسب و کارهای فیزیکی و دیجیتال، نه‌تنها پلتفرمی نیستند، بلکه الزامی هم وجود نداره که در مسیر پلتفرمی شدن پیش برن.

فرض کن ما پودر لباس‌شویی تولید و عرضه کنیم (کالا) یا یه خط هوایی داشته باشیم (خدمت). دیگه این‌جا اگر به سمت مباحثی مثل اثر شبکه ای یا میزان مقیاس‌پذیری بریم، ممکنه از اصل بحث دور بشیم و تحلیل‌مون از واقع‌بینی فاصله بگیره.

یک سرویس ایمیل مارکتینگ مثل MailChimp یا Mailerlite رو در نظر بگیر. این‌ها کسب و کار دیجیتالی هستند. پایپلاین هم هستند. رشد خوبی هم داشتند. لااقل میلرلایت که از نزدیک هم می‌شناسمشون، خیلی فضای استارپ آپی داشتند و الان هم کم و بیش دارن. حالا من نمی‌تونم گیر بدم که چون مثلاً تو با تعریفی که من می‌دونم، مقیاس پذیر نیستی، جزو اکوسیستم استارت آپی نیستی یا نباید باشی.

یا این‌که چون من چند تا پلتفرم رو به عنوان استارت آپ می‌شناسم، پایپلاین‌ها رو نباید استارت آپ در نظر گرفت.

ارزش گذاری کسب و کارها، بحثِ پول و اسکناسه نه نام‌گذاری و فرقه‌سازی.

Prediction و Projection دو ابزار اصلی در قیمت گذاری

قیمت گذاری قاعدتاً دو ابزار مشخص داره: Projection و Prediction.

ما با Projection، وضعیت فعلی و روند گذشته رو در نظر می‌گیریم و سعی می‌کنیم وضعیت آتی رو برآورد کنیم.

با Prediction سعی می‌کنیم تغییرات روند گذشته (چه در داخل کسب و کار و چه در فضای صنعت و چه فضای کلان اقتصادی) رو در نظر بگیریم و به کمک اون‌ها، پیش‌بینی اولیه رو تعدیل کنیم.

حاصل همه‌ی این ماجراها میشه ارزش فعلی یک کسب و کار.

همون‌طور که خیلی از نقدها به نوعی اشاره‌ کردند، ارزش فعلی یک فرصت اقتصادی بر اساس سایر فرصت‌های اقتصادی در دسترس مشخص میشه.

الان کاملاً مشخصه که سپرده‌گذاری در بانک، در سال چقدر ارزش ایجاد می‌کنه. ریسک‌هاش هم مشخصه. بازارهای فعال دیگه در کشور، مثل بورس و مسکن هم، وضعیت‌ها، سودها و ریسک‌هاشون مشخصه.

پس اگر یه نفر می‌گه کسب و کار من، A ریال می‌ارزه؛ باید بتونه بر اساس Risk & Profit Landscape که در کشور وجود داره، توضیح بده که آیا می‌تونه در سال متناسب با اون ارزش مورد ادعا، سود (نه درآمد) ایجاد کنه؟

تو الان یک گاو هم بیاری بگی ۳۵۰ میلیارد تومن می‌ارزه، شاید گاودارها اعتراض کنند. اما افراد آشنا با اقتصاد، خیلی خونسرد بهت می‌گن: عمر گاوت رو حساب کن. حجم شیرش رو حساب کن. نرخ تنزیل و تورم رو برآورد کن. اگر بتونه اون‌قدر که ادعا می‌کنی شیر بده، ما مشکلی با قیمتی که براش اعلام کردی نداریم.

در این زمینه چون دیگران به اندازه‌ی کافی به این بحث پرداختن، به نظرم لازم نیست من بیشتر بنویسم.

خلاصه‌ی حرفم اینه که حس می‌کنم در فضای قیمت گذاری کسب و کارها، خصوصاً کسب و کارهایی که به نوعی با فضای دیجیتال در ارتباط هستند، بیشتر از این‌که Projection و Prediction وجود داشته باشه و بعد هم این‌ها به ارزش ملموس اقتصادی ترجمه بشه؛ یه سری تصویرهای مبهم و موهوم، قیمت گذاری، تحلیل و معامله می‌شه.

تذکر: اجازه بده تأکید کنم که من هم فکر می‌کنم عدد ۳۵۰ میلیارد تومن، عدد بزرگیه که احتمالاً کسانی که مطرحش کردند، تصوری از بزرگی این عدد ندارند. اگر می‌خواستم به سبک رایج این روزها، تیتر ژورنالیستی بزنم، می‌نوشتم: «وقتی از ۳۵۰ میلیارد تومان حرف می‌زنیم، دقیقاً از چقدر پول حرف می‌زنیم؟». اما الان برای این سبک نوشتن‌ها و حرف‌ زدن‌ها، پیر شده‌ام و دیگه بازنشسته محسوب می‌شم.

اما این رو هم باید بگم که گزاره‌ی اگر شرکت X معادل Y ریال قیمت‌گذاری شود، باید فروش سالانه‌اش Z‌ باشد از نظر مالی و ارزش‌گذاری، بسیار ناقص و غیرقابل اتکاست. اول از همه این‌که ارزش شرکت باید به سودش لینک بشه و نه فروشش. اگر می‌خوایم ارزش رو به فروش لینک کنیم، باید مشخص کنیم که حاشیه‌ی سود رو چقدر فرض کردیم. هم‌چنین مفروضات‌مون درباره‌ی نرخ رشد شرکت و نرخ استهلاک ارزش مادی دارایی‌های مشهود و نامشهود (به زبان ساده: عمر کسب و کار) و نرخ تورم و مواردی مانند این‌ها باید مشخص بشه. در غیر این صورت، چه کسی که ارزشی رو اعلام کرده، چه کسی که اون ارزش رو رد می‌کنه، به یک اندازه گرفتارِ «تحلیل‌های ذهنی و سوگیری‌های شخصی» هستند.

مقیاس پذیری و صرفه جویی‌های ناشی از مقیاس پذیری

نکته‌ی دیگه‌ای که فکر می‌کنم خوبه بهش اشاره کنم، تأکید بر تفاوت مقیاس پذیری و مقیاس پذیری همراه با صرفه جویی اقتصادیه.

فکر می‌کنم گاهی اوقات ما از تفاوت دو مفهوم Scalability و Economies of Scale غافل میشیم. البته در صحبت‌های روزمره، معمولاً Scalability رو به همون معنای امکان بزرگ شدن به همراه صرفه‌جویی حاصل از مقیاس به‌کار می‌برن. اما این مال حرف‌ زدن‌های توی تاکسی و اتوبوسه نه وقتی که موضوع ۳۵۰ میلیارد تومن پول، روی میز باشه.

Economies of Scale می‌گه تو اگر بزرگ‌تر شدی، باید هزینه‌هات کمتر از حد تناسب، رشد کنه. پس در واقع سوددهی تو در مقیاس بزرگ‌تر، بیشتر از سوددهی در مقیاس فعلی باشه. این نگاه، در تولید انبوه وجود داشته. در پلتفرم های دیجیتال هم معنا پیدا می‌کنه و در بسیاری از کسب و کارهای متکی به اثر شبکه ای هم، مورد بحث قرار می‌گیره. به قول حسابدارهای سنتی، هر چقدر سهم هزینه‌ی ثابت در قیمت تمام شده‌ی Product بیشتر بشه، معنا پیدا می‌کنه.

این رو هم می‌دونیم که بعضی از سرمایه‌گذارها، علاقه‌ی خاصی به کسب و کارهایی دارند که Scale شدن در اون با Economies of Scale همراهه (یادم نیست کجا. اما مثلاً چند بار در مصاحبه‌های رید هافمن چنین تأکیدی رو دیده‌ام و شنیده‌ام).

اما دیرین دیرین، بیشتر شبیه یک Creative Agency هست و کارهای هنری خلاق می‌کنه. در این‌جور فعالیت‌ها، Scale می‌تونه وجود داشته باشه، اما Economies of Scale ممکنه چندان زیاد نباشه. مثلاً در مقیاس جهانی، فرض کن آژانس Ogilvy یا Omnicom (یا هر آژانس تبلیغاتی بزرگ که سهم Creative Production توش زیاده و فقط رسانه‌داری نمی‌کنه) بخواد Scale خودش رو بزرگ کنه. برای این‌کار معمولاً دفتر جدید در شهرها و کشورهای راه اندازی می‌کنن. قاعدتاً این بزرگ شدن، اون‌قدری که مثلاً در افزایش مقیاس تولید خودرو، صرفه‌جویی به‌وجود میاد، با خودش صرفه‌جویی به همراه نداره. یعنی Scale میشه اما Economies of Scale توش کمرنگه. هیچ ایرادی هم نداره.

تو توی یه کسب و کار، A ریال سرمایه‌گذاری می‌کنی و سود X% هم داری. حالا اگر دوباره B ریال سرمایه داشته باشی و بتونی توی اون کسب و کار بریزی و برای این B هم بهت x% پول بده مگه ایرادی داره؟ وحی نازل نشده که وقتی B ریال بعدی رو می‌ریزی باید مارجین و حاشیه‌ی سود بیشتر بشه (Economies of Scale یعنی این شکل از انتظار که با افزایش مقیاس، حاشیه‌ی سود باید بیشتر بشه).

به طور کلی، اگر کسی معادلات ارزش‌گذاری رو با همه‌ی پیچیدگی‌های ریاضیش مطرح کرد، منطقیه که Scalability رو هم مورد بررسی قرار بده (چون باید توی معادلات به عنوان یک پارامتر مهم لحاظ بشه). اما اگر در حد حساب سرانگشتی می‌گیم کسی که ۳ تومن قیمت داره باید ۱ تومن بفروشه، دیگه وارد شدن به این نوع جزئیات تحلیلی و عملیاتی، به نظرم ضروری و هم‌چنین مفید نیست.

درباره‌ی مقیاس پذیری محتوا

مستقل از تمام این بحث‌ها و حاشیه‌هایی که بهش اشاره کردم، به این سوال فکر کنیم که: آیا محتوا مقیاس پذیر است؟

این‌جا دیگه دیرین دیرین و تحلیل‌گران و هولدینگ‌ها و سیاسی‌کاری‌ها و منافع گروه‌های مختلف اقتصادی رو بذاریم کنار و به صورت یک بحث کاملاً تئوریک بهش بپردازیم.

ببین صدرا. من فکر می‌کنم بهتره صورت بندی (Formulation) این مسئله رو کمی دقیق‌تر انجام بدیم. به خاطر این‌که مقیاس پذیری برای یک فرایند یا یک سیستم تعریف می‌شه و نه یک المان ساده‌ی سیستم.

ما می‌تونیم درباره‌ی مقیاس پذیریِ فرایندِ تولید محتوا حرف بزنیم یا درباره‌ی مقیاس پذیری یک مدل کسب و کار مبتنی بر محتوا. اما مقیاس پذیری محتوا، کمی گُنگ هست.

به نظر من بحث درباره‌ی مقیاس و مقیاس پذیری، یه روش ساده داره و یه روش دقیق.

روش ساده اینه که مقیاس پذیری یعنی بازار (سمت تقاضا) و عرضه کننده بتوانند در مقیاس بالاتر با هم تعامل کنند، بدون این‌که کارکردهای عملیاتی، استراتژیک و اقتصادی‌شون خدشه‌دار بشه.

من اگر X واحد محصول به بازار عرضه می‌کنم و بازار هم برای این X واحد تقاضا داره، آیا می‌شود من دوبرابر X عرضه کنم و بازار هم دو برابر X از من خرید کنه و در کل، پیکره‌ی کلی کسب و کار سر جای خودش باقی بمونه؟ (پیکره‌ی کلی یعنی هم مسیر کلی کسب و کار حفظ بشه، هم مدیران کسب و کار ظرفیت مدیریت مقیاس بزرگ‌تر رو دشته باشن، هم فرایندها بتونن با ظرفیت بالاتر کار کنند، هم هزینه به شکل متناسب بالاتر بره و بهتر از اون: کمتر از حد تناسب بالا بره).

قاعدتاً Scalability نامحدود نیست. همیشه یه سری محدودیت‌های سیستمی و محیطی، جایی Scalable بودن رو متوقف می‌کنند. بنابراین شاید سوال بهتر این باشه که: کسب و کاری با مقیاس فعلی در حوزه‌ی محتوا، می‌تونه تا چند برابر این مقیاس بزرگ بشه؟ (این رو هم اگر بخوای دقیق بگی، S-curve هست و یه جاهایی خیلی کند میشه که میشه گفت به تعادل می‌رسه).

اما اگر روش دقیق حرف زدن از Scalability در یک سیستم رو لازم داشته باشیم (که به نظرم برای بحث ما لازم نیست)، Scalable بودن همون‌طور که از اسمش پیداست، یک مفهوم هندسیه.

یعنی یک شکل یا مجموعه، رشد کنه و بزرگ بشه، بدون این‌که ماهیت کلیش تغییر کنه.

اگر بتونی برای یک مجموعه، تعدادی Dimension تعریف کنی و یه تعداد Constraint. اون‌وقت بهتر میشه Scalability رو تعریف کرد. مثلاً انسان یه سیستم Scalable هست. از نوزادی تا دوران میان‌سالی. بعد دیگه بیشتر از اون Scale نمیشه. قرار نیست همه‌ی ابعادش به یک اندازه رشد کنه (مثلاً ابعاد قلب متناسب با ابعاد انگشت یا چشم). اما مهمه که یه سری Constraint و قید وجود داره که اون‌ها باید حفظ بشه تا بتونیم بگیم این موجود Scale-up شده و هنوز هویت خودش رو داره.

Dimension‌ها یا ابعاد یک کسب و کار مبتنی بر محتوا، از کسب و کاری تا کسب و کار دیگه فرق می‌کنه. مثلاً ممکنه تو تعداد مخاطب، تعداد کارکنان، ظرفیت تولید محصول، ظرفیت فرایند ایده یابی، ظرفیت فرایند جذب مشتری، میزان گردش مالی، فروش، هزینه‌های عملیاتی و چیزهای دیگه رو به عنوان Dimension تعریف کنی. Constraint‌ها هم که اغلب از جنس اجرایی، عملیاتی و مالی هستند (از جمله این‌که نرخ بازگشت سرمایه، کاهش پیدا نکنه. ثابت بمونه یا افزایش پیدا کنه).

بر این مبنا ممکنه دو کسب و کار محتوا محور که ظاهراً شبیه هم هستن، از نظر Scalability با یکدیگه فرق کنند. به زبان ساده‌تر، این معماری کسب و کار هست که می‌تونه Scalable بودن یا نبودنش رو (و همین‌طور سقفِ مقیاسش رو) مشخص کنه، نه یک المانش (این صنعت خودرو هست که Scalable هست و نه ورق فولادی. محتوا برای کسب و کار محتوا محور، مثل ورق فولادی هست نسبت به صنعت خودرو).

دیرین دیرین چه نوع کسب و کاری است؟

وقتی داشتم با حمید درباره‌ی خدمت از ما صحبت می‌کردم، یک بحثی رو مطرح کردم که فکر می‌کنم مناسبه به شکلی در این‌جا هم مطرح بشه. برای قیمت گذاری روی یک کسب و کار، مهمه که ببینیم چه اسمی روش می‌ذاریم. اسمی که روی کسب و کار می‌ذاریم، به ما در انتخاب یک مدل مفید کمک می‌کنه.

باز به مثال گاو برمی‌گردم. در کسب و کارهای کلاسیک، ارزش گذاری راحت‌تره. گاو، گاوه و گوسفند، گوسفند. اما در کسب و کارهای جدید مبتنی بر تکنولوژی دیجیتال، یک مرحله‌ی مهم از ارزش گذاری اینه که اول تصمیم بگیریم که این جانور روبروی ما دقیقاً چیه. گاوه یا گوسفند.

دیرین دیرین رو میشه یک شرکت تبلیغاتی دونست یا یک آژانس تولید محتوای خلاق. یک استارت آپ یا یک کسب و کار دیجیتال. ده‌ها عنوان دیگه هم میشه براش انتخاب کرد. بسته به این‌که چه اسمی براش انتخاب کنیم، قاعدتاً روش  تحلیل و ارزیابی فرق می‌کنه.

من خبرهایی که درباره‌ی دیدار آقای ستاری و دیرین دیرین دیدم، اغلب به مواردی مثلِ تعداد دفعات دیده شدن مطالب و همین‌طور تعداد کسانی که این برند رو می‌شناسن اشاره داشت.

این نوع پارامترها که از جنس Awareness و Exposure هستند، ما رو بیشتر به یاد ارزیابی یک برند یا ارزیابی یک رسانه می‌ندازه (چون از سود و درآمد و گردش مالی و تعداد سفارش و مواردی مثل این حرف نزده‌اند).

اگر دیرین دیرین بعداً بخواد عروسک‌هاش رو هم در مقیاس بزرگ بفروشه و فیلم سینمایی بسازه و شهر بازی دیرین دیرین درست کنه، ماهیت و فرایند ارزیابی به ارزش گذاری روی یک برند نزدیک‌تر میشه.

اگر می‌خواد سفارش بگیره و تبلیغ بسازه، به نظر می‌رسه که الگوی ارزش گذاریِ رسانه‌ای براش قابل دفاع‌تره. فقط باید یادمون باشه که این نوع رسانه‌ها، نقطه‌ی اشباع هم دارن (نمونه‌ی غیردیجیتالش رسانه‌سازی مهران مدیری از طریق سریال‌های طنزش هست که معمولاً بعد از مدتی اشباع میشه و باید پروژه‌ی بعدی شروع بشه). این نوع اشباع شدن‌ها و نیاز به خلق رسانه‌های جدید، با توجه به کوتاه شدن چرخه عمر محصولات دیجیتال در شبکه های اجتماعی (که تکیه‌گاه اصلی دیرین دیرین هست) به نظرم می‌تونه یه فاکتور مهم در ارزش گذاری واقع‌گرایانه‌ی این کسب و کار یا کسب و کارهایی مثل این باشه.

پی نوشت: باز هم تأکید می‌کنم که این نوشته‌ی من رو در حد گپ و گفتگوهای توی تاکسی در نظر بگیرید و نه حرف‌های تخصصی. ضمناً چون خیلی شتابزده متن رو نوشتم، ممکنه توش غلط‌های دیکته‌ای و حتی مفهومی باشه. فرصت نشد که بازخوانیش کنم. شاید بعداً بخونمش دوباره. پیشاپیش به خاطر بی‌دقتی‌های احتمالی و ضعف‌های تحلیلی، من رو ببخشید.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

داستان جبر جغرافیایی در کتاب زندانیان جغرافیا (تیم مارشال)

$
0
0

پیش نوشت: این مطلب را صرفاً برای به‌روز شدن روزنوشته‌ها می‌نویسم.

معرفی کتاب: این روزها، سرگرم خواندن کتاب زندانیان جغرافیا (Prisoners of Geography) هستم؛ نوشته‌ی تیم مارشال. این کتاب را می‌توان مکمل کتاب #کانکتوگرافی دانست. البته نه از آن نظر که مطلبی مشابه آن را مطرح می‌کند، بلکه اتفاقاً به این علت که از زاویه‌ای کاملاً متضاد پاراگ خانا، به وضعیت جغرافیا و جغرافیای سیاسی جهان می‌پردازد.

محتوای کتاب کانکتوگرافی، حول این نکته شکل گرفته که در دنیای اَبَرپیوسته‌ی امروزی (Hyperconnected)، دولت‌ها و حاکمیت‌ها، بسیار کمتر از گذشته قدرت دارند و جغرافیا دیگر مانند گذشته نمی‌تواند خودش را به تاریخ و زندگی اجتماعی انسان‌ها تحمیل کند.

اما تیم مارشال، دقیقاً روی دیگر سکه را بررسی می‌کند: جغرافیا چگونه مردم را زندانی خود کرده و جبر جغرافیایی، چگونه بر مسیر زندگی آن‌ها تأثیر گذاشته است.

کتاب زندانیان جغرافیا - نوشته تیم مارشال درباره‌ی جبر جغرافیایی

هر دو کتاب، حرف‌های ارزشمندی مطرح می‌کنند که ارزش خواندن دارند و محتوایشان می‌تواند خوراک خوبی برای فکر کردن باشد. حرف‌های پاراگ خانا را درباره‌ی اتصال انسان‌ها به یکدیگر و کاهش قدرت دولت‌ها به خوبی می‌توان فهمید. جنبش‌های اجتماعی و فشارهایی که دولتمردان امروزی در سراسر جهان تحمل می‌کنند، تنها بخشی از تبعات شکل‌گیری اقیانوس به‌هم‌پیوسته‌ی انسان‌ها در بستر وب و شبکه های اجتماعی است.

جبر جغرافیایی تیم مارشال هم – لااقل برای ما که در ایران زیسته‌ایم – قابل درک است. این‌که منابع زیر زمینی، یا قرار گرفتن بین روسیه و خلیج فارس، درگرفتن آتش کمونیسم به جان مردم همسایه‌ی ما در شوروی (در دهه‌های قبل) و ترس قدرتمندان غربی از نفوذ آن‌ها به ایران (به خاطر همسایگی جغرافیایی)، نزدیکی به عراق و عربستان در هزاره‌های گذشته، و فروپاشی امپراطوری عثمانی در دوران معاصر، چگونه ساختار قدرت و نقاط عطف تاریخی ما را شکل داده‌اند.

وقتی بدون پیش‌داوری، پاراگ خانا و تیم مارشال را می‌خوانیم، به نتیجه می‌رسیم که هر یک از آن‌ها، بخشی از واقعیت حاکم بر زندگی ما را شرح داده‌اند. روزگاری جغرافیا، یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌گیری یا فروپاشی تمدن‌ها بوده است. به نظر می‌رسد که روزگاری نیز خواهد آمد، که اهمیت جغرافیا در مقابل دسترسی به دانش و فناوری و توانایی مدیریتی، رنگ ببازد.

ظاهراً کشورها و سرزمین‌های مختلف، این مسیرِ گذار از عصر جغرافیا به دوران کانکتوگرافی را با سرعت‌های متفاوتی طی می‌کنند. چنان‌که در همین ناحیه‌ی منا (MENA) نیز، می‌بینیم برخی به کانکتوگرافی نزدیک‌ترند و برخی دیگر، هنوز در تور جغرافیا دست و پا می‌زنند.

می‌توان گفت هر گروهی که زودتر، دل از “هم‌بستری با گذشته” بریده و “همگامی با حال” را برگزیده، در این مسیر، پیش‌تازتر بوده است.

ده منطقه‌ی جغرافیایی

تیم مارشال ده نقطه از جغرافیای سیاسی جهان را بررسی کرده است:

  • روسیه
  • چین
  • آمریکا
  • اروپای غربی
  • آفریقا
  • خاورمیانه
  • هند و پاکستان
  • کره و ژاپن
  • آمریکای لاتین
  • قطب شمال

شاید برایتان جالب باشد که چند سطر اول بخشِ مربوط به خاورمیانه را بخوانید:

خاورمیانه؟ میانه‌ی کجا؟ خاورِ [شرقِ] کجا؟ نام این منطقه در نگاهی که اروپایی‌ها به آن داشته‌اند ریشه دارد.

و اتفاقاً شکل و اوضاع این منطقه هم، از همان نگاه اروپایی، تأثیر پذیرفته است.

اروپایی‌ها با جوهر [و خط کش] روی نقشه‌ها مرزها را ترسیم کردند: خط‌هایی که در دنیای واقعی وجود نداشتند. به همین واسطه، مصنوعی‌ترین مرزهایی که تاریخ جهان به خود دیده است، شکل گرفت. و اکنون مردم این منطقه درگیرند تا با خون، آن خط‌وط جوهری را، به شکلی دیگر ترسیم کنند.

(او در آغاز این فصل، به شیوه‌ی تقسیم جغرافیایی منطقه میان انگلیس و فرانسه، پس از پایان جنگ جهانی اول، اشاره دارد و البته نمونه‌ی مرزهای ترسیم شده با خط کش را روی بخش‌هایی از نقشه‌ی آفریقا هم می‌توانید ببینید).

خلاصه این‌که، اگر کسی کانکتوگرافی را دوست دارد، خواندن کتاب زندانیان جغرافیا هم در کنار آن، قابل توصیه است و البته، هنگام خواندن این کتاب، باید دسترسی به اینترنت داشته باشید و پیوسته نام‌ها و نقشه‌ها را جستجو کنید. چون متاسفانه بر خلاف متن قوی و ارزشمند، این کتاب از نظر نقشه‌های مکمل بحث، بسیار ضعیف است.

یک مقاله‌ی آموزنده (به زبان انگلیسی): چگونه مرزهایی که صد سال پیش دو اروپایی ترسیم کردند، هنوز تعریف‌کننده‌ی خاورمیانه است؟

Why 100-year-old borders drawn by two Europeans still define the Middle East

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

مشاوره مدیریت –چند گام در مسیر ارائه خدمات مشاوره

$
0
0

پیش نوشت یک: این مطلب، ادامه‌ی بحثِ مشاوره مدیریت – تجربه‌ها و چالش‌ها است و مناسب است که پس از خواندن بخش اول، خوانده شود.

پیش نوشت دو: همان‌طور که در بخش اول اشاره کردم، فعلاً با در نظر گرفتن یک مشاور فریلنسر مطالبی را می‌نویسم. احتمالاً جایی در ادامه‌ی این مباحث به مقایسه‌ی کار فریلنس و کار برای Firm‌ها (شرکت‌های مشاوره‌ی تثبیت شده و حرفه‌ای) خواهم رسید.

پنج گام اصلی در مسیر مشاوره مدیریت

فکر می‌کنم کسی که می‌‌خواهد مسیر تبدیل شدن به یک مشاور در حوزه مدیریت را طی کند، بهتر است این هدف را به خرده‌هدف‌های کوچک‌تری تقسیم کرده و برای هر یک، جداگانه فکر و برنامه ریزی کند.

این خرده هدف‌ها را شاید بتوان به این شیوه، صورت‌بندی کرد:

  • من خودم می‌دانم که در زمینه‌ی … متخصص هستم.
  • فکر می‌کنم شرکت شما در زمینه‌ی … دچار مشکل است یا فرصت‌هایی برای بهبود دارد.
  • بررسی و تحلیل شرایط موجود و تشخیص فرصت‌ها و جستجوی راهکار، توسط یک مشاور انجام شود.
  • من یکی از کسانی هستم که می‌توانند به شما در این زمینه کمک کنند.
  • من بهترین کسی هستم که می‌تواند در این زمینه به شما کمک کند.

در ادامه درباره‌ی هر یک از این پنج مورد، توضیحاتی را مطرح می‌کنم و باقی را به نوشته‌های بعدی یا بحث‌های زیر کامنت‌ها موکول می‌کنم.

خودم می‌دانم که تخصص دارم

این مرحله، نیازمند تأیید بیرونی نیست. مهم این است که خودم بتوانم به نتیجه برسم که در یک حوزه، فراتر از متوسط صنعت، از اطلاعات (و ترجیحاً تجربه) تخصصی بهره‌مند هستم.

مطالعه، یادگیری، نشستن پای حرف بزرگان یک حوزه، تجربه‌ی عملی در آن زمینه، بررسی پژوهش‌ها و مقاله‌های روز در آن زمینه، شکل‌گیری قدرت نقادی در یک زمینه (تشخیص سره از ناسره و ارزیابی استدلال‌ها و تحلیل‌ها) از جمله مواردی هستند که در این مرحله می‌توان برایشان برنامه‌ریزی کرد.

ممکن است این حرف من به‌نظر بدیهی برسد و خواننده بگوید که آیا لازم بود این گام حتماً به عنوان یکی از پنج گام اصلی در مسیر تبدیل شدن به یک مشاور مدیریت ذکر شود؟

اگر نظر من را بپرسید، فکر می‌کنم این گام، معمولاً یا فراموش می‌شود یا آن‌قدر که شایسته است، جدی گرفته نمی‌شود. چه بسا کسانی در چهار گام دیگر به خوبی کار می‌کنند و وقت می‌گذارند و هزینه می‌کنند، اما در نهایت نتیجه‌ی چندانی نمی‌گیرند.

بارها دوستانی را دیده‌ام که خودشان را در یک زمینه، متخصص می‌دانند و در ذهن خودشان،‌ برنامه‌ی برندسازی شخصی را هم ریخته‌اند و اتفاقاً تلاش هم می‌کنند و هر روز از این سمینار به آن سمینار و از این جلسه به آن جلسه می‌روند و در شبکه های اجتماعی، زیر پست‌های متخصصان و افراد شناخته شده در آن حوزه، گل و  لایک می‌گذارند، اما نهایتاً دستاورد چندانی ندارند و مسئله را به اشباع شدن بازار، قدرناشناسی بازار، حرام شدن استعدادها در ایران، درک نادرست مشتریان از مشاوره و مانند این‌ها ربط می‌دهند.

نمی‌گویم چنین مشکلاتی وجود ندارند یا جدی نیستند؛ اما حرفم این است که بسیاری از افرادی که چنین گلایه‌هایی مطرح می‌کنند، هنوز اصلاً به لایه‌ای نرسیده‌اند که این مسائل، به گلایه‌ی آن‌ها تبدیل شود.

پیش از این هم گفته‌ام که فکر می‌کنم در این‌جا دو معیار برای ارزیابی تخصص وجود دارد.

یک معیار این است که: «آیا کسانی هستند که در زمینه‌ی … از من کمتر بدانند و بفهمند؟». اگر چنین است، پس من حق دارم در مسیر تبدیل شدن به مشاور گام بردارم.

معیار دوم این است که: «آیا من می‌توانم ادعا کنم که در میان متخصصان مدعی این حوزه در کشور، جزو ده درصد برتر هستم؟» اگر نیستم، بهتر است هنوز برای یادگیری و کسب تجربه یا دستیاری کردن برای آن‌ها که از من جلوترند، وقت بگذارم (البته برای دستیار شدن هم، باید به حداقلی از دانش و تخصص رسیده باشیم، اگر شکاف میان ما و افراد متخصص‌تر زیاد باشد، قاعدتاً حاضر نیستند به یک اسب برای کشیدن گاری سنگینِ ذهنِ خالیِ ما تبدیل شوند).

در این‌جا قضاوت با شماست. اما اگر از من بپرسید، اغلب کسانی که وارد حوزه‌ی مشاوره می‌شوند، مشروعیت درونی خود را از معیار اول (و نه معیار دوم) کسب کرده‌اند.

توضیح: هر چه گشتم پیدا نکردم که این را کجا نوشته‌ام. اما می‌دانم که این نکته‌ی آخر را جایی در روزنوشته‌ها نوشته‌ام و شرح داده‌ام.

شرکت شما در زمینه‌ی … مشکل یا فرصت بهبود دارد

تا جایی که تجربه و مشاهدات محدود من اجازه‌ی قضاوت می‌دهد، یکی از چالش‌های جدی رایج در میان مدیران، این است که مشکلات خود را نمی‌بینند و نمی‌پذیرند. اگر مشکلی را نپذیریم، قاعدتاً برای حل آن اقدامی نمی‌کنیم (چه با تلاش خود و چه با کمک گرفتن از دیگران).

این مسئله را به شکل‌های مختلفی می‌توانیم مشاهده کنیم که در این‌جا صرفاً چند مورد را به عنوان نمونه می‌نویسم:

حوزه را می‌شناسم، اما حاضر نیستم مشکلات را بپذیرم

مدیری را در نظر بگیرید که یک شرکت چند صد یا چند هزار نفری دارد. واحدهای مختلف هم در آن شرکت فعال هستند و روابط عمومی فیزیکی و دیجیتال هم فعال است. انواع اصطلاحات و اسم‌های خاص حوزه‌ی منابع انسانی (از Talent Pool تا Succession Planning) را در آن‌جا می‌شنوید. اما نهایتاً برای استخدام یک کارمند در رده‌های میانی، مدیر باید در پست و استوری و IGTV اینستاگرام خود، اطلاع‌رسانی کند و فرایندهای سازمانی و دپارتمان‌های تخصصی‌اش ظرفیت کافی ندارند (یا مدیر آن‌ها را جدی نمی‌گیرد).

بعید نیست همین مدیر را ببینید که در سمینارهای مختلف درباره‌ی مدیریت منابع انسانی سخنرانی هم می‌کند.

این دسته از مدیران، حوزه‌ی خود را می‌شناسند، اما حاضر نیستند بپذیرند که در سازمان خود در این زمینه مشکلی دارند.

حوزه را می‌شناسم، اما در تشخیص ریشه‌های عارضه اشتباه می‌کنم

این گروه مدیران هم کم نیستند. می‌گویند مشکل فروش داریم، اما ضعف‌ سازمان‌شان در مدیریت منابع انسانی است.

می‌گویند چالش انگیزش داریم، اما در تفویض اختیار ضعیفند.

حس می‌کنند در بازاریابی و تبلیغات مشکل دارند، اما عارضه‌های اصلی و ریشه‌ای آن‌ها در طراحی محصول یا مدل کسب و کار است.

حوزه را نمی‌شناسم

این وضعیت اغلب (و نه همیشه) در مورد حوزه‌های نسبتاً جدید (مثل دیجیتال مارکتینگ) یا حوزه‌های کمتر شناخته شده (مثلاً شهروندی سازمانی، CRM تحلیلی و مهندسی مجدد فرایندها) اتفاق می‌افتد.

به فرض که من در زمینه‌ی خاصی متخصص هستم، باید این شانس را داشته باشم که مدیران، تصمیم سازان و تصمیم گیران سازمان، این حوزه را بشناسند.

البته گاهی اوقات، مدیران ابتدا به سراغ عارضه یابی می‌روند و بر اساس خروجی عارضه یابی، گام‌های بعدی برای بهبود وضعیت فعلی را می‌چینند. اما با توجه به این‌که عارضه یابی در مقیاس جدی و بزرگ را بهتر است شرکت‌ها و تیم‌های بزرگ با تخصص چندجانبه انجام دهند، این بحث از میدانِ موضوع گفتگوی فعلی ما خارج است.

در این‌جا حداقل سه نیرو می‌توانند به کمک فرد مشاور بیایند:

  • سمینارها و جلسات و کتاب‌های تخصصی که در بازار عرضه می‌شوند و آگاهی عمومی را بالا می‌برند (اگر شما در موضوع خاصی کارشناس باشید، هر نوع گفتگویی از آن و رواج یافتن بحث آن، می‌تواند فرصت‌ها و ظرفیت‌های جدیدی برایتان ایجاد کند).
  • محتواهایی که خود کارشناس ایجاد می‌کند (ممکن است به نتیجه برسید که با تولید محتوا مثلاً وبلاگ نویسی، چاپ کتاب، مقاله، فیلم‌های آموزشی، پادکست و مانند این‌ها، آگاهی عمومی را در این حوزه افزایش دهید)
  • جلساتی که با مدیران یک سازمان برگزار می‌شود (این فرصت، زمانی به وجود می‌آید که به شهرت و اعتبار اولیه دست پیدا کرده‌ باشید و سازمان‌ها، از شما برای جلسات عمومیِ گفتگو درباره‌ی وضعیت کسب و کار و فعالیت‌شان دعوت کنند. در واقع،‌ حاضر باشند گوش و چشم‌شان را در اختیارتان قرار دهند).

خلاصه به فرض این‌که گام اول را به سلامت و موفقیت گذرانده باشیم، گام دوم، ماجرایی جداست و داستان‌های خاص خود را دارد و الگوها و ایده‌های آن را باید جداگانه، جستجو، طراحی و پیاده‌سازی کرد.

بهتر است بررسی وضع موجود و جستجوی راهکار، توسط مشاور بیرونی انجام شود

متأسفانه تعدد مشاوران در حدی زیاد بوده که تصویر بسیاری از مدیران از مشاور، نیروی کار ارزان انعطاف‌پذیر برای انجام کار مقطعی (بخوانند: کارگر فصلی) است.

بنابراین شاید باید به آن‌ها حق بدهیم که مشاوره مدیریت را جایگزینی سریع‌تر و ارزان‌تر برای کاری در نظر می‌گیرند که خود را در آن صاحب‌نظرتر می‌دانند.

مثلاً مدیر به مشاور می‌گوید: من خودم در استقرار و تحلیل سیستم عالی هستم؛ اما چون سرم شلوغ است ترجیح می‌دهم آن را به فردی از بیرون شرکت بسپارم.

کار کردن با چنین کارفرماهایی می‌تواند به سوهان اعصاب و روان برای مشاور و پروژه‌ای عقیم و هزینه‌آور برای سازمان تبدیل شود. چون در نهایت مدیر، کار خود را انجام می‌دهد یا به اشاره‌ی یک خودکار، بر روی بخش مهمی از پیشنهادها و تحلیل‌های مشاور، خط بطلان می‌کشد.

فکر می‌کنم اگر گام اول و دوم به خوبی طی شده باشد، مسئله در این‌جا در حد سوال کلاسیکِ Make or Buy تبدیل می‌شود که شیوه‌ی شرح آن برای مدیران و متقاعد کردن آن‌ها در برونسپاری (اگر واقعاً کارشناس و خبره باشیم) کار دشواری نیست.

و اگر چنین نشد، باید علت را در یکی از دو گام اول جستجو کنیم.

من یکی از کسانی هستم که می‌توانند کمک کنند

این گام، همان چیزی است که معمولاً آن را به عنوان #برندسازی شخصی می‌شناسیم.

جالب این‌جاست که بسیاری از کسانی که علاقه به تبدیل شدن به یک مشاور دارند، بازی مشاوره را از این گام آغاز می‌کنند.

با وجودی که نمی‌توان حکم کلی داد و ماجرا از رشته‌ای به رشته‌ی دیگر تغییر می‌کند، اما به گمان من بین شروع گام اول تا رسیدن به گام سوم،‌ سه یا چهار یا پنج سال فاصله وجود دارد و هر چقدر این فاصله را کوتاه‌تر کنیم، ریسک فعالیت خود را افزایش می‌دهیم.

در واقع، از لحظه‌ای که من با فیلد مشخصی آشنا می‌شوم، تا زمانی که به یک Authority در آن حوزه تبدیل شوم، زمان نسبتاً زیادی (در حد چند سال)‌ لازم است و از موقعی که Authority بشوم، تا وقتی بتوانم خودم را به عنوان یک مشاور مطرح کنم و جا بیندازم، باز مجموعه‌ای از تلاش‌ها و فعالیت‌های متفاوت لازم خواهد بود.

تذکر: برندسازی شخصی با هویتِ یک کارشناس خبره در یک حوزه با برندسازی شخصی با هویتِ مشاور در آن حوزه تفاوت دارد.

من بهترین گزینه هستم

گام یک تا چهار فرد را حداکثر به این نقطه می‌رساند که وقتی شرکتی قصد همکاری با یک مشاور را دارد، نام ما هم در فهرست کاندیداهای آن‌ها قرار گیرد.

باقی ماجرا، همان چیزی است که معمولاً در کلاس‌ها و کتاب‌های مشاوره می‌گویند. این‌که حرف‌های مدیران را به خوبی گوش بدهیم و بکوشیم صورت مسئله را درست بفهمیم و پروپوزال خوب بنویسیم و در جلسات با مدیران، مذاکره خوبی داشته باشیم و در نهایت، بتوانیم پروژه‌های مختلف را برای خودمان بگیریم.

باور من بر این است که در کشور ما به علت محدود بودن افراد کارشناس در این سطح، برخلاف بسیاری از کشورهای توسعه یافته، تهیه‌ی چنین لیست‌هایی همیشه ساده نیست و اگر به درستی کار کرده باشیم، این مشاور است که باید کارفرماها را انتخاب کرده و به‌آن‌ها فرصت دهد که او را به همکاری با خود مجاب کنند.

از این جا به بعد، مسئله، مسئله‌ی کارفرماست و مشاور، فقط باید دغدغه‌ی تجربه‌اندوزی بیشتر، یادگیری بهتر و عطش به‌روزماندن را در خود حفظ کند.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

این یک پست نیست؛ شما هم یک بازدیدکننده نیستید

$
0
0

نکته‌ای که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم، شاید در نگاه اول، چندان مهم به‌نظر نرسد.

علی‌الخصوص این‌که خودم هم در سال‌های دورتر آن را رعایت نمی‌کردم و هنوز هم، ممکن است هر از گاهی، نمونه‌های بی‌توجهی به آن را در میان حرف‌ها و نوشته‌هایم ببینید.

با این حال، آن را در حد یک سلیقه مطرح می‌کنم و می‌دانم که ممکن است دیدگاه و پیشنهاد من، از نظر دوستانی که حرف‌هایم را می‌خوانند، مفید یا مهم و حتی شاید درست، به نظر نرسد.

ترمینولوژی عرضه‌کننده و مصرف‌کننده (یا فروشنده و مشتری)

مدتی پیش دیدم دوستی در اینستاگرام چنین چیزی نوشته بود: «دوستان عزیزم. به من بگویید چه موضوعی در زمینه‌ی فروش مهم است، تا فردا شب درباره‌ی آن برای شما تولید محتوا کنم. »

این حرف از نظر فنی و تکنیکال درست است. مطلبی که در اینستاگرام یا هر شبکه اجتماعی دیگر منتشر می‌شود، یک مصداق از تولید محتوا است.

اما مخاطب در اینستاگرام، نیامده که ما «تولید محتوا کنیم» و لابد او هم «مصرف محتوا کند.»

او آمده حرف‌های ما را بخواند یا صدای ما را بشنود؛ شاید هم، به تماشای صحبت کردن ما بشیند و در تجربه‌ی آن لحظات ما شریک شود.

برای کسانی که سابقه‌ی برنامه‌نویسی یا طراحی سیستم عامل یا هر فعالیت دیگری از جنسِ تولید و عرضه‌ی Interface دارند، توضیحی که دادم، واضح و حتی بدیهی است.

کسی که در برنامه‌ی Word، مطالب خود را می‌نویسد و ذخیره (Save) می‌کند، در واقع می‌خواهد در allocation table مختص File‌ها روی دیسک کامپیوتر یا لپ‌تاپ خود، بخشی را برای نگهداری داده‌های باینری معادلِ نوشته‌اش Allocate کند و تخصیص دهد. اما این‌ها مسئله‌ی توسعه‌دهنده‌ای است که پشت صحنه‌ی Word (و به نوعی سیستم عامل) قرار گرفته است. برای من که پای کامپیوتر نشسته‌ام، Word باید حرف‌هایم را جایی ذخیره کند و نگه دارد. 

مطلبی که در این‌جا برای شما می‌نویسم، از نظر فنی یک Post محسوب می‌شود. اما Post یک اصطلاح تکنیکال برای وبلاگ نویس (یا فعال در شبکه اجتماعی) است.

شما نیامده‌اید که ببینید من چه پستی را Publish کرده‌ام و چه رکورد جدیدی را به جدول پست در دیتابیس mrshabanali.com اضافه کرده‌ام. شما آمده‌اید که نوشته‌ی من را بخوانید و حرفهای من را بشنوید.

در راستای همین ماجرای «تولیدِ محتوا کردن»، یک جمله‌ی جالب دیگری را هم در مراسم معرفی یک محصول جدید، توسط یک تیم استارت آپی شنیدم: «خوشحالیم که در این‌جا جمع شده‌ایم تا محصول کمینه‌ی قابل اتکا (MVP) خود را برای شما معرفی کنیم».

اگر امثال استیو بلنک و اریک ریس چنین اصطلاحی را رواج دادند و درباره‌ی اهمیت آن برای استارتاپ ها صحبت کردند، برای این بود که مدیران و طراحان محصول در این نوع کسب و کارها، با عینک متفاوتی به فرایند توسعه محصول نگاه کنند و نقشه‌ی راه متفاوتی پیش روی آن‌ها ترسیم شود.

نه این‌که شما، مشتری یا مخاطب احتمالی را دعوت کنید و بگویید که می‌خواهید او را با MVP خودتان آشنا کنید. شما قرار است محصول یا خدمتی را که برای آسان‌ کردن بخشی از زندگی‌اش در نظر گرفته‌اید، به او معرفی کرده و در طول زمان آن را بهتر کنید و بهبود ببخشید.

غیر از این هر چه هست، مربوط به جلسه‌ی داخلی شماست و شنیدن جزئیاتی از این دست، احتمالاً در اولویت اولِ مشتری نیست.

شاید بد نباشد این چند مثال دیگر را هم بنویسم:

  • آن‌چه ما در متمم منتشر می‌کنیم، یک پست است. اما آن‌چه شما برای خواندنش آمده‌اید یک مطلب یا یک درس است.
  • آن‌چه دیگران در زیر یک مطلب در اینستاگرام یا فیس‌بوک می‌نویسند، برای صاحبِ اکانت، یک کامنت است؛ اما کسی که می‌نویسد، دیدگاه و نظر و تداعی‌های ذهنی خودش را نوشته است.
  • آن‌چه در کانال تلگرام یا وب‌سایت شما منتشر می‌شود، از نظر شما یک محتوای صوتی است؛ اما من آمده‌ام تا یک مصاحبه‌ بشنوم.
  • شما در زمینه‌ی روانشناسی سازمانی، تولید محتوا می‌کنید. اما از نگاه منِ مخاطب، شما هر روز قرار است نکاتی را در مورد روانشناسی سازمانی برای من مطرح کنید و به من آموزش دهید.
  • شما از نظر تکنیکال، ویزیتور و بازدیدکننده‌‌ی سایت mrshabanali.com هستید؛ اما از نگاه خودتان (و نگاهِ همدلانه‌ی من) خواننده یا مخاطب هستید و نه ویزیتور. ویزیتور اصطلاح گوگل آنالیتیکس است که اغلب بین شما و یک روبات خزنده‌ی موتور جستجو، فرقی نمی‌گذارد و هر دو را «مخلوط با هم» می‌شمارد و جز به اصرار منِ نوعی، جدا نمی‌کند.

یکی از مثال‌های خنده‌دار در این زمینه، رویداد است.

اسمِ رویداد روی آن است؛ «روی داد» نه این‌که «روی خواهد داد».

این درست است که ما Event Planner داریم و Event Manager داریم و برای شناخته شدن محصول یا برند یا شرکت‌مان، یک رویداد را طراحی می‌کنیم.

اما این‌که به مردم می‌گوییم: ما در فلان روز فلان‌جا یک رویداد داریم و شما بیایید، به گمانم، تعبیر خنده‌داری است.

شما سمینار دارید،‌ جلسه دارید، مهمانی دارید، گردهمایی دارید، همایش دارید؛ این‌ها را می‌‌شود فهمید. اما رویداد ندارید.

به شما می‌گویند که یک رویداد طراحی و اجرا کنید. یعنی دنبال یکی از این برنامه‌ها باشید که وقتی «روی داد» به یک «رویداد» تبدیل شود و دیگران درباره‌اش (و طبیعتاً درباره‌ی شما) حرف بزنند.

رویداد چیزی است که آنقدر مهم است که همه درباره‌اش حرف میزنند.

مثلاً اخبار می‌گوید: «آخرین رویدادها را می‌خواهیم به عرض‌تان برسانیم».

این چه رویدادی است که ۵۰ تا صندلی گذاشته‌اید و هیچ‌کس هم نیامده و نصفش را با بلیط گروهی و نصف دیگرش را با التماس و آشنایان پر می‌کنید و از قبل هم، مدام به ما می‌گویید: رویداد داریم. رویداد داریم. رویداد داریم.

شما سمینار یا مهمانی یا گردهمایی یا دورهمی یا همایش خودتان را برگزار کنید و بگذارید ما وقتی درباره‌اش حرف زدیم یا نوشتیم، بگوییم بزرگترین رویداد این هفته، دورهمیِ … بود.

هیچ‌کس خودش برنامه‌ی خودش را یک حادثه (معادل عربیِ رویداد) نمی‌نامد. شما دور هم جمع شوید و ما اگر آن را حادثه‌ای مهم دیدیم، درباره‌اش این اصطلاح را به‌کار می‌بریم.

البته طراح رویداد و مدیر رویداد نقش‌شان مشخص است. آن‌ها نام و عنوان درستی دارند. چون قرار است برنامه‌ی شما را به شکلی طراحی کنند که به یک رویداد تبدیل شود و صرفاً پس از برگزاری و دیدن انعکاس‌ها می‌توان گفت که با یک رویداد روبرو بوده‌ایم یا یک گردهمایی شکست خورده و بی‌استقبال.

تا حد امکان، پشت صحنه و  روی صحنه را با هم مخلوط نکنیم

آیا چنین تفکیکی مهم است؟ آیا واقعاً باید تا این حد در انتخاب واژه‌ها و اصطلاحاتی که به‌کار می‌بریم وسواس داشته باشیم؟

فکر نمی‌کنم همه جا چنین نگاهی لازم باشد. اما مهم است که آگاهانه انتخاب کنیم و توجه داشته باشیم که این انتخاب ما می‌تواند روی سایر تصمیم‌های ما تأثیر بگذارد:

  • کسی که می‌خواهد محتوا تولید کند به یاد مشخصات سطحی محتوا (حجم، زمان، فرمت، کانال توزیع و مانند این‌ها) می‌افتد. کسی که می‌خواهد آموزش دهد – با وجودی که در عمل، محتوا تولید می‌کند – دغدغه‌اش ارزش آفرینی و ارتقاء دانش مخاطب خواهد بود. پس اتفاقاً این آموزش در نهایت به یک محتوای موفق هم تبدیل می‌شود.
  • کسی که می‌خواهد رویداد برگزار کند، ممکن است در سطح بازی‌های فرعی (مثل غذا و خوراکی و صندلی و چیدمان و روابط عمومی و نشر رسانه‌ای و مانند این‌ها) باقی بماند. اما اگر بخواهد دورهمی برگزار کند، ویژگی‌های دورهمی، چیز دیگری است. دورهمی در سطحی عمیق‌تر (بر اساس شبکه‌ی شکل گرفته و تقویت شده، خوشحالی و شادمانی ایجاد شده و رضایت حاضران) تعریف و تحلیل می‌شود. اگر کسی بکوشد یک دورهمی خوب برگزار کند، به احتمال زیاد، آن دورهمی به رویداد مهم آن روزها هم تبدیل خواهد شد. اما هر رویدادی الزاماً به یک دورهمی موفق تبدیل نمی‌شود.

برای نکاتی که گفتم، نه منطق قوی دارم و نه استدلالی آن‌چنانی.

همان‌طور هم که توضیح دادم، در بعضی لایه‌ها، ممکن است احساس کنیم دردسر رعایت چنین نکته‌ای به مزایایش نمی‌ارزد (مثلاً در متمم، ما خودمان هم برای لاگین کردن و ورود به متمم، از عنوان کاربر استفاده می‌کنیم. اگر چه در حرف‌های روزمره میان خودمان و شما، اصطلاح متممی‌ را به‌کار می‌بریم).

اما لااقل این را می‌دانم که اگر من به جای متمم از اصطلاح سایت متمم استفاده می‌کردم، الان چیز دیگری شکل گرفته بود. چون اصطلاحِ سایت متمم بیش از آن‌که بر یک محل برای توسعه فردی اشاره کند، بر جنبه‌ی سایت بودن تأکید می‌کند و من هم، به جای مقایسه‌ی خودم و همکارانم با سایر فعالان حوزه توسعه فردی، خودم را با سایت‌دارانِ دیگر مقایسه می‌کردم و آگاهانه یا ناخودآگاه، شاید در طول مسیر، تصمیم‌های متفاوتی می‌گرفتم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

زندگی در لحظه

$
0
0

داشتم فکر می‌کردم که برای سال نو، حتی اگر شده در حد یک مطلب کوتاه، چیزی بنویسم؛ اما نوشتن، خیلی هم کار ساده‌ای نیست.

یه زمانی درباره‌ی هدف گذاری و برنامه ریزی می‌نوشتم؛ اما اخیراً در پایان هر سال، به نظرم به اندازه‌ی کافی سمینار و سخنرانی و نوشته در این‌باره منتشر میشه.

خاطراتم از سفره‌ی هفت سین هم که به دوران کودکی مربوط میشه و عکس هفت‌سینی هم نداشتم این‌جا بذارم.

اما هم‌چنان دوست داشتم یه چیزی بنویسم.

بعد از دریافت پیامکِ دکتر حجت‌الاسلام روحانی رییس جمهوری اسلامی درباره‌ی نوروز علوی (دقیقاً همین قدر ترکیبی) حس کردم سخت‌گیری لازم نیست.

گفتم شاید دیدن بازیِ یک دقیقه‌ایِ کوکی بتونه براتون جالب باشه. کوکی که قبلاً در موردش براتون نوشتم، برای من نمادِ شوقِ زندگیه و با وجودی که موندنش پیشم، به خاطر تراکم کارها و سفرها و جابجایی‌ها، کار ساده‌ای نبوده، و ضمناً نگهداری ازش – که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد – شب‌بیداری‌های زیادی رو به همراه داشته، به نظرم یکی از اتفاق‌های خوب سال گذشته‌ی من بود.

سالی که گذشت، برای بسیاری از ما، سال ساده‌ای نبود و به نظرم، این‌که در چنین شرایطی موجودی در اطرافت باشه که تو رو در بعضی لحظات، از تمام دنیا جدا کنه و در کارهای بسیار معمولی غرق کنه، یه هدیه‌ی بزرگه.

مثلاً وقتی نصف مسئولین کشور با نصف دیگه بحث می‌کنن که رابطه‌شون با دنیا چجوری باشه و در همون حال، همه‌ی متغیرهای اقتصادی اطراف‌مون نوسان می‌کنه و ارزش لحظه‌ای درآمد و پس‌اندازمون، مشخص نیست؛ چی می‌تونه لذت‌بخش‌تر از این باشه که با بیلچه در حال تمیز کردن خاک یه بچه گربه‌ی یتیم و تنها باشی و هر بار، با پیدا کردن یه تیکه از محصولاتش 😉 موفقیت و پیروزی رو تجربه کنی؟

امیدوارم همه‌مون بتونیم در سال پیش رو در کنار تلاش و فعالیت و یادگیری و رشد – که دغدغه‌ی مشترک‌مون هست – فرصت‌ها و روش‌هایی رو برای تجربه‌ی عمیق زندگی در لحظه، پیدا کنیم. قطعاً چنین روش‌هایی می‌تونن انرژی ما رو برای طی کردن مسیر زندگی‌مون (با همه‌ی چالش‌ها و دشواری‌های انکار‌ناپذیرش) حفظ کنن و افزایش بدن.


  [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

نوجویی و نوخواهی

$
0
0

پیش‌نوشت یک: این متن را در جواب کامنت زینب (زیر مطلبِ زندگی در لحظه) نوشتم. خواستم در حد جواب تبریک سال نو باشد؛ اما کمی طولانی‌تر شد. ببخشید.

پیش‌نوشت دو: متن را بدون بازخوانی نوشتم. خطاهای شکلی و محتوایی احتمالی‌‌اش را ببخشید. ضمناً از رسمی بودن سبک نگارش هم عذر می‌خواهم. خواستم مثل اغلب اوقات، محاوره‌ای بنویسم. دیدم رفت و برگشت دائمی بین نقل قول‌های رسمی و جمله‌های محاوره‌ای، متن را تکه تکه و ناپیوسته می‌کند؛ ناگزیر، از سبک محاوره فاصله گرفتم.

***

زینب عزیزم.

ممنونم به خاطر وقتی که گذاشتی و پیامی که نوشتی و به‌طور خاص، سلیقه‌ای که در انتخاب قسمت زیبایی از کتابِ «قمار عاشقانه» به خرج دادی.

و خوشحالم از این که به اشاره‌ی خودت در این‌جا و بنا به نوشته‌ات در وبلاگت، آغاز سال برای تو، با مرورِ سیر و سلوک مولوی از زبان دکتر سروش شروع شد. کم نیستند منتقدان سروش که با وجود تمام طعنه‌ها و گزندها، جرأت نمی‌کنند در مولوی‌شناسی او تردید کنند.

گمان نمی‌کنم کتابی از دکتر سروش منتشر شده باشد که نخونده باشم؛ و البته در مورد سخنرانی‌هایی که در قالب نوشته در نیامده، متأسفانه، چنین ادعایی ندارم.

دلم می‌خواست درباره‌ی ایشان، بیشتر و جدی‌تر و صریح‌تر بنویسم؛ اما به نظرم در این دوران که سیاست‌بازان و خودنوازان، تیغ در دست، به جان تک تک گل‌های باغ اندیشه و هنر این سرزمین افتاده‌اند و جز هرزه گیاهان، چیز چندانی در این زمین نمانده، منصفانه نیست که ما هم، حتی اگر اختلاف دیدگا‌ه‌هایی با بزرگان داریم، با طرح صریح آن‌ها، با غارت‌گران فکر و فرهنگ، همراه شویم.

با الهام از حافظ می‌توانم بگویم، وقتی که «پرده‌داران» با شمشیر آخته به «حریم حرم» تاخته‌اند و «مقیمی» در این «حرم» نمانده، این‌که ما هم با حرف‌ها و نقدهای خود، به خاری در مسیر این آسیب‌دیدگان تبدیل شویم، شرط انصاف نیست.

به همین علت، ترجیح می‌دهم در حد چند جمله، بسیار کوتاه و سریع، از کنار این بحث بگذرم و عبور کنم:

آشنایی من با دکتر سروش، به واسطه‌ی دکتر شریعتی شروع شد و چون شنیده بودم که سروش، نقدهایی بر دیدگاه شریعتی دارد، به سراغ کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» رفتم.

آن زمان، هنوز آن‌قدر دل در گرو شریعتی داشتم که سروش را نسبت به او، سخت‌گیر و تلخ ببینم و حرف‌هایش چندان بر دلم ننشنید.

مدتی، شاید چند سال، گذشت که احساس کردم حرف سروش را بهتر می‌فهمم و مدتی بیشتر لازم بود تا احساس کنم که سروش، با وجود گلایه‌ای از پوشاندن لباس تنگ ایدئولوژی بر پیکر دین دارد، خود در کار پوشاندن لباس تنگ و مندرس معنا، بر تنِ فربهِ عالم هستی است. لباس معنا، وقتی از ظرفِ تنگِ ذهنِ انسان برخواسته باشد، قطعاً به سادگی بر پیکر بزرگ کائنات – که در زمین و زمان گسترده است – نمی‌نشیند و خیاط را خجل می‌کند.

من با دانش کلام جدید – توصیفی که سروش درباره‌ی سبک نگاه و حوزه‌ی فعالیت خود به کار می‌برد – بیگانه‌ام و قضاوت من درباره‌ی سروش، قاعدتاً موضع یک خواننده‌ی عام محسوب می‌شود.

اما در حد خودم، سروش را با صفتِ «متین» می‌شناسم و توصیف می‌‌کنم. چه در بیان آراء خودش و چه در رویارویی با آراء مخالفان و منتقدان.

«انصاف» را هم صفت دیگرش می‌دانم. در حدی که گاهی فراتر از تحمل امثال ماست. در نقدِ نقدی که بر او درباره‌ی یکی از سخنرانی‌های اخیرش گفته شده بود، به زیبایی می‌گفت (نقل به مضمون): آن‌ها که تصویر بزرگان را در ماه دیده‌اند، با آن‌ها که تصویر ایشان را در چاه می‌بینند، تفاوتی ندارند و هر دو از سرچشمه‌ی تعصب آب می‌خورند. بزرگان را نیز – مانند هر انسان دیگری – باید در آینه‌ی زمین و زمان خود دید؛ نه در چاه و نه در ماه.

و این نوع نگاه، به گمان من، با وجود منطق محکمی که دارد، از ظرفیت تصور و تحمل بسیاری از ما خارج است.

در بین کتاب‌هایش، اگر قرار باشد کتابی را به کسانی با دغدغه‌های مشابه خودم توصیه کنم، تفرج صنع است که بر محور اخلاق، صنعت و علوم انسانی شکل گرفته و در آن، موضوعاتی مانند ادراک، شناخت‌شناسی و نیز هویت تاریخی و اجتماعی علم را بررسی کرده است. فکر می‌کنم حتی کسی که با او هم‌رأی و هم‌نظر نباشد، هم‌چنان می‌تواند اندوخته‌ی مناسبی از مطالعه‌ی آن برای خود برگیرد (اگر چه مانند قمار عاشقانه، خواندنِ سریع آن ممکن نیست).

اما از این‌ها که بگذریم، اگر بخواهم صادقانه بگویم، گاهی در دل با خودم فکر می‌کنم که سروش، برای من، نماد شکاف میان نوخواهی و نوجویی است. منظورم از نوخواهی، نگرشی است که در آن، به تازه شدن ارج می‌گذارد و دنبال نو شدن در هر لحظه است.

سروش، به باور من، این نو شدن را بسیار می‌پسندد و بارها به شکل‌های مختلف تحسین می‌کند. از جمله در همین قمار عاشقانه (بخش خنده‌ی نَمَکینِ خداوند) چنین می‌گوید:

«به تأکید باید گفت، نو شدن عیدانه، به معنای دقیق کلمه در بیرون وجود آدمی اتفاق نمی‌افتد و تا کسی از درون، نو و تازه نشود، دنیای بیرون او هم تازگی نخواهد یافت. نو شدن درونی، حاصل فرایندی طولانی و گاه تلخ است، آن گاه، شیرینی‌هایی که پس از تلخی‌ها و کام‌یابی‌هایی که پس از ناکامی‌ها برای سالک منتظر پیش می‌آید، شایسته‌ی عید دانستن است.»

در کنار این نوخواهی، من نوجویی را به معنای اقدام برای یافتن اندیشه‌ها و نگاه‌های نو به‌کار می‌برم. البته این کار، بسیار دشوارتر از نوخواهی است؛ چون گاهی لازم می‌شود تمام چارچوب‌های ذهنی قبلی و باورهای پیشین را به دور بریزیم. به بیان دیگر، جرأت کنیم پا را از زمینی که در آن جای پا محکم کرده‌ایم، برداریم و سپس بر نقطه‌ی دیگری بگذاریم؛ یا طناب باورهای قبلی را – با همه‌ی بیمی که از سقوط داریم – رها کنیم، به ارزیابی باورهای نو و جستجوی سرزمین‌های تازه بپردازیم.

این‌جا، دلم می‌خواهد از همان عنوان قمار که مولوی گفته و سروش از او وام گرفته استفاده کنم. این بازیِ بازآموزی و نوجویی، ابتدا با دور ریختن کهنه‌ها آغاز می‌شود. نمی‌توانی بگویی در انبار ذهن خودم، همه‌ی چارچوب‌های قبلی را نگه می‌دارم و البته به دنبال نو هم می‌گردم؛ هر وقت پیدا کردم، این‌ها را بیرون می‌ریزم و آن‌ها را انبار می‌کنم.

اول باید ذهن را کمی خالی کرد، تا چشم بتواند چیزهای تازه را ببیند و گوش، حرف‌های تازه را بشنود.

گاهی با خودم فکر می‌کنم، بسیاری از آن‌ها که در دوران جوانی و میانسالی، نوخواه و نوجو هستند، ناگزیر از جبرِ طبیعت انسانی، نوخواهی را با خود به دوران کهنسالی‌شان می‌برند، اما شانه‌هایشان، طاقت بار نوجویی را ندارد و به ناچار، آن را در میانه‌ی راه، جایی بر زمین می‌گذارند.

حاصل این می‌شود که احساس می‌کنی، در عده‌ای از بزرگان، از جایی به بعد در مسیر زندگی، ردّ نوخواهی در کلام باقی می‌ماند، اما نشانه‌های نوجویی به تدریج از ذهن‌شان رخت می‌بندد. البته کم نیستند آن‌هایی که از همان دوران جوانی، چشم‌بند ایدئولوژی را بر چشم می‌گذارند و صُمّ بُکم، به اراده‌ی چرخ روزمرگی‌های زندگی می‌چرخند و مسیر گهواره تا گور را طی می‌کنند. موضوع حرف من، کسانی است که چشم باز کرده‌اند و «خواستن و جستن نواندیشی و نو شدن» را به عنوان بخشی از مأموریت‌های زندگی خود تعریف کرده‌اند.

فکر می‌کنم این ویژگی، سرنوشت ناگزیر بسیاری از ماست و به همین خاطر، باید پیش از آن‌که به سن کهولت برسیم، آن‌قدر بار برداریم که بینایی چشم‌ ذهن‌مان برای گذران دوران کهنسالی – اگر به آن دوران رسیدیم – کفایت کند.

در این باره می‌شود، بسیار گفت و نوشت، اما بر اساس آن‌چه در اوایل این نوشته گفتم (ماجرای گلستان و علفزار فرهنگ و اندیشه) ترجیح می‌دهم، به مثالی سطحی و کوچک اکتفا کنم.

فصل تأویل در مثنوی را در همین کتاب قمار عاشقانه در نظر بگیر. سروش پس از اشارات مکرر و استفاده از همه‌ی ابزارهای استدلالی و زبانی استفاده می‌کند و سه دسته تأویل را – با اشاره‌ به گفتار مولوی – رد می‌کند: تأویل های زبان‌شناسانه (تفسیر به خاطر درک ناقص آدمی از رابطه‌ی لفظ و معنا)، تأویل‌های روان‌شناسانه (برای گریز از امر شده‌ها و نهی شده‌ها) و تأویل‌های خردشناسانه (چون عقل انسان چیزی را محال می‌شمارد، متن را به شکل دیگری تفسیر می‌کند).

او پس از این بحث طولانی، نهایتاً به مثالی کلاسیک در دفاع تأویل می‌پردازد و می‌گوید: «وقتی می‌خواهی برای کودکان از زناشویی بگویی، چون نمی‌توانی همه‌ی ذوق آن را تصویر کنی، آن را به شیرینی حلوا و امثال آن توصیف می‌کنی.»

در همین کتاب و نه در جایی دیگر، در صفحات نخست، یک تأویل شگفت را از مولوی نقل می‌کند و خود هم بر آن صحه می‌گذارد که اگر آن را خطای ترکیبی زبان‌شناسی، روانشناسی، خردشناسی در نظر نگیریم، لااقل می‌توانی بگوییم با نوعی «بسط تحمیلی متن» مواجه هستیم:

سروش می‌گوید:

خداوند که به پیامبر می‌گفت: «قل» (مثلاً در قل هو الله احد) معنایش این بود که بگو و باز هم بگو و هیچ‌گاه از خالی شدن نترس. برای این‌که تو به دریا وصلی.

و از مولوی هم نقل می‌کند:

امرِ «قُل» زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این

این شکل عنان‌گسیخته‌ از بسط معنا (که هم در سروش و هم در مولوی نمونه‌های فراوان دارد) به گمانم گاه می‌تواند جفا به گوینده باشد (مگر این‌که در دل خود، بر این باور باشیم که ما نیت گوینده را درست مانند خود او می‌دانیم و قبض و بسط حرف‌های او بر اساس قضاوت ما، در حیطه‌ی اختیارمان است).

البته مثالی که مطرح کردم، بسیار پیش پا افتاده است و مناسب‌ترین مثال نیست؛ اما اشاره به آن، از جهت سادگی و نیز این‌که از همین کتاب قمار عاشقانه‌ی مورد بحث‌مان انتخابش کرده‌ام، شاید قابل دفاع باشد.

به هر حال، تردیدی ندارم که آثار سروش نیز هم‌چون شریعتی، مستقل از مفاهیم مطرح شده در آن‌ها، از نظر ادبی و به طور خاص، برای گسترش دامنه‌ی واژگان، بسیار مفید هستند. چه بسا که مرور و بازخوانیِ شیوه‌ی گفتار او، طعم و رنگ متانت را نیز به سبک گفتار ما بیفزاید.

و البته در خلوت خودم، هنگام داوری درباره‌ی سروش، اشاره‌ی او به بحث رازداری و روشنفکری دینی را هم به خاطر می‌آورم که با تکیه بر غزالی و مولوی، به «نظریه‌ی غفلت» اشاره می‌کند و می‌گوید:

همه‌ی مردم در غفلت‌اند. زندگی ما بیشتر بر مدار جهل ماست تا بر علم ما. اگر این غیبت و غفلت برخیزد، جهان به هم می‌خورد:

سرّ پنهان است اندر زیر و بم

فاش اگر گویم جهان بر هم زنم

سروش نیز هم‌چون شریعتی، خود را روشنفکر دانسته و می‌داند و «رازدانی و رازداری» را یکی از ستون‌های روشنفکری می‌شمارد. از قرائن چنین به نظرم می‌رسد که این هر دو، آگاهانه یا ناآگاهانه، سخت بر این پایه پافشاری کرده‌اند.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

کتابهای دم‌بریده –درباره‌ی اهمیت توجه به منابع و مآخذ و ارجاع

$
0
0

پیش‌نوشت: ترجیح می‌دادم که این مطلب را در زمانی دیگر، با حوصله و سر فرصت بنویسم. اما به خاطر نزدیک شدن ایام نمایشگاه کتاب، حس کردم شاید الان زمان مناسب‌تری برای نوشتن آن باشد. چون با توجه به بالا رفتن قیمت کتاب و محدود بودن بودجه‌‌ای که اغلب ما برای خرید کتاب در نظر می‌گیریم، توجه به منابع و مآخذ می‌تواند یکی از مولفه‌ها در تصمیم‌گیری برای انتخاب و خرید کتاب باشد. تلاش می‌کنم در اولین فرصت، چند عکس و نمونه از کتاب‌های مختلف هم به این مطلب اضافه کنم. بنابراین فعلاً آن را در حد یک چرک‌نویسِ غیردقیقِ ناقص در نظر بگیرید.

اهمیت ارجاع و استناد در نوشته‌های غیرتخیلی

کلمه‌‌های Cite و Citation، برای همه‌ی آن‌هایی که مطالعه‌ی علمی و دانشگاهی داشته‌اند آشناست. آن را می‌توان به ارجاع یا استناد ترجمه کرد. به این معنا که نویسنده وقتی مطلبی را از منبع دیگری در نوشته‌اش می‌آورد، به منبع اصلی اشاره می‌کند.

ارجاع دادن، کارکردهای متعددی دارد که بعضی از‌ آن‌ها را در این‌جا فهرست می‌کنم:

  • تأکید بر این‌که آن‌چه گفته شده، متعلق به ما نیست (تأکید بر این‌که دزدی نکرده‌ایم و نمی‌خواهیم بکنیم).
  • نشان دادن این‌که سایر بخش‌های متن مقاله یا کتاب متعلق به خودمان است (وقتی کسی مقاله‌ یا کتابی ارزشمند می‌نویسد و برایش زحمت می‌کشد، با ارجاع دادن و جدا کردن مطالبی که نقل می‌کند، این نکته را هم به خواننده گوشزد می‌کند که بقیه‌ی مطالب، متعلق به خود اوست و دیدگاه‌ها و اندیشه و نگرش خود او را بیان می‌کند. وقتی منبعی ذکر نمی‌شود، می‌توانید فرض کنید که با یک Compilation روبرو هستید. یعنی چند تکه از کتاب‌ها و مقالات مختلف را به هم چسبانده‌اند و به شما ارائه کرده‌اند).
  • کمک به خواننده برای این‌که بتوانند مطالعه‌ی خود را در آن زمینه ادامه دهد و عمیق‌تر کند (یکی از ابزارهای یادگیری کریستالی)
  • کمک به خواننده‌ی متخصص برای مقایسه‌ی کتاب‌ها پیش از خرید (یک خواننده‌ی متخصص وقتی می‌خواهد در زمینه‌ی تخصصی خود کتابی بخرد، با ورق زدن بخش منابع و ارجاعات و یادداشت‌ها، می‌تواند تا حدی سطح کتاب و چارچوب کلی نگرش نویسنده را حدس بزند).

کسانی که مقاله‌های دانشگاهی منتشر می‌کنند، قاعدتاً با انواع سبک‌های ارجاع دادن آشنا می‌شوند و بسته به نیاز خود، یکی را انتخاب می‌کنند. سبک‌های ارجاع دادن یا Citation Style به جزئیاتی مانند این می‌پردازد که اگر می‌خواهید به منبعی اشاره کنید، مشخصات آن را در داخل متن، چگونه بنویسید و مثلاً سال نشر یا شماره صفحه را در کجای توضیحات خود بنویسید و منابع را بر چه اساس مرتب کنید و مانند این‌ها.

اما موضوع بحث من در این‌جا، این سبک‌های ارجاع نیست. چون این جزئیات بیشتر برای نویسندگان آکادمیک و حرفه‌ای مهم می‌شود و نه کسی که می‌خواهد با ورق زدن کتاب در یک کتابفروشی، درباره‌ی خریدن یا نخریدن آن تصمیم بگیرد.

اگر با این استایل‌ها آشنا نیستید یا می‌خواهید بیشتر آشنا شوید، یک نقطه‌ی شروع خوب، صفحه‌ی معرفی سبک ارجاعات در سایت دانشگاه پیتسبورگ است. APA و MLA و شیکاگو، جزو رایج‌ترین‌ها هستند. هاروارد هم سبکی دارد که بسیار به APA نزدیک است. سبک ارجاعات ویکی‌پدیا هم بر پایه‌ی شیکاگو تعریف شده (شیوه‌نامه ارجاعات ویکی‌پدیا).

اما فعلاً دغدغه‌ی من در حد بودن یا نبودن ارجاعات است و نه چگونگی فهرست کردن و جزئیات دیگر سبک نگارش.

کتاب‌ها و مقالاتی که به منابع ارجاع نمی‌دهند

وقتی از یک نوشته‌ی غیرداستانی یا non-fiction حرف می‌زنیم، قاعدتاً مبنای ما برای نوشتن آن، چیزی فراتر از تخیل بوده است.

نوشتن نوشته‌های غیرداستانی و غیرتخیلی، شبیه ساختن ساختمان است. نویسنده، معمار ساختمان است؛ اما الزاماً تک تک آجرهای آن را با دست نساخته است.

ضمن این‌که می‌توان حدس زد نویسنده، کتاب‌ها و مقالات دیگری را خوانده و اختلاف دیدگاه با آن‌ها یا نواقصی که در آن‌ها دیده، او را به نوشتن ترغیب کرده است.

هم‌چنین قاعدتاً مطالب مفیدی هم پیش از ما درباره‌ی آن موضوع منتشر شده‌اند. البته:

  • اگر فرض کنیم اولین کسی نیستیم که در دنیا درباره‌ی یک موضوع نوشته‌ایم.
  • و اگر فرض کنیم نویسنده، حداقل چند منبع مرتبط را مطالعه و بررسی کرده و کارهای مفید دیگران پیش از خودش را دیده است (در غیر این صورت، می‌توان حدس زد که انگیزه‌ از نگارش نوشته و کتاب، نشر علم نیست؛ بلکه کسب اعتبار است و ممکن است من و شما به عنوان خواننده، علاقه‌مند نباشیم با خرید کتاب، اسپانسر مالی کسب اعتبار دیگران شویم).

با این مفروضات، این‌که یک کتاب غیرداستانی مثلاً در زمینه‌ی ارتباطات، مذاکره، روانشناسی، موفقیت، کارآفرینی، تصمیم‌گیری یا هر موضوع دیگر را باز کنید و در انتهای آن، بخش منابع و مآخذ را نبینید، خیلی تفاوتی با این ندارد که نویسنده، ادعای پیامبری کرده باشد و بگوید همه‌ی آن‌چه نوشته به او الهام شده است.

در این‌جا ممکن است یک نویسنده بگوید که من هر آن‌چه را گفته و نوشته‌ام، فقط تجربه‌ی شخصی خودم است. در این حالت، ما با یک زندگی‌نامه و خاطرات دسته‌بندی شده مواجه هستیم؛ حتی اگر عنوانی علمی و مهارتی (مثلاً ارتباط موفق با دیگران) برای نوشته برگزیده شده باشد.

ضمن این‌که من فقط بر اساس تجربه نوشته‌ام هیچ‌ تفاوتی با این‌که من هیچ مطالعه‌ای در زمینه‌ی مورد ادعای خودم نداشته‌ام ندارد.

فرض کنید یک مدیر موفق درباره‌ی استراتژی کتابی بر اساس تجربیات شخصی خود بنویسد. بسیاری از مدل‌ها و توصیه‌ها و توضیحات در کتابها و منابع و کارهای پیش از او آمده که تجربیات او، یا تأییدی بر آن‌ها و یا نقض آن‌هاست. اضافه کردن این نوع مقایسه‌ها (Comparing & Contrasting) جایگاه کتاب او را بسیار بالاتر می‌برد و کسی که کتاب می‌نویسد، بعید است از این فرصت افزایش اعتبار استفاده نکند (مگراین‌که واقعاً در علم و دانش مطالعه، تهی‌دست و تهی‌‌ذهن باشد).

البته اگر اهل خاطره‌خوانی باشید، می‌دانید که در آن کتاب‌ها هم، ارجاعات و استناد، کم نیست و معمولاً نویسنده حرف‌هایش را «برهنه و خالی از استناد» به میان جمع خوانندگان نمی‌فرستد.

من هر وقت کتابی را باز می‌کنم و در انتهای آن، هیچ اشاره‌ای به هیچ منبعی نمی‌بینم، ابتدا فرض می‌کنم نویسنده ارجاعات خود را پراکنده در پاورقی‌ها آورده است. بعد از کمی ورق زدن و اطمینان از این‌که نویسنده، تعهدی به ارجاع و استناد نداشته،‌ به شوخی می‌گویم که یک کتاب دُم‌بریده داریم (چون منابع معمولاً در انتها یا دُم کتاب ذکر می‌شوند). کتاب‌های دم‌بریده را معمولاً نویسنده‌های دُم‌بریده می‌نویسند و جز در شرایطی که پول و وقت نامحدود داشته باشیم، ممکن است خرید و مطالعه‌ی این کتاب‌ها در اولویت ما نباشد.

در بررسی کتاب‌های کتابخانه‌ام، متوجه یک اتفاق طنزآمیز شدم و آن این‌که خاویر کرمنت، نویسنده‌ی کتاب بیشعوری از جمله‌ی همین نویسندگان دم‌بریده است. البته تعداد دم‌بریدگان آن‌قدر زیاد است که پیدا کردن نمونه‌‌‌های آن‌ها چندان دشوار نیست. کمی گشت و گذار در میان فعالان فارسی‌زبان شبکه‌های اجتماعی، شما را با تعداد زیادی از این نوع نویسندگان آشنا خواهد کرد.

بد نیست این را هم بگویم که آرون جیمز هم کتابی با عنوان بسیار نزدیک به همین کتاب خاویر کرمنت دارد (معرفی در آمازون) که در فارسی برای این‌که با آن یکی بیشعوری قاطی نشود، به اسم عوضی‌ها ترجمه شده و اتفاقاً آرون جیمز شعور فراوانی به خرج داده و قواعد ارجاع در کتاب خود را به دقت رعایت کرده است (ترجمه‌ی فارسی را ندیده‌ام و نمی‌دانم ناشر ایرانی با ارجاعات چه کرده است).

معرفی کلی منابع

شکل دیگری از معرفی منابع وجود دارد که بسیار ضعیف است؛ اما یک پله از بدون منبع بودن بهتر است.

آن‌هم زمانی است که نویسنده در انتهای کتاب، یک یا چند صفحه را به منابع یا مآخذ یا مراجع اختصاص می‌دهد. این‌که کدام اصطلاح را استفاده کنند کمی سلیقه‌ای است (البته در پایین بیشتر توضیح خواهم داد). اما به هر حال، مهم‌ترین ویژگی این معرفی‌های کلی آن است که تناظر یک به یک بین منابع و مطالب وجود ندارد.

یعنی اگر مطلبی در کتاب برای شما جذاب باشد یا این‌که با دانش و تجربه‌ی شما هم‌خوان نباشد، نمی‌دانید که آن مطلب، جزو تجربیات و دیدگاه‌های شخصی نویسنده است یا این‌که از منبعی نقل شده. هم‌چنین حتی اگر بدانید از جایی نقل شده، نمی‌توانید به سادگی متن اصلی را پیدا کرده و جزئیات بیشتر آن را پیگیری کنید.

این نوع منبع دادن، بیشتر شبیه نوعی تأکید است که نویسنده در آن می‌پذیرد نوشته‌اش، حامل و حاوی الهامات غیبی نیست و در نوشتن مقاله یا کتاب، وامدار دیگران نیز هست.

ارجاع در پاورقی‌ها

سبکی وجود دارد که این روزها، کمتر شده اما هنوز هم به کار می‌رود.

آن سبک این است که نویسنده، بخش عمده‌ی ارجاعات را در پاورقی و داخل متن، متمرکز می‌کند. مثلاً حسن قاضی مرادی در کتاب درآمدی بر تفکر انتقادی، این سبک را انتخاب کرده است. او در انتهای کتاب، منابع خود را فهرست کرده، اما بیشتر ارجاعات داخل متنی در پاورقی‌ها مطرح شده‌اند.

استاد #شفیعی کدکنی هم معمولاً از ارجاع در پاورقی استفاده می‌کنند (مثلاً در کتاب با چراغ و آینه). اما سبک‌شان این است که در نهایت، در انتهای کتاب، دوباره ارجاعات خود را در بخشی مستقل (مثلاً با عنوان «مشخصات مراجع») فهرست کنند. البته پاورقی‌ها در کتاب ایشان، به ارجاعات محدود نیست و توضیحات و تکمله‌های خودشان را هم در پاورقی می‌بینیم. اما درباره‌ی ارجاعات – که موضوع بحث ماست – هر یک از مراجع، حداقل یک بار (در انتهای کتاب) و گاه دو یا سه بار (در پاورقی‌ها) به صورت کامل و باجزئیات معرفی شده‌اند.

بعضی از ناشران، با سبک پاورقی زدن و توضیح نوشتن در متن موافق نیستند؛ اما برخی دیگر، دست نویسنده و مترجم را در این زمینه باز می‌گذارند.

این سبک را در کتاب‌های روز دنیا هم دیده‌ام و نمی‌شود گفت قدیمی است؛ بلکه صرفاً کمتر شده. نویسندگانی که احساس می‌کنند علاوه بر اصل کتاب، حرف‌ها و حاشیه‌هایی دارند که برای خودشان و خواننده مهم است؛ یا با اشاره به هر مرجعی، علاقه‌مند هستند توضیحات و دیدگاه‌های خود را نیز درباره‌ی آن مرجع برای خواننده شرح دهند، از این روش استفاده می‌کنند.

به هر حال، در این روش، اصول امانت‌داری حفظ شده و باقی قضیه از جنس سلیقه است.

یادداشت نویسی آخر فصل یا انتهای کتاب

این روش را در بسیاری از کتاب‌های پرفروش غیرداستانی سال‌های اخیر دیده‌اید.

نویسنده در این‌جا هم، به نقل نام منبع راضی نمی‌شود و علاقه دارد توضیحات بیشتری را درباره‌ی هر یک از ارجاعاتش بنویسد. اما به خاطر این‌که متن نوشته به هم نریزد، آن‌ها را در انتهای فصل یا انتهای کتاب متمرکز می‌کند.

چارلز داهیگ در کتاب قدرت عادت (نسخه انگلیسی)، حدود ۵۰ صفحه از کتاب ۳۷۰ صفحه‌ای را به این یادداشت‌ها (Notes) اختصاص می‌دهد.

منابع و مآخذ در انتهای کتاب

یکی از رایج‌ترین شیوه‌های ارجاع، این است که ارجاع درون‌متنی مختصری انجام شود و در نهایت، در بخش منابع و مآخذ انتهای کتاب، جزئیات بیشتر مطرح شود.

اصطلاح منبع در معنای دقیق آن، به معنای متنی است که خود نویسنده به چشم خود دیده است (Direct Citation). مأخذ (که جمع آن مآخذ است) به معنای دسترسی دست دوم است. یعنی مثلاً من جمله‌ای از نسیم طالب را در متمم می‌خوانم و نقل می‌کنم؛ اما آن را در متن نسیم طالب ندیده‌ام. در این شرایط، متمم مأخذ من است و نه منبع من.

نویسندگان حساس، همیشه به این تفاوت توجه دارند و با این کار، دو هدف را دنبال می‌کنند:

  • نمی‌خواهند ادعا کنند که بیش از حد واقعی، اهل مطالعه هستند و اگر یک جمله یا یک دیدگاه از کسی را در جای دیگر خوانده‌اند، نمی‌خواهند بگویند منبع اصلی را کامل خوانده‌اند.
  • می‌خواهند بارِ خطا به گردن خودشان نیفتد. اگر مأخذ در نقل از منبع، خطایی داشته یا دخل و تصرفی کرده است، بار این خطا بر دوش مأخذ باقی بماند.

البته در بسیاری از کتاب‌ها، این تفکیک در این حد شفاف انجام نمی‌شود و ما منابع و مآخذ را در کنار هم می‌بینیم. اما نویسنده با توضیحات درون‌متنی به ما می‌گوید که کدام منبع است و کدام مأخذ.

به هر حال، منابع و مآخذ در انتهای کتاب در کنار ارجاعات درون‌متنی، نشان می‌دهد که احتمالاً با یک نویسنده‌ی دقیق و اهل اخلاق روبرو هستیم.

کتابنامه

کار ارزشمند دیگری هم هست که برخی نویسندگان انجام می‌دهند و آن، ارائه‌ی Bibliography یا کتابنامه در انتهای کتاب است.

کتابنامه یک معنای دقیق دارد و یک معنای مصطلح.

معنای دقیق این است که کتابنامه، شامل تمام منابعی است که نویسنده در زمان تألیف کتاب، آن‌ها را در اختیار داشته؛ حتی اگر به آن‌ها در هیچ جای کتاب ارجاع مستقیم نداده است.

با این کار، دِینِ نویسنده به کسانی که به شکل‌گیری ذهن و ذهنیت او در نگارش کتاب کمک کرده‌اند، اما مستقیماً در هیچ‌جا از آن‌ها چیزی نقل نشده ادا می‌شود.

اما معنای مصطلح‌تر این است که کتابنامه، به محلی برای معرفی منابع بیشتر تبدیل می‌شود. یعنی نویسنده هر کتابی را که مفید می‌بیند و اما در متن نیاورده، آن‌جا می‌آورد تا خواننده‌اش، با کتاب‌ها و نویسندگان بیشتری آشنا شود.

بعضی نویسندگان، این بخش را با عنوان پیشنهاد مطالعه‌ی بیشتر یا Further Reading در کتاب خود قرار می‌دهد.

به هر حال، نام‌گذاری‌ها مهم نیست و آن‌چه مهم است، کارکرد این بخش‌هاست.

گاهی هم از Annotated Bibliography (کتابنامه با شرح)‌ استفاده می‌کنند. یعنی هر کتاب را با چند جمله معرفی می‌کنند. چنین بخشی – اگر دقیق تنظیم شده باشد – برای خواننده‌ی علاقه‌مند مثل طلا ارزشمند است.

کافی است فکر کنید به موضوعی علاقه‌مند هستید و کسی برای شما ۵۰ یا ۱۰۰ کتاب مهم آن حوزه را هر یک در سی یا چهل ثانیه معرفی می‌کند.

موضع ناشران در قبال منابع در نشر ترجمه‌های فارسی

اغلب ناشران معتبر، توجه ویژه‌ای به منابع دارند. مثلاً #نشر نو  و #نشر گمان از جمله‌ی این ناشران هستند.

نمونه‌ی حساسیت نشر نو را می‌توانید در کتاب انسان خردمند و انسان خداگونه ببینید که چگونه با حساسیت، منابع و مآخذ را در نسخه‌ی فارسی قرار داده‌اند.

نمونه‌ی کار نشر گمان هم که در ذهنم مانده، کتاب نیکلاس کار (اینترنت با مغز ما چه می‌کند) است.

بعضی ناشران دیگر، بسته به مورد، در این‌باره تصمیم می‌گیرند. مثلاً #آریاناقلم – که نقش بی‌بدیل آن را در توسعه‌ی منابع ارزشمند و کیفی فارسی مدیریتی هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند – در کتاب هنر دستیابی توجه ویژه‌ای به یادداشت‌ها و کتابنامه داشته اما در کتاب مدل کسب و کار اشتراکی، تصمیم گرفته یادداشت‌ها را در کتاب نقل نکند.

برخی دیگر هم، به علت‌های مختلف به کلی توجهی به منابع و یادداشت‌ها ندارند و آن‌ها را به صورت سیستماتیک حذف می‌کنند.

گروهی از این‌ها به کارکرد این بخش آشنا نیستند و برخی دیگر نیز معتقدند که اشاره به منابع، حجم کتاب را افزایش داده و قیمت تمام‌شده‌ی کتاب را گران‌تر می‌کند یا این‌که می‌گویند وقتی در فرم لیتوگرافی، چند صفحه خالی می‌ماند و می‌شود تبلیغ کتاب‌های دیگرمان را بکنیم، حیف نیست آن صفحات را با یادداشت‌های نویسنده حرام کنیم؟ (اصلاً نویسنده اگر حرف حسابی داشت باید داخل کتاب می‌گفت و کار به یادداشت نمی‌رسید 😉 ).

 

توضیح این‌که کتاب‌ها را بر اساس آن‌چه در ذهنم داشتم، نام‌ بردم. بعداً با بررسی دقیق‌تر، اشاره‌ها و مثال‌ها را کامل‌تر می‌کنم و نمونه‌های بهتری را مطرح خواهم کرد. این نوشته را ناقص در نظر بگیرید.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

کاربرد منابع و مآخذ برای کسی که زبانش ضعیف است چیست؟

$
0
0

در حاشیه‌ی بحثی که درباره‌ی اهمیت منابع و مآخذ با عنوان کتاب‌های دُم‌بریده مطرح کردم، سوال‌ها و نکات متعددی وجود دارد که لازم است به آن‌ها پرداخته شود.

این مطلب را به یکی از سوال‌هایی که ممکن است در ذهن تعدادی از دوستانم شکل گرفته باشد، اختصاص داده‌ام. اجازه بدهید این سوال را به شکل زیر مطرح کنم:

درباره‌ی اهمیت اشاره به منابع و مآخذ، بحثی ندارم.

اما در ترجمه‌ها و نیز بعضی کتاب‌های فارسی، غالب منابع به زبان انگلیسی هستند. من زبانم قوی نیست و اساساً علت مراجعه‌ام به ترجمه‌های فارسی همین است (و گرنه کتاب زبان انگلیسی را می‌خواندم). با این اوضاع، چرا باید به بخش منابع و مآخذ حساس باشم؟

ضمن این‌که ناشر با حذف این منابع و مآخذ، کتاب را ارزان‌تر کرده و به دست من رسانده است و با این کار، خرید کتاب برایم ساده‌تر و اقتصادی‌تر شده است.

در پاسخ به چنین سوالی، چند نکته به ذهنم می‌رسد که در این‌جا به آن‌ها اشاره می‌کنم. ممکن است برخی نکات دیگر هم از چشمم دور مانده باشد که قاعدتاً دوستانی که این نوشته را می‌خوانند، آن‌ها را مطرح خواهند کرد.

نکته‌ی اول – بخشی از منابع انگلیسی و مراجع کتاب‌ها، ترجمه شده‌اند.

کتاب‌های ترجمه‌شده به زبان فارسی، یک مجموعه‌ی محدود و ایستا نیستند و هر روز به تعداد آن‌ها افزوده می‌شود.

ترجمه‌ی منبعی که در کتاب به آن اشاره می‌شود، ممکن است در زبان فارسی موجود باشد. حتی اگر هم چنین نباشد، احتمال دارد که در آینده ترجمه شود. بنابراین ممکن است من عنوان یک کتاب را به انگلیسی ببینم و فارسی آن را خریداری کنم.

مثلاً در مطلب قبل (کتاب‌های دم‌بریده) دیدیم که رولف دوبلی در اوایل کتاب مطلبی را از نسیم طالب نقل کرده و در بخش یادداشت‌ها، تأکید کرده که این مطلب از کتاب قوی سیاه نقل شده است.

پس خواننده – به فرض زبان ضعیف – با مراجعه به منابع می‌تواند متوجه شود که کتاب قوی سیاه (که به فارسی هم ترجمه شده)، منبع نویسنده بوده و می‌تواند بررسی و خرید یا تحقیق درباره‌ی آن کتاب را در برنامه‌ی خود بگنجاند.

پس در این‌جا، بخشی از ضعف زبان خواننده، با ترجمه‌های موجود در بازار – که دائماً نیز در حال توسعه هستند – جبران می‌شود.

اما مترجم‌های کتاب، با حذف یادداشت‌ها، این نکته را به خواننده نمی‌گویند و اگر هم اشاره‌ای به نام نسیم طالب در متن است، به خاطر اشاره‌ی دوبلی است که آن هم قاعده نیست و صرفاً یک استثناء است.

حالا فرض کنیم خواننده به نسیم طالب – به عنوان یکی از منابع اصلی کتاب دوبلی – علاقه‌مند می‌شود و می‌خواهد کتابی از او را بخرد و بخواند. آیا لازم است او دوباره در وب و شبکه‌های اجتماعی به جستجو بپردازد و پای صحبت این و آن بنشیند و مدام بپرسد که «بهتر است از کدام کتاب نسیم طالب شروع کنم؟».

کسی که کتاب دوبلی را خوانده، حق دارد آگاه باشد که پیشنهاد دوبلی برای شروع مطالعه‌ی نسیم طالب، قوی سیاه است.

اگر به عکس‌هایی که در مطلب قبلی (کتاب دم‌بریده) آوردم نگاه کنید، نمونه‌‌های دیگری هم می‌بینید. مثلاً منبع شماره‌ی ۱۱ فصل ششم اسوندسن، کتاب حکمت شادان نیچه است که به فارسی هم ترجمه شده. یا منبع شماره‌ی ۵۳ فصل ۵، نامه‌هایی به یک شاعر جوان است که آن هم به فارسی ترجمه شده است.

کافی است به نمونه‌ای که از کتاب آدام گرنت (نوآفرینی) آوردم نگاه کنید و ببینید که آوردن یادداشت‌ها، چقدر می‌تواند مفید و جذاب باشد. در آن‌جا هم در یادداشت، به نویسندگانی مانند اریک ریس و کتابش (نوپای ناب) اشاره شده که برای خواننده‌ی فارسی زبان، ناآشنا نیست.

پس به‌خاطر بسپاریم که منابع انگلیسی انتهای کتاب‌ها، می‌توانند در انتخاب کتاب‌های ترجمه‌‌شده‌ی فارسی هم کمک ما باشند.

نکته‌ی دوم – دانستن نام نویسندگان مرجع، دانشی ارزشمند و مفید است.

قرار نیست ما هر کتاب یا مقاله‌ای که در بخش مراجع می‌آید را بخوانیم. اما مرور آن‌ها، می‌تواند ما را با نام نویسندگان و متفکران مختلف آشنا کند.

پیشنهاد من این است که اگر کتابی را می‌خوانید، حتماً هر بار که به یک شماره ارجاع می‌رسید، توقف کنید و منبع آن را در پاورقی یا یادداشت‌های انتهای فصل (یا کتاب) بررسی کنید.

این نوع توقف‌ها، هم به کند شدن سرعت خواندن و افزایش عمق یادگیری کمک می‌کنند و هم باعث می‌شوند به تدریج با نام نویسندگان مرجع آشنا شویم. درباره‌ی کند شدن سرعت یادگیری در یک فایل صوتی صحبت کرده‌ام. بنابراین بحثم در این‌جا، آشنایی تدریجی با نام نویسندگان است.

اغلب کتاب‌های پرفروش رایج که توسط کسانی مانند لویتین (Levitin)، دنیل پینک، ملکوم گلدول، رولف دوبلی و مانند این‌ها نوشته می‌شوند، کتاب‌های ریشه‌ای نیستند؛ بلکه شاخه‌هایی کوچک و فرعی بر پیکره‌ی اصلی علم هستند. با چرخیدن میان این کتاب‌های عمومی و پرفروش (Pop / Best-seller) دانش شما عمیق نخواهد شد و صرفاً یک مطلب را به چند بیان مختلف خواهید خواند.

خواندن این کتاب‌ها خوب و حتی عالی است. اما مطالعه‌ی آن‌ها نقطه‌ی شروع یادگیری است و نه چیزی بیشتر.

بهتر است آب را با کوزه از سرچشمه برداریم تا این‌که دست جلوی این و آن دراز کنیم تا هر کس از کاسه‌ی خود، کمی آب هم در کف دستان ما بریزد. سرچشمه را در بخش منابع و مآخذ می‌توان جست.

مثلاً اگر چند کتاب معمولی درباره‌ی تصمیم گیری بخوانید و دائماً به بخش منابع مراجعه کنید، می‌بینید که دنیل کانمن و آموس تورسکی، نام‌های تکرارشونده‌ی بخش منابع هستند. در چنین شرایطی، متوجه می‌شوید که خواندن کتابی از کانمن (مثلاً تفکر کند و سریع) حتی اگر کمی آرام‌تر پیش برود، بسیار موثرتر از خواندن ده کتاب دیگر است که همگی با الهام از او نوشته شده‌اند (در این مثال خاص، باور من بر این است که دو بار خواندن کتاب کانمن، بهتر از خواندن ده کتاب دیگر است که با الهام از کارهای او و تورسکی نوشته شده‌اند. از وقت اضافه‌ای هم که باقی می‌ماند می‌توانید با وجدان راحت برای هر کار یا تفریح دیگری که دوست دارید استفاده کنید).

نکته‌ی سوم – خواندن تیتر کتاب‌ها و مقالات، آموزنده است

زبانتان ضعیف است؟ همیشه دنبال کتاب یا مقاله‌ای هستید که به تدریج آن را با دیکشنری ترجمه کنید و کمی با واژه‌ها و اصطلاحات آشنا شوید؟

یک پیشنهاد برای شما دارم: این کار را از ترجمه‌ی عناوین مطرح شده در منابع و مآخذ آغاز کنید.

یک کتاب را که دوست دارید انتخاب کنید و به بخش منابع آن سر بزنید. عنوان کتاب‌ها و مقاله‌ها را بخوانید و کلمه به کلمه ترجمه کنید.

نویسندگان تمام هنر و مهارت خود را در انتخاب عنوان به کار می‌برند و خود این عنوان‌ها، می‌توانند تداعی‌کننده‌ی مفاهیم ارزشمند و جرقه‌ای برای ایده‌های تازه باشند.

ضمن این‌که کسی که عنوان صد کتاب و مقاله در یک حوزه‌ی تخصصی را می‌داند – حتی اگر هیچ‌یک از آن‌ها را نخوانده باشد – به گمان من، بسیار جلوتر از کسی است که آن عنوان‌ها را نشنیده و ندیده است.

الان که این مطلب را می‌نویسم، کتاب نیکلاس کار با عنوان اینترنت با مغز ما چه می‌کند روی میز من است. اتفاقاً نشر گمان زحمت کشیده و در ترجمه‌ی فارسی هم، همه‌ی منابع را‌ آورده است (در نسخه‌ی انگلیسی، همه‌ی منابع در انتهای کتاب هستند و ناشر ایرانی، منابع را به تفکیک در انتهای هر فصل آورده است).

من فقط عنوان تعدادی از مراجع و منابع را می‌نویسم و هیچ اشاره‌ای هم به نام نویسنده و تاریخ انتشار و جزئیات دیگر نمی‌کنم. ببینید آیا خواندن آن‌ها،‌ دریچه‌ی ذهن شما را به دنیاهای تازه باز نمی‌کند؟

  • معرفی ۱۰۰۰ فیلم (دیدگاه شخصی من)
  • آیا گوگل باستان‌شناسان را هوشمندتر می‌کند؟
  • تکامل از مغز خطی به مغز شبکه‌ای
  • گوگل چگونه رفتار ما را در جستجوی اطلاعات تغییر می‌دهد
  • فقر فلسفه
  • پریشان‌فکری: فرسوده شدن قدرت توجه
  • انجام چند کار همزمان، اثر منفی روی قدرت یادگیری مغز دارد
  • الگوی خیره شدن چشم ما به صفحه‌ی نمایش هنگام جستجو
  • تکنوپولی: تسلیم شدن فرهنگ در برابر تکنولوژی
  • جستجو: چگونه گوگل و رقبای آن، قوانین کسب و کار را بازنویسی کرده و فرهنگ ما را متحول کردند
  • همیشه آنلاین: زبان در دنیای موبایل و جهان آنلاین
  • داروین در میان ماشین‌ها: تکامل هوش جهانی
  • اسکرول به جلو: یافتن معنای اسناد در عصر دیجیتال
  • استفاده‌ی انسانی از انسان‌ها
  • مرثیه‌ای برای گوتنبرگ: سرنوشت خواندن در عصر الکترونیک
  • فضای خالی میان کلمات: منشاء خواندن بی‌صدا
  • آینده‌ی کتاب
  • دستگاه چاپ به عنوان عامل تحول
  • هوش چیست؟ فراتر از اثر فلین
  • دانسته‌های راننده‌تاکسی‌ها به بزرگ شدن مغزشان کمک می‌کند
  • پروست یک نوروساینتیست بود
  • بررسی یک کتاب در ده ثانیه

قطعاً اگر کتاب را خوانده باشید و مرحله به مرحله به این منابع سر بزنید، نقش انکارناپذیری در عمیق‌شدن یادگیری شما خواهند داشت. اما کمی منصف و دقیق باشید و فکر کنید: حتی بدون خواندن کتاب، کسی که این عنوان‌ها را خوانده، یک گام جلوتر از چند دقیقه پیش نیست؟ آیا چند ایده برای فکر کردن به ذهن‌تان نرسیده؟ آیا چند موضوع برای نوشتن در خاطرتان نقش نبسته؟ آیا کنجکاو نشده‌اید درباره‌ی اثر فلین یک سرچ کوچک انجام دهید؟

قطعاً پیشنهادی که مطرح کردم کاملاً شخصی است. اما فکر می‌کنم به یک بار امتحان می‌ارزد. تمرین ترجمه‌ را از جمله‌ها و عبارات کوتاهی که در بخش منابع و مآخذ می‌آیند شروع کنید. آن هم منابع کتابی که اصل محتوا و موضوع آن را دوست داشته‌اید.

ناشران و نویسندگان و کتاب‌فروش‌هایی که ناآگاهانه یا با نیت خیر، ما را از منابع و مآخذ محروم می‌کنند، باعث می‌شوند که همیشه برای انتخاب کتاب‌ها و نویسنده‌های بعدی، برای ایده‌های تازه، برای افکار نو، برای عمیق‌تر شدن، به دنبال آن‌ها بدویم و از ایشان راهنمایی بخواهیم. یا این‌که بهت‌زده، به ویترین کتاب‌فروشی‌ها خیره بمانیم.

در حالی که بخش منابع، استقلال ما را افزایش داده و راه ما را برای انتخاب‌ها و مطالعه‌های بعدی هموار می‌کند.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%88%DB%8C%DA%98%DA%AF%DB%8C%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AD%D8%B5%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/downloads/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%AD%DB%8C%D8%B7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار[/otw_shortcode_button]

مارک اسلبودا و نئوکانسرواتیسم

$
0
0

در گشت و گذار توی وب، به مصاحبه‌ی مارک اسلبودا (Mark Sleboda) با آلکس کریستوفورو (Alex Christoforou) از Duran رسیدم (این‌جا).

گفتگو جدید نیست و در اواخر سال میلادی گذشته انجام شده و اسلبودا در مصاحبه دیدگاه‌های نئوکانسرواتیو‌ها (به خصوص تیم جان بولتون) رو توضیح می‌ده.

سبک توضیح دادن اسلبودا برام جالب بود. به نظرم این هنر رو داشت که متقاعدکننده صحبت کنه و مسئله‌ای رو که مد نظر داشت، با ساختار و جملات و تعبیرهای خوبی توضیح بده.

به American Exceptionalism اشاره داشت: دیدگاهی که آمریکا رو متفاوت با سایر ملل دنیا می‌دونه و معتقده که این استثنا بودن به آمریکا اجازه میده که فراتر از عرف و توافق بین‌الملل تصمیم بگیره.

همین‌طور نگاهی که قدرت نظامی رو ابزار مهمی در خدمت حفظ صلح می‌بینه (نگاه محافظه‌کاران در همه‌ی نقاط جهان).

بعضی تعبیرهای دیگه‌اش هم جالب بود. از جمله این‌که معتقد بود اروپا با یک‌جانبه‌گرایی (Unilateralism) به شکل موجود در جهان، مشکل چندانی نداره و فقط دوست نداره آمریکا این‌قدر صریح بهش اشاره کنه. در واقع بهتره این نکته در لفافه گفته بشه و آمریکا این‌قدر صریح، احساسات اروپایی‌ها رو جریحه‌دار نکنه (به قول خودش، یه کم اگر Sugercoated باشه و آغشته به شکر باشه، هضم کردن این وضعیت، برای اروپا راحت‌تره).

و توضیح میده که بولتون و پامپیو این ویژگی رو ندارن و کمی تلخ و صریح حرف می‌زنن و اتحادیه‌ی اروپا رو خیلی جدی نمی‌گیرن (و معمولاً بروکسل‌نشینان رو نقد می‌کنند).

در کل مستقل از محتوا، سبک حرف زدن، جمله‌بندی و انتخاب کلمات اسلبودا رو دوست داشتم و گفتم اگر عادت دارید به فایل‌های صوتی انگلیسی و پادکست‌های انگلیسی گوش بدید، شاید (فقط شاید) گوش دادن به این فایل هم برای شما جالب باشه.

فقط لطفاً دقت داشته باشید که اسلبودا کارشناس RT (روسیه) و کارشناس رسانه‌های دولتی چین هست و با تلویزیون دولتی ایران‌ (پرس تی وی) هم تعامل داره و یکی از این سه، برای این‌که در کل، نشه به یه نفر حتی در حد پرسیدن قیمت ماست و گوجه هم اعتماد کرد، کافیه. 😉

پی‌نوشت: شاید یکی دو روز دیگه این مطلب رو بردارم. داشتم با خودم فکر می‌کردم شاید امسال، گاه و بیگاه از چیزهای نامربوطی که توی گشت و گذارهای خودم می‌بینم، یه گزارش بدم و بعد هم بردارم که روند عادی روزنوشته مختل نشه. فعلاً هنوز نمی‌دونم چکار کنم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%88%DB%8C%DA%98%DA%AF%DB%8C%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AD%D8%B5%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/downloads/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%AD%DB%8C%D8%B7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار[/otw_shortcode_button]

لحظه نگار

$
0
0

معمولاً وقتی مطالب روزنوشته، کمی جدی و رسمی می‌شن، از #لحظه-نگار – که به فضای اینستاگرامی نزدیک‌تره – برای فاصله انداختن بین اون‌ها استفاده می‌کنم.

در همین راستا گفتم فعلاً این عکس رو بذارم تا در نوشته‌های بعدی، بتونم بحث‌های جدیِ پیش از این رو، که اغلب نیمه‌کاره رها شده‌ان، ادامه بدم.

محمدرضا شعبانعلی

یادهست –علی دهباشی

$
0
0

قصد داشتم به شکلی مفصل‌تر از این‌که علی دهباشی چگونه برای من الهام‌بخش است بنویسم.

اما اغلب، سخت‌گیری در نوشتن و اصرار بر نگارش مفصل، باعث شده که بسیاری از مطالب به تأخیر بیفتند و گاه، اصلاً نوشته نشوند.

انتشار مطلبی در متمم درباره‌ی تذکره‌ الاولیا و اشاره به صحبت‌های استاد کدکنی در بخارا باعث شد که تصمیم بگیرم علی‌الحساب، شما را تشویق کنم که منتخبی از مستند زندگی علی دهباشی را ببینید (حدود ۳۵ دقیقه است و وقت چندانی نمی‌گیرد):


البته فیلم‌های مستند درباره‌ی علی دهباشی خوشبختانه کم نیست که آخرین آن‌ها – تا جایی که من می‌دانم – کار مسعود جعفری (منجیلی) با عنوان سلطان بی‌تاج و تخت بخارا است.

و اگر تهران بودید و فرصت داشتید، شاید سر زدن به برنامه‌های حضوری شب‌های بخارا بتواند شما را کمی از دغدغه‌های روزمره – که مثل باتلاق ما را به درون خود می‌کشد – دور کند (برنامه‌ها را می‌توانید در اکانت اینستاگرام شخصی دهباشی ببینید).

علی دهباشی

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%88%DB%8C%DA%98%DA%AF%DB%8C%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AD%D8%B5%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/downloads/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%AD%DB%8C%D8%B7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار[/otw_shortcode_button]

برای مجتبی –درباره‌ی بورس و سرمایه گذاری

$
0
0

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: مجتبی مهاجر

توضیح: مطالبی که این‌جا می‌نویسم را می‌شد در همان قسمت کامنت‌های زیر پست لحظه‌نگار در پاسخ مجتبی نوشت.

اول هم همین‌کار را کردم. اما وقتی دیدم که خیلی طولانی شد، تصمیم گرفتم آن را در قالب یک مطلب مستقل منتشر کنم تا ترتیب و ترکیب کامنت‌های آن‌جا، خیلی به هم نریزد. اما به هر حال، از جهت غیررسمی بودن، آن را در حد همان کامنت فرض کنید و نه بیشتر.

بخشی از صحبت‌های مجتبی (کلیک کنید)

من هر وقت کتاب تحلیل تکنیکالت رو میبینم یا برای موردی بهش سر میزنم این سوال میاد تو ذهنم که چرا محمدرضا هیچ وقت اینجا از بورس چیزی نگفته؟دلیل خاصی داره؟(البته شاید هم من ندیده باشم).چندروز پیش دیدم تو کامنتا در مورد فعالیت یکی از دوستان تو بورس پرسیده بودی گفتم منم اینو بپرسم.
منظورم صحبت مستقیم از بورس نیستا.فکر میکنم به بهانه های مختلف بشه ازش حرف زد.شاید یکیش همین بحث پیچیدگی.

مجتبی.

در مورد کتاب پیچیدگی یکی دیگه از بچه‌ها هم پرسیده بود؛ بذار این بحث رو بهانه کنم و اون‌جا جواب بدم.

اما درباره‌ی بورس، درست می‌گی. من اشاره‌های کمی بهش داشتم یا نداشتم کلاً.

یه زمانی صرفاً چهار تا فایل صوتی کوتاه درباره‌اش ضبط کردم که احتمالاً یادته (بورس برای زندگی):

در این‌که به بهانه‌های مختلف می‌شه به بورس اشاره کرد (مثل پیچیدگی، رندم‌بودن، آشوب، مثال‌ از بازارهای اقتصادی) بحثی نیست و صرفاً پیش نیومده. علت خاصی نداره.

اما در کل، یه مقدار فاصله‌ی ذهنی من از بورس و فضای بازار سهام زیاد شده و شاید همینه که ناخودآگاه کمتر پیش میاد توی روزنوشته بهش اشاره کنم (یا در واقع پیش نمیاد).

نمی‌دونم قبلاً جایی نوشته‌ام یا نه. اما رابطه‌ی من و بورس، بسیار تصادفی بوده. مامانم سهام بعضی شرکت‌ها رو می‌خرید و نگهداری می‌کرد. البته نه متخصص بازارهای مالی هست و نه بورس. شنیده بود خوبه. این کار رو گاهی می‌کرد (اوایل دانشگاه من).

اتفاقاً چون نوسان‌گیری و این‌جور کارها بلد نبود و علاقه‌ای هم نداشت، سهام‌های کم‌ریسک داشت (بیشتر معدنی) و در افق چند ساله نگه می‌داشت. حالا فکر نکنی دارم راجع به خیلی پول حرف می‌زنما. همه‌ی این‌ها روی هم فکر کنم یه میلیون نمیشد.

خلاصه اسم بورس و سهام رو در همین حد شنیده بودم (مامانم هم در همین حد و نه بیشتر).

بعد از دوران دانشگاه که وارد کار فنی و فروش شدم، به خاطر سن کم، رفت و آمدم با شرکت‌ها راحت نبود. هر وقت می‌خواستم برم جلسه یا ویزیت، حرفی برای گفتن نداشتم. خجالتی هم بودم و نمی‌تونستم سرم رو بندازم پایین برم بگم اومدم ببینم خریدی دارید یا نه. یا مثلاً بودجه‌تون چی شد و این حرف‌ها.

مدیرمون هم که هر روز صبح میومد می‌گفت باز نشستی توی دفتر؟ برو بیرون به مشتری‌ها سر بزن.

دنبال این بودم که چه موضوعی می‌تونم پیدا کنم که حرف مشترک باشه. یه گزینه، کنکور بود. خیلی از مدیرهای شرکت‌ها بچه‌های کنکوری داشتن و من هم بالاخره دانشگاه خوبی رفته بودم و رتبه‌ام هم خوب بود و من هم به بهانه‌ی پیگیری بچه‌هاشون و گاهی جزوه یا کتاب دادن، سر می‌زدم دفتر این مدیرها.

اما یه عده‌ی دیگه بودن که بچه کنکوری نداشتن.

از یه طرف اون سال‌ها مدام این سوال وجود داشت که با پول‌مون چیکار کنیم و این حرف‌ها. فکر کردم بورس گزینه‌ی خوبیه. همیشه میشه به بهانه‌اش حرف زد. یا زنگ زد و احوال پرسی کرد و …

اینه که نشستم راجع بهش مطالعه کردم و کمی پیگیری و آزمون بورس هم – همین‌طوری تفریحی – دادم یه مدرکی گرفتم. یادم نمیاد اون‌موقع مدارک چجوری بودن (الان مدارک هفت‌گانه‌ی متفاوتی وجود داره). اما مدرک من از بین دو گزینه‌ی موجود، اونی بود که پایین‌تره و فقط نشون می‌داد که مفاهیم رو بلدم.

کمی از حقوق‌های خودم رو سهم خریدم و کم کم، به بقیه هم پیشنهادهایی می‌کردم. یه گروه از مدیرها هم بودن توی بعضی از شرکت‌های مشتری که صندوق‌های قرض‌الحسنه‌ی داخلی بین خودشون داشتن، کم‌کم ازشون درصد کوچیکی از سود رو می‌گرفتم و در پورتفوگردانی بهشون کمک می‌کردم (که البته اون موقع برای من درآمد خیلی خوبی بود و از طرفی، به شغل اصلیم هم کمک می‌کرد).

البته شاید برات جالب باشه که مامانم هرگز راضی نشد از پیشنهادها و توصیه‌های من استفاده کنه و با همون سبک خودش، سهم‌ها رو بلندمدت نگهداری می‌کرد تا چند سال بعد که همه رو فروخت و از بس مقدار سهامش زیاد بود، کل پولش توی خرج‌های روزمره‌ی خونه و زندگی گم شد.   😉

من آروم آروم Phase-out کردم و از اون فعالیت بیرون اومدم. بخشیش به خاطر علاقه‌‌ی جدیدم به فارکس بود (که بعداً باید به یه بهانه‌ای ازش بگم). بخش دیگه هم به خاطر این‌که دولت فخیمه‌ی بصیرت‌مداران، سر کار بود و هر روز بیشتر از پیش، فضای بورس، برای من که اطلاعات Insider نداشتم و کاملاً بر اساس اطلاعات شفاف بیرونی معامله می‌کردم، مبهم می‌شد.

از یه جایی به بعد، به دو علت دیگه سراغ بازی‌های سرمایه و سرمایه‌گذاری (چه بورس و چه فارکس) نرفتم. علت‌هایی که کاملاً شخصی هستن و ممکنه حس کنی منطق قابل دفاعی پشت‌شون نیست.

اولیش این‌که حس کردم موفقیت توی بورس – چه در ایران و چه بسیاری از نقاط دنیا – وقتی جدی میشه که Insider Information داشته باشی.  دسترسی به اطلاعات داخلی، دشوار نیست و خصوصاً برای من به خاطر شبکه‌ی دوستی‌هام، به نسبت خیلی ساده بود. اما حس کردم بازی منصفانه‌ای نیست و در واقع، حس خوبی نداشتم که از این راه پول در بیارم. اگر هم نخوام به سراغ این اطلاعات برم و فقط بخوام بر اساس داده‌های رسمی فعالیت کنم، بخشی از سودم رو دارم به کسانی میدم که این اصل رو رعایت نمی‌کنن (و این حسم رو خوب نمی‌کرد).

نکته‌ی دوم این‌که دنیای سود و سرمایه‌گذاری، تَه نداره. حداقل من که در هر کاری می‌رم سعی می‌کنم عمیق بشم، می‌دونستم اگر توی اون فضا بمونم، نمی‌تونم بیرون بیام و دغدغه‌ام میشه این‌که سرمایه‌ام چقدر بود و چقدر شد و چقدر میشه که به نظرم، هدف کوچیکیه برای زندگی.

اینه که من بر خلاف منطق کیوساکی، ترجیح می‌دم خودم برای خودم کار کنم تا این‌که پولم برای من.

حاصل این‌که به تدریج از اون فضا دور شدم و دنبال مسیر کسب و کار و مطالعه و یادگیری و بحث‌های دیگه رفتم.

در مورد ترجمه‌ی کتاب تحلیل تکنیکال، واقعیت اینه که اون موقع، من یه باوری داشتم مبنی بر این‌که بهترین راهِ یادگرفتن یه چیز، اینه که درباره‌اش کتاب بنویسی یا ترجمه کنی.

بعداً حس کردم که این روش، خیلی اخلاقی نیست. چون مخاطبی که برای کتاب من پول میده، چه گناهی کرده که بخواد هزینه‌ی یادگیری من رو بده. اگر «نوشتن» به «فهمیدن و یادگرفتن» کمک می‌کنه، بهتره اون رو مجانی انجام بدم در قالب وبلاگ نویسی.

بنابراین کتاب تحلیل تکنیکال با چنان منطقی منتشر شد و بعداً هم چون حسم بهش خوب نبود، خیلی ازش اسمی نبردم تا به تدریج، کارهایی که در اون زمینه کردم فراموش بشه.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%88%DB%8C%DA%98%DA%AF%DB%8C%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AD%D8%B5%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/downloads/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%AD%DB%8C%D8%B7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1/?utm_source=MS&utm_medium=Footer" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار[/otw_shortcode_button]
Viewing all 700 articles
Browse latest View live