Quantcast
Channel: روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی
Viewing all 700 articles
Browse latest View live

مگاترندها (ابرروندها) در جهان امروز

$
0
0

پیش نوشت یک: قرار این بود که گه‌گاه هنگام مرور کتاب کانکتوگرافی نوشته‌ی پاراگ خانا، برخی نکته‌ها و خوانده‌ها و حاشیه‌ها را با شما در میان بگذارم.

بنابراین آنچه در اینجا می‌خوانید، ادامه‌ی سلسله مطالبی است که در زمینه #کانکتوگرافی منتشر می‌شوند.

ابرروندها یا مگاترندها

پیش نوشت دو: قبلاً هم یک بار در مطلبی تحت عنوان راه های موفقیت در آینده دیگر مثل گذشته نیست اشاره‌ای به مگاترند (Mega-trend) یا ابرروند کرده بودم. این دومین باری است که در روزنوشته‌ها به این مفهوم اشاره می‌شود.

سایمون آنهولت و پل‌هایی به همه جا

پاراگ خانا، هفتمین صفحه از کتابش را با نقل جمله‌ای از سایمون آنهولت آغاز می‌کند:

«فکت اصلی و کلیدی عصری که ما در آن زندگی می‌کنیم این است که همه‌ی کشورها، همه‌ی بازارها، همه‌ی بسترهای ارتباطی و همه‌ی منابع طبیعی به یکدیگر متصلند.»

سایمون آنهولت را – متاسفانه – قبل از این‌که پاراگ خانا از او جمله‌ای نقل کند، نمی‌شناختم. به همین علت، آشنایی‌ام آن‌قدر قدیمی و عمیق نیست که بتوانم چیز زیادی درباره‌اش بگویم. جز اینکه واقعاً می‌کوشد بین‌المللی و فراتر از مرزها فکر کند و دغدغه‌اش سیاست‌گذاری به نفع همه‌ی مردم جهان است.

این را می‌توانید از ایده‌ی بسیار زیبایش تحت عنوان GlobalVote هم بفهمید.

هر بار در هر جایی از جهان انتخابات برگزار می‌شود، او روی سایت Global Vote از همه‌ی مردم جهان می‌پرسد که شما کدام گزینه را برای کل جهان مناسب‌تر می‌دانید؟ اگر چنین ایده‌ی ارزشمندی را صرفاً زیبا بنامیم، در حقش اجحاف کرده‌ایم.

سایمون آنهولت کتابی هم به نام Places دارد که عنوان فرعی آن چنین است: Identity, Image, and Reputation.

چون هنوز خواندن این کتاب آنهولت را به پایان نرسانده‌ام، نمی‌توانم در مورد آن قضاوت چندانی داشته باشم؛ جز این‌که تا این‌جا، درباره برندسازی ملی و برندسازی کشورها حرف‌های بسیار زیبا و کاربردی و ارزشمندی مطرح کرده است.

مگاترندها یا اَبَررَوَندها (Mega-trends)

در ادامه پاراگ خانا به این نکته اشاره می‌کند که باید پیوستگی یا Connectivity را یک ابر الگو یا ابر روند در نظر گرفت (هر دو واژه‌ی meta-pattern و mega-trend را تقریباً به یک معنا به کار می‌برد).

او در توضیح ابرروندها در کتاب خود به نکته‌های متعددی اشاره می‌کند:

ابر روندها، ایده‌هایی تاریخی هستند که در بستر زمان شکل می‌گیرند و طی دوره‌هایی طولانی باقی می‌مانند. گاهی ابرروندها آن‌قدر طولانی می‌شوند که حضور و اثرگذاری آن‌ها را فراموش می‌کنیم. چون عمر‌شان فراتر از عمر یک نسل است. ابرروندها فراگیر هستند تاریخ زندگی انسان را متحول می‌کنند.

خانا برای این‌که درک بهتری از مفهوم ابر روند داشته باشیم، به دو نمونه‌ از ابرروندها اشاره می‌کند:

  • توسعه شهرنشینی
  • فراگیر شدن تکنولوژی

البته اگر بخواهیم واقعاً مفهوم ابر روند و شیوه استفاده از مگاترندها در تحلیل را بیاموزیم و درک کنیم، فکر می‌کنم خواندن کتاب پاتریک دیکسون تحت عنوان The Future of (almost) Everything بسیار مناسبی است. خصوصاً اگر قصدمان از خواندن پاراگ خوانا، افزایش قدرت تحلیل و نگاه به آینده باشد، به نظر کتاب دیکسون را باید به عنوان مکمل آن خواند.

the-future-of-almost-everything-book-cover

دیکسون شش مگاترند را در زمان حاضر شناسایی و تحلیل کرده است:

  • Fast (همه چیز سریع‌تر می‌شود)
  • Urban (توسعه شهرنشینی)
  • Tribal (شکل‌گیری قبیله‌های جدید)
  • Universal (جهانی شدن همه چیز)
  • Radical (افراطی‌گری)
  • Ethical (تغییر نگرش به اخلاق)

مگاترندی که دیکسون تحت عنوان یونیورسال مطرح می‌کند، تا حد زیادی به فضای کتاب کانکتیویتی خانا نزدیک است.

در این‌جا خانا جمله‌ای را مطرح می‌کند که به نظرم یکی از کلیدی‌ترین جمله‌های این کتاب است: پیوسته‌شدن و اتصال، یک ابزار نیست. بلکه ضربه‌ای است که همه چیز را برای همیشه تکان می‌دهد و متحول می‌کند.

نزدیک‌ترین بحثی که از این جنس در متمم داریم، درسی با این عنوان است: تکنولوژی خنثی نیست.

هر توسعه‌ی جدیدی در امکانات و فناوری را می‌توانیم در یک طیف قرار دهیم:

یک سمت طیف می‌تواند تکرار کاراتر فعالیت‌های موجود باشد و و سمت دیگر تحول فعالیت‌ها و نگرش موجود.

تبلت مشخصاً بعد از موبایل، صرفاً شکل دیگری از انجام فعالیت‌های موجود بود؛ البته کاراتر بودن یا نبودنش می‌تواند محل بحث باشد.

اما موبایل، شکل کارآتر تلفن نبود. موبایل به کلی تحولی در جهان ایجاد کرد. در حدی که می‌توان تاریخ بشر را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد و رویدادهای کمی را می‌توان در تاریخ یافت که به اندازه‌ی اختراع موبایل بر مسیر زندگی بشر تأثیر گذاشته باشند.

حرف خانا این است که پیوستگی از جنس همین تحولات و ابر روندها است. پیوسته‌تر شدن دنیا، زندگی و اقتصاد و سیاست دیگر را کاراتر نکرد؛ بلکه تحولی بزرگ ایجاد کرد و شکل جدیدی از زندگی، اقتصاد، سیاست و جغرافیا به وجود آورد که برای نسل قبل (و حتی بسیاری از مردگان متحرکی که امروز میان انسان‌ها حرکت می‌کنند) قابل درک نیست.

#کانکتوگرافی

#مگاترند

رادیو مذاکره • کارگاه افزایش عزت نفس • آموزش کارآفرینی • مذاکره تجاری • یادگیری زبان انگلیسی • دوره MBA آنلاین متمم • تصمیم گیری • تفکر سیستمی • روانشناسی پول • آموزش مهارت کار تیمی • مدل ذهنی • استراتژی محتوا • افعال پرکاربرد انگلیسی • زبان بدن • رادیو متمم • حرفه‌ای گری در محیط کار • اتیکت • استعدادیابی • معرفی کتابهای روانشناسی • معرفی کتابهای مدیریتی • مهارت فروش

The post مگاترندها (ابرروندها) در جهان امروز appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.


جمله های هفتگی (هفته‌های شصت‌و‌یک تا هشتاد)

$
0
0

قبلاً بخشی از جمله هایی که در ابتدای خبرنامه هفتگی برای دوستانم می‌فرستادم رو در قابل فایل‌های PDF روی روزنوشته‌ها گذاشته بودم.

این هم، چهارمین بخش از همون مجموعه است:

دانلود جمله‌های ابتدای ایمیل هفتگی

برای دوستانی که دیر‌به‌دیر به این‌جا و متمم سر می‌زنند، یا اخیراً با ما همراه شدند بد نیست توضیح بدم که بعد از حدود سه سال که ما ایمیل‌های عمومی برای تمام دوستان روزنوشته و متمم می‌فرستادیم، مدتی هست که ایمیل‌ها رو صرفاً برای کاربران متمم (تفاوتی بین آزاد یا ویژه نیست) ارسال می‌کنیم.

البته بعد از ثبت نام در متمم،‌ باید به صفحه تنظیمات مراجعه کنید و گزینه دریافت خبرنامه هفتگی رو فعال کنید.

ضمناً سعی کردم تا حد امکان، جمله‌ها رو ویرایش کنم؛ اما پیشاپیش اگر اشتباه یا بی‌دقتی در اون‌ها می‌بینید لطفاً من رو ببخشید.

#جمله های هفتگی

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی آموزش مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button]

The post جمله های هفتگی (هفته‌های شصت‌و‌یک تا هشتاد) appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

نکته‌ای کوچک اما مهم در مذاکره‌های بین‌المللی

$
0
0

مطلب موقت / تاریخ انقضا:  آخرین ساعت‌های جمعه هفتم اردیبهشت‌ماه

می‌گویند در دعوای فیل‌ها، این علف‌ها هستند که نابود می‌شوند.

منطق و تجربه، درستی این استعاره را تأیید می‌کند.

اما مهم است که به نیمه‌ی دیگر استعاره هم توجه کنیم: با توجه به این‌که فیل‌ها از توانایی پرواز برخوردار نیستند، در زمانی که دعوایی در کار نیست، باز هم روی همان علف‌ها راه می‌روند.

این‌ها را گفتم که بگویم خبرهای سیاسی در مقطعِ غیرحساسِ کنونی چندان دغدغه‌ام نیست.

اما هر از گاهی مقاله‌هایی می‌بینم که نکات آموزنده‌ای دارند و گاه – اگر محدودیت‌ها و ملاحظات اجازه دهند – دوست دارم آن‌ها را با خواننده‌ی روزنوشته‌ها هم در میان بگذارم.

نقد موضع ترامپ درباره برجام

اخیراً مقاله‌ای از دیوید وِید (David E. Wade) که از مدیران ارشد وزارت خارجه در دوران اوباما و دوستان نزدیک جان کری است، در رویترز منتشر شد که در آن به نقد موضع ترامپ درباره برجام می‌پرداخت.

مقاله نکات ظریف متعددی دارد که به نظرم وقت گذاشتن برای مطالعه و بررسی‌اش را توجیه پذیر می‌کند (اینجا).

او در عنوان مقاله (و در برخی از سخنرانی‌های قبلی‌اش) از اصطلاح Revisionism استفاده می‌کند: میل افراطی به بازنگری هر توافقی که در گذشته منعقد شده.

البته این اصطلاح، صرفاً به فضای سیاسی محدود نیست و بسیاری از ما در مذاکره‌های تجاری هم، مدیران Revisionist را دیده‌ایم.

اما فارغ‌ از بحث‌های سیاسی، برای من نکته‌ای ساده اما مهم و آموزنده وجود داشت که به نظرم به ما در تحلیل بهتر مذاکره‌ها کمک می‌کند.

یکی از تحلیل‌هایی که در دفاع از برجام در ایران و برخی کشورهای هم‌سو با ایران وجود دارد این است که: ترامپ در حال حاضر در آستانه‌ی مذاکره با کره‌ی شمالی است و حتی مهره‌های تیمش را هم بر اساس نیازهای آن مذاکره، جابجا کرده و می‌کند.

اگر ترامپ بر توافق با ایران متعهد نماند (به اصطلاح تلویزیونی: بدعهدی کند)، کره شمالی هم به او اعتماد نخواهد کرد.

نمی‌دانم این استدلال تا چه حد قابل اتکاست. چون اگر چه عرف چنین تعبیری را می‌فهمد، اما می‌دانیم که سیاست قواعد خود را دارد و عهد و بدعهدی، یک «صفت ثابت و ویژگی هویتی» در سیاست‌مداران نیست؛ بلکه یک «انتخاب» است  و بسته به منافع خود و طرف مقابل، درباره‌اش تصمیم می‌گیرند.

اما به هر حال، دیوید وید از زاویه‌ی بسیار متفاوتی موضع ترامپ را نقد می‌کند. موضعی که حتی برای کسانی که هیچ ارتباطی با مذاکره هسته‌ای بین ایران و قدرت‌های برتر اقتصادی و سیاسی جهان ندارند، همچنان می‌تواند آموزنده باشد.

ویژگی مذاکره های چند موضوعی

دیوید وید توضیح می‌دهد که مذاکره با ایران یک مذاکره‌ی چند موضوعی است و فقط یکی از موضوعات آن که بحث انرژی هسته‌ای بوده، سال‌ها طول کشیده است. بنابراین، از ابتدا نه قرار بوده و نه انتظار بوده که هم‌زمان باب مذاکره در زمینه‌های متعدد (از جمله مواضع منطقه‌ای ایران) باز شود.

بنابراین حتی اگر اختلاف‌نظرهای جدی با ایران وجود دارد و حتی اگر این باور وجود دارد که ایران، توافق هسته‌ای خود را به فرصتی برای تقویت مواضع منطقه‌ای‌اش تبدیل کرده است، نمی‌توان برجام را زیر سوال برد.

بلکه باید با ماندن بر روی تعهدات، به تدریج اعتمادسازی کرد تا باب مذاکره در جنبه‌های دیگر هم باز شود.

نکته‌ی مهم و علمی و ارزشمندی که دیوید وید به آن اشاره می‌کند این است:

مذاکره ترامپ با رهبر ملتِ کره شمالی هم، چند موضوعی است و صرفاً به بحث هسته‌ای محدود نیست. ترامپ هم نه می‌تواند و نه می‌خواهد هم‌زمان مذاکره‌های چندوجهی را آغاز کند. تا کنون هم هر چه دو طرف مطرح کرده‌اند بحث حذف و پاکسازی ظرفیت‌های هسته‌ای (Denuclearization) بوده است.

احتمالاً زمانی طولانی لازم خواهد بود تا توافق‌ ترامپ و رهبر کره بر سر موضوع هسته‌ای به نتیجه برسد (اگر فرض کنیم که این مذاکره موفق خواهد بود).

پس احتمالاً دولت‌های بعدی آمریکا باید به تدریج باب مذاکره‌های دیگر را باز کنند.

اگر ترامپ، مذاکره‌ بر سر یک بعد از یک تعارض چند بعدی را غیرعاقلانه  و احمقانه و اشتباه می‌داند،‌ باید به خاطر داشته باشد که دولت بعد از او هم، با چنین معیاری می‌تواند مذاکره‌ی او را ضعیف و احمقانه و نادرست توصیف کند.

بنابراین اگر ترامپ می‌خواهد در آینده، از سیاست او در مذاکره با کره‌ی شمالی دفاع شود، لازم است منطقِ مذاکره‌ی تک موضوعی (با چشم‌پوشی موقت از سایر موضوع‌های مورد اختلاف) را به عنوان یک استراتژی مذاکره بپذیرد.

برای من زیبایی استدلال دیوید وید این بود که به بی‌اعتماد شدن کره توجه نداشت (اساساً کره شمالی دیگر در جهان امروز وجود ندارد که اعتماد و بی‌اعتمادی‌اش برای کسی مهم باشد).

بلکه به این نکته توجه داشت که خود ترامپ، باید بر اساس معیارهایی رفتار کند و تصمیم بگیرد و حرف بزند که تمایل دارد بعداً همان معیارها درباره‌ی خودش هم به کار گرفته شود.

پی نوشت: این ماجرا که شما در یک مذاکره چندوجهی امتیازاتی به طرف مقابل می‌دهید که ممکن است در جنبه‌ی دیگری، به منافع یا خواسته‌های‌تان لطمه بزند (مذاکره هسته‌ای با ایران / سیاست‌های منطقه‌ای ایران) احتمالاً شما را به یاد بحث Trade-off یا تصمیم گیری چند معیاره می‌اندازد. بسیاری از این بحث‌ها را وقتی به شکل ساده و تئوری می‌خوانیم، به نظرمان واضح هستند. اما وقتی فکر می‌کنیم که نمونه‌های واقعی آن‌ها می‌تواند چه چالش‌های بزرگی بیافریند، تازه می‌فهمیم که باید این بحث‌ها را جدی‌تر و عمیق‌تر در نظر بگیریم و به مثال‌ها و مصداق‌های ساده محدود نکنیم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی آموزش مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button]

The post نکته‌ای کوچک اما مهم در مذاکره‌های بین‌المللی appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

تسلیت به شهرزاد عزیز

$
0
0

متاسفانه با خبر شدم که دوست خوبمان شهرزاد، پدرشان را از دست داده‌اند.

پدر شهرزاد حدود یک ماه پیش به صورت ناگهانی گرفتاری بیماری سختی شدند و متاسفانه پس از یک ماه تحمل دشواری‌ها، فوت کردند.

در اینجا از طرف خودم و بقیه‌ی دوستان متممی به شهرزاد عزیز تسلیت عرض می‌کنم و امیدوارم بتوانند در تحمل دشواری از دست دادن پدر – که قطعاً پشتوانه‌ای ارزشمند برای همه‌ی ماست – صبور باشند.

The post تسلیت به شهرزاد عزیز appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

مجوز تدریس (به بهانه نزدیکی به روز معلم)

$
0
0

مهم نیست به شکل رسمی به معلمی مشغول باشیم یا غیررسمی.

حتی مهم نیست که معلمی، منبع درآمد ما باشد یا تفریح و تفنن‌مان.

اما یک چیز مهم است: همه‌ی کسانی که معلمی می‌کنند، زمانی مجوز تدریس را دریافت کرده‌اند.

منظورم مجوزهای رسمی و کاغذپاره‌های دولتی و خصوصی و لقب‌های «استاد، استاد» مخاطبان در فضاهای فیزیکی و دیجیتال نیست.

منظورم یک مجوز درونی است که قبل از همه‌ی این‌ها، خود برای خودمان صادر می‌کنیم.

در دل‌مان می‌گوییم: من حق دارم معلم شوم.

معمولاً این لحظه‌های صدور مجوز درونی – چه در معلمی و چه در هر فعالیت دیگر – چنان آرام و ظریف و پنهانی است که گاه، متوجه‌اش نمی‌شویم؛ اما بی‌تردید این لحظه‌ها را می‌توان از جمله‌ی سرنوشت‌سازترین لحظات زندگی هر انسانی دانست.

تقسیم بندی مجوزهای تدریس و معلمی

فکر می‌کنم این مجوزهای خود امضاکرده‌‌ی معلمی را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد.

دسته‌ی اول با توجیه جهل نسبی مخاطب است.

من می‌دانم که کسانی هستند که در موضوع مشخصی، کمتر از من می‌دانند. پس من حق دارم به معلمی مشغول شوم و آن‌چه را که آن‌ها کمتر از من می‌دانند به ایشان بیاموزم.

دسته‌ی دوم با توجیه جای خالی بزرگان است.

به عنوان مثال، من می‌دانم که پاراگ خانا فعلاً این‌جا نیست و جایش خالی است (منظورم از نبودن، غیبت فیزیکی نیست. حضور نداشتن در یک حوزه و بازار و جغرافیای مشخص است).

پس حالا که او نیست، من می‌توانم از این فرصت استفاده کنم و در جای خالی‌ او بنشینم و حرف‌ها و آموزه‌هایش را روایت کنم (#کانکتوگرافی).

البته حالت سومی هم وجود دارد: این‌که بگویم من جایگاه خودم را دارم. نگاهی به دنیا و هستی و زندگی و مدیریت و بازار پیدا کرده‌ام که دیگر نه به توجیه جهل مخاطب و نه به واسطه‌ی جای خالی بزرگان، بلکه به اعتبار خودم، آمده‌ام و آموزش می‌دهم.

این را هم بگویم که حداقل در این لحظه در میان بزرگان نیز، نمونه‌ای از حالت سوم به خاطر نمی‌آورم.

بزرگترین کسانی که می‌شناسیم هم، مدام این را یادآوری کرده‌اند که از آن‌ها بزرگ‌تر هم وجود دارد و به این شیوه، تأکید کرده‌اند که حضورشان و آموزش دادن‌شان به علت نبود بزرگ‌ترهاست.

در میان نزدیک‌ترها از مولوی مصداق داریم تا بوعلی. یکی از شمس می‌گفت و دیگری در منطق‌الشفا به هر بهانه‌ای به ارسطو و کتاب ارغنون او ادای احترام می‌کرد.

در میان دورترها هم، مثال جان لاک – اندیشمند بزرگ عصر روشنگری – را در کتاب پیچیدگی مطرح کردم که می‌گفت: در عصری که نیوتون و هویگنس زندگی می‌کنند، منطقی است من چیزی ننویسم و مسیر را برای آن‌ها باز و خلوت بگذارم.

البته او با این استدلال، نوشتن و گفتن و آموزش را متوقف نکرد. بلکه پیامش این بود که بدانیم او نیز چشم به بزرگانی دیگر دارد و خود را منشاء بزرگی نمی‌داند و نمی‌بیند.

ما در کدام دسته‌ایم؟

فکر می‌کنم به عنوان معلم در هر دسته که باشیم،‌ می‌توانیم تا پایان عمر – بی‌آن‌که با مشکلی جدی روبرو شویم – در آن‌جا بمانیم.

مجوز اول، هرگز لغو نمی‌شود. چون همیشه مخاطبانی هستند که کمتر از من می‌دانند. اگر در گذشته پیدا کردن کسانی که کمتر از من می‌فهمند و می‌دانند، دشوار بود؛ امروز به مدد اینترنت و شبکه های اجتماعی، به سادگی می‌توانم کسانی را پیدا کنم که کمتر از من بدانند و با حسرت و احترام، به چشمان و دهان و دستانم خیره شوند.

مجوز دوم هم هرگز لغو نمی‌شود. بر هر حال هر کس را در هر جای این هستی پیدا کنیم، یا بر صندلی خالی بزرگان نشسته و یا بر شانه‌ی بزرگان (چه معاصر و چه در گذشته) ایستاده‌ است (یا می‌تواند چنین کند).

اما یک تفاوت مهم بین این دو مجوز وجود دارد.

در مورد اول، نیاز به یادگیری و پیشرفت و رشد در معلم، چندان برانگیخته نمی‌شود. حتی اگر هم چیزی بیاموزد، صرفاً از سر تفریح و تفنن است.

دوستی داشتم که روانشناسی درس می‌داد و وقتی از او علتِ کم‌خواندنش را پرسیدم – و منتظر بودم شلوغی زندگی را بهانه کند – گفت: «همین الان هم ده پله از شاگردانم جلوتر هستم. لازم نیست. اولویت‌های دیگری غیر از یادگیری دارم».

در مورد دوم، خودمان را همواره در موضع مهمان جایگاه می‌بینیم و نه شایسته‌ی جایگاه.

به جای این‌که ندانستن مخاطب، مغرورمان کند و حس آرامش را در ما برانگیزد، فاصله‌ی ما تا آن‌ کسانی که جای خالی‌شان را پرکرده‌ایم، اضطراب یادگیری را ایجاد می‌کند.

ضمن این‌که گاهی می‌توانیم با خود فکر کنیم، اگر روزی آن بزرگ‌ترها – در عالم واقع یا در فضای مثال – آمدند و در کنار صندلی‌شان (که ما بر آن تکیه زده‌ایم) ایستادند، چه می‌توانیم به آن‌ها بگوییم؟

آیا می‌توانیم بگوییم که ما سعی کردیم پیام شما را به درستی منتقل کنیم؟ یا حرف‌هایی بزنیم و نکاتی بیاموزیم که فکر می‌کنیم شاید اگر شما بودید، انگیزه یا فرصت یا لوازم مطرح کردن آن‌ها را نداشتید؟

آیا آن بزرگان ما را نماینده‌ی خود خواهند دانست یا غاصب جایگاه‌شان؟

نمی‌دانم. شاید معلمی ساده‌تر از این حرف‌هاست و این‌ها صرفاً وسواس افراطی من باشد.

اما به هر حال، من فهرستی از ده نفر دارم که می‌دانم اگر آن‌ها بودند، جایی برای من نبود.

هر صبح بعد از خواندن اسم‌شان، روزم را با ترس و اضطراب آغاز می‌کنم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی آموزش مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button]

The post مجوز تدریس (به بهانه نزدیکی به روز معلم) appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

رابطه با گذشته

$
0
0

این حرفم تازه نیست؛ اما اهمیت آن، تکرارش را بخشودنی می‌‌کند:

بخش مهمی از وضعیت امروز ما، در گروِ رابطه‌ای است که با گذشته‌ی خود می‌سازیم.

این ادعا – در گمان من – برای انسان، قوم، قبیله، کسب و کار، سازمان‌ها و ملت‌ها به یک اندازه مصداق دارد.

رابطه با گذشته، می‌تواند شکل‌های بسیار متنوعی بر خود بگیرد.

می‌تواند از جنس نگاه هویتی باشد: من این بوده‌ام و چون در گذشته این بوده‌ام، امروز حق دارم چنین باشم یا حق ندارم چنان باشم.

علم و منطق و استدلال، چنین نگرشی را نمی‌پذیرد. پیوستگی هویت و ماهیت در ذات طبیعت نیست. مرگ، خود نشانه‌ای است تا دائماً به ما یادآوری کند که هر لحظه، می‌تواند نقطه‌ی گسست کاملی میان گذشته و آینده باشد.

آن‌ها که گذشته را از جنس هویت می‌دانند، یا به دام خاطره بازی گرفتار می‌شوند، یا خاطره سازی. اولی غرق‌شدن در گذشته است و دیگری، سندسازی برای گذشته با هدف جایگاه‌یابی در دنیای امروز.

رابطه‌ی برخی دیگر با گذشته، از جنسِ انکار است. گذشته اصلاً نبوده و یا نباید بوده باشد. حذف گذشته، انکار گذشته، نادیدن و ناشنیدن آن و فراموش کردنش، درست مثل حذف حافظه از مغز انسان است. این کار شدنی است. اما خوب می‌دانیم که زنده بودن، نیازمند به خاطر سپردن دستاوردها و شکست‌های گذشته است. ژن‌ها، اندام‌ها، موزه‌ها، قوانین و کتاب‌ها، تنها نمونه‌هایی از مکانیزم‌های به خاطر سپردن گذشته هستند که حذف هر کدام، بخشی از زنده بودن امروز را از ما می‌گیرد.

زندگی در گذشته هم، شکل دیگری از رابطه با گذشته است. تصویر رقت‌انگیز پدر یا مادری که با وجود نوه‌دار شدن، هنوز اتاق کودکی فرزندش را به همان شکلی که بوده حفظ کرده است و از این ابزار برای سفر به عمق گذشته استفاده می‌کند.

زیستن در گذشته یک چیز است و زیستن با گذشته چیزی دیگر.

زیستن در گذشته، ویژگی درگذشتگان و مردگان است. اما زیستن با گذشته به معنای استفاده از تجربیات گذشته در تصمیم‌های امروز است.

از مردن گریزی نیست؛ اما نگرانی آن است که به جای دفن مردگان، زنده‌ها در میان انبوه مردگان مدفون شوند.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی آموزش مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button]

The post رابطه با گذشته appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

نگاهی به فهرست نام وزارتخانه های کشورهای مختلف

$
0
0

در سرفصل‌های درس مدیریت، درسی هست به نام ساختار سازمانی یا Organizational Structure.

البته طی سال‌های اخیر، دانشگاه‌ها معمولاً این درس را با عنوان جامع‌ترِ طراحی سازمان یا Organization Design برگزار می‌کنند.

بحث‌های بسیاری زیر این عنوان مطرح می‌شود؛ اما یکی از ابتدایی‌ترین بحث‌ها این است که Departmentation یا دپارتمان‌سازی هم از استراتژی کلان سازمان تأثیر می‌پذیرد و هم بر روی آن تأثیر می‌گذارد.

دپارتمان‌سازی در مقیاس دولت‌ها همان چیزی است که ما به اسم وزارت‌خانه می‌شناسیم.

دو پیشنهاد برای تقویت زبان دارم.

یکی این‌که سعی کنید نام وزارتخانه‌هایمان را به زبان انگلیسی ترجمه کنید.

اما تمرین مهم‌تر این‌که برخی کشورها را به صورت تصادفی انتخاب کنید و نام برخی از کابینه‌هایشان را بخوانید.

من برخی از آن‌ها را اینجا می‌نویسم تا ترغیب شوید و شما هم بیشتر جستجو کنید:

  • وزارت انرژی (امارات) که تقریبا ترکیب وزارت نفت، نیرو و صنعت ماست
  • وزارت انسجام سرزمین (فرانسه)
  • وزارت هوش مصنوعی (امارات)
  • وزارت تغییر شرایط اقلیمی یا Climate Change (امارات)
  • وزارت زنان (استرالیا)
  • وزارت مسائل وزارت‌خانه‌ها و آینده (امارات)
  • وزارت محیط زیست (فنلاند)
  • وزارت گردشگری (عمان)
  • وزارت هنر (استرالیا)
  • وزارت بازنشستگان (بلژیک)
  • وزارت آب و آبیاری (اردن)

البته این‌ها را برای نمونه نوشتم. قطعاً با توجه به تعداد کشورهای جهان و تنوع وزارتخانه‌هایشان، می‌توانید فهرستی بسیار طولانی‌تر تنظیم کنید.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post نگاهی به فهرست نام وزارتخانه های کشورهای مختلف appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

روش قیمت گذاری کسب و کار دیجیتال و بحث‌های دیگر

$
0
0

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: یاور مشیرفر 

موضوع بحث – یاور عزیز، مدتی پیش در زیر بحث توسعه قلمرو یا توسعه ظرفیت بحثی را مطرح کرد که بخشی از آن را در اینجا می‌خوانیم:

صحبت‌های یاور (کلیک کنید)

من الان با یه مفهومی به نام «ارزش‌گذاری» درگیرم که به طور کامل نمی‌تونم درکش کنم. بخشی از بحث به استراتژی محتوا ربط داره و خیلی بخش‌هاش نداره.

من الان مدتیه که احساس می‌کنم به اندازه‌ی کافی از زمانی که میزارم «درآمد» ندارم. بعضی‌وقت‌ها مثلا می‌تونم حساب کنم که درآمد ساعتی من مثلا باید «هشتاد هزار تومان» باشه و اگه ۸ ساعت در روز و به عبارتی ۲۴۰ ساعت در ماه کار کرده‌باشم، باید در مجموع آخر ماه، مبلغی حدود ۱۹ میلیون درآمد کسب کرده‌باشم. این شاید در حالیه که من از «تمام ظرفیت وجودی» خودم برای کارم استفاده کرده‌باشم. سؤال اولم اینه که آیا این نوع محاسبه درسته و اصلا با چه شاخصی می‌شه نشست و در مورد میزان درآمدی که می‌شه یه نفر با توجه به دانشش کسب کنه صحبت کرد یا نه. آیا این درآمد رو نداشتن به این معنی هست که من «استراتژی» نمی‌فهمم؟

مثلا نشستم و با ابزاری مثل Worth of Web Calculator ارزش سایتم رو محاسبه کردم. ارزش سایت من ۱۸٫۷۰۰ دلاره. معنی این رقم چیه؟ یعنی من باید با سایتم این قدر درآمد داشته‌باشم یا این‌که کلا این قدر می‌ارزه یا این‌که این اساسا یه ظرفیته که باید باهاش کار کرد و درآمدش رو داشت؟
یا مثلا این سایت میگه ارزش سایت متمم رقمی نزدیک ۲ میلیون دلاره. این یعنی ارزش درآمدی با استفاده از ظرفیت کامل یا چیز دیگه‌ای رو می‌گه؟ و البته ارزش گوگل حدود ۱۰۳ میلیارد دلار میشه. و برای مقایسه دیجی کالا ارزشی برابر با ۸۲۰ میلیون دلار داره و آمازون ارزشش ۵ میلیارد دلاره. آیا اینا قدرت و بُرد تبلیغاتی‌اند یا ارزش محتوا یا چیز دیگه‌ای محسوب می‌شن؟ از دیدگاه استراتژی و گوسفندنگری به این داستان چطوری نگاه می‌کنی؟ و چه تحلیلی داری؟

سؤال دومم در مورد اینه‌که من الان برای یه سرویس میکروبلاگ محتواهای متعددی تولید کردم. سرویسی که توی ایران راه‌افتاده و هنوز مدل درآمدیشو اعلام نکرده. یعنی در قوانین و مقرراتش موقع ثبت‌نام نبوده. من با این میکروبلاگ کلی محتوا تولید کردم. با محتواهای تولیدی من و بقیه‌ی کاربران رتبه‌ی الکسای این سایت اومده زیر ۱۰۰۰ قرار‌ گرفته.
روی هر نوشته‌ای که توی این سایت دارم، یک علامت برای «پاک کردن» محتوای تولیدی‌ام وجود داره.
بحثم اینه‌ که اگر فردا این سایت مدل درآمدیشو از طریق «تبلیغات» اعلام کرد، آیا من و امثال‌من حق داریم به خاطر «محتوایی» که تولید کردیم ازش درخواست سهم کنیم یا نه؟ در واقع بحث مثل اینه‌ که با محتوای من مثلا «اینستاگرام» بتونه از تبلیغات درآمد کسب کنه یا فیس بوک یا هر جای دیگه‌ای. آیا کاربر می‌تونه با توجه به وجود امکان حذف پست و پروفایل، از اون پلتفرم سهم بخواد؟ مثلا اگه کسی ۱۰۰ میلیون فالوور داره، از منظر اخلاق کلان می‌شه استدلال کرد که چون ترافیک بخش مهمی از شبکه به سمت پروفایلش جاری می‌شه و باعث افزایش Time on Site بازدیدکننده‌ها شده، میتونه درخواست سهم کنه؟ تحلیلت واسه‌ی این مسئله چیه؟

به طور کلی اگر کسی برای سایتی محتوا تولید می کنه و اون سایت با محتوای کاربر توی گوگل بهتر دیده می‌شه و مخاطب بیشتری پیدا می‌کنه، آیا کاربرانی که محتواشون باعث جذب ترافیک به اون سایت شدند، سهامدار اون سایت هستند یا کارگران تولید محتواش؟ دنیای جدید چطوری به این مسئله واکنش نشون می‌ده؟ آیا شخصی که پلتفرم رو راه‌انداخته و زحمت توسعه‌اش رو می‌کشه سهامدار اصلیه یا کاربران هم سهم دارن و باید سهم بخوان؟

توضیحاتی درباره این نوشته

با توجه به نکات متعددی که یاور در این بحث مطرح کرده، نمی‌توان صرفاً در یک مطلب به همه‌ی آن‌ها پرداخت. بنابراین، فعلاً بخشی از بحث را که به قیمت گذاری کسب و کارها مربوط است می‌نویسم تا در بخش دوم این بحث، به اصل صحبت‌های یاور برسیم.

این را قبلاً در پاسخ یاور هم نوشته‌ام که چنین سوال‌هایی، جواب واضح و مشخصی ندارند که بتوانیم بگوییم همه روی آن متفق‌القول هستند. بی‌تردید خود یاور در این زمینه، پاسخ‌هایی در ذهن دارد و آن‌چه من هم مطرح می‌کنم، صرفاً پاسخ‌هایی است که در ذهن من شکل گرفته و حدس می‌زنم بسیاری از خوانندگان این نوشته هم، پاسخ های مختص خود را دارند. بنابراین، لطفاً این نوشته را نه به عنوان نظر کارشناسی بلکه صرفاً به عنوان چند برداشت شخصی بخوانید.

لینک مرتبط: وبلاگ یاور

ارزش گذاری کسب و کارهای دیجیتال

یکی از نکاتی که در صحبت‌های یاور مطرح شده، بحث ارزش گذاری کسب و کارهای دیجیتال است. البته با توجه به این‌که آدرس وب‌سایت برخی کسب و کارهای دیجیتال، تقریباً معادل همه‌ی آن کسب و کار است، گاهی اوقات ارزش یک وب‌سایت را معادل (یا معیاری از) ارزش آن کسب و کار درنظر می‌گیرند.

واضح است که حداقل سه معیار در ارزیابی یک کسب و کار دیجیتال قابل تصور است:

  • مخاطبان / مشتریان (بالقوه / بالفعل)
  • مدل درآمد
  • آینده قابل تصور

اولین چیزی که باید به خاطر داشته باشیم این است که ابزارهای ارزیابی وب‌سایت‌ها، ارزش یک URL را برآورد می‌کنند. در مورد وبلاگ من (روزنوشته) یا وبلاگ یاور، ارزش URL می‌تواند بخش مهمی از ارزش حضور در فضای دیجیتال باشد. اما هر چه روابط و فرایندهای آفلاین به یک وب‌سایت اضافه شود، طبیعتاً تخمین ارزش URL به جای ارزش کسب و کار خطای بیشتری خواهد داشت.

به عنوان مثال، یک سایت خبری را در نظر بگیرید که متن‌های تند سیاسی می‌نویسد و ارزش آن توسط ابزارهای آنلاین ارزیابی قیمت سایت، ده میلیارد تومان برآورد می‌شود. فرض کنید این سایت توسط تیمی اداره می‌شود که رابطه‌ی نزدیکی با مدیران امور مسدودسازی سایت‌ها دارند و مطمئن است که مستقل از محتوای آن، مسدود نخواهد شد. اما اگر من و شما مدیر آن سایت بشویم، یک ساعت بعد از نشستن‌مان روی صندلی مدیریت، آن سایت مسدود می‌شود.

می‌توان فرض کرد که قیمت این URL مثلاً ۱۰۰ میلیون تومان است و ارزش رفاقت مدیران سایت با مسئولان، ۹ میلیارد و ۹۰۰ میلیون تومان.

البته طبیعتاً Asset و دارایی آفلاین، صرفاً از جنس رابطه نیست. مثلاً در مورد دیجی کالا، انبارها، کارکنان، فرایندها، برند در فضای فیزیکی و ده‌ها مورد مشابه وجود دارد که قاعدتاً در سیستم‌های اتوماتیک ارزیابی ارزش URL لحاظ نمی‌شوند.

نکته‌ی مهمی که وجود دارد این است که سیستم های آنلاین برآورد ارزش وب سایت معمولاً ارزیابی ترافیک وبسایت را انجام می‌دهند.

معمولاً هم همان سه منشاء اصلی ترافیک را در نظر می‌گیرند. یعنی:

  • ترافیک ریفرال (بک لینک)
  • ترافیک سئو
  • ترافیک مستقیم

برای برآورد این‌ شاخص‌ها هم معمولاً از سرویس‌های پابلیک مثل الکسا، Ahrefs و SimilarWeb استفاده می‌کنند.

البته فاکتورهای دیگری هم وجود دارد که به تعدیل این نتایج و اصلاح برآورد کمک می‌کند. مثلاً این‌که کلماتی که سایت از طریق سئو به دست آورده چقدر قیمت دارند:

  • این‌که اگر سایت تصمیم بگیرد از طریق تبلیغات گوگلی (AdSense) درآمد کسب کند چقدر درآمد خواهد داشت.
  • این‌که اگر این سایت،‌ می‌خواست این ورودی سئو را با دادن تبلیغ به گوگل (AdWords) جذب کند، باید چقدر هزینه می‌کرد.

همه‌ی این‌ها زمانی دقت کافی پیدا می‌کنند که مدل درآمدی وب‌سایت، نمایش تبلیغات یا سایر روش‌های مستقیم تبدیل ترافیک به پول باشد.

به خاطر همین، برای بسیاری از وبلاگ‌ها و سایت‌های خبری، چنین برآوردهایی ممکن است قابل اتکا باشند. اما هر چه روش Monetization و پول درآوردن سایت، پیچیده‌تر شود، خطای برآورد بیشتر خواهد شد.

مثلاً الان بخشی از سایت‌های کشور، از سرویس یکتانت برای نمایش لینک استفاده می‌کنند و نمونه‌ی خوبی از تبدیل مستقیم ترافیک به پول هستند.

اما وقتی یک سایت، بنر تبلیغاتی شرکت‌ها را (توسط سرویس‌های تبلیغات بنری مثل صباویژن، فست کلیک و کارزار) نمایش می‌دهد، الگوی درآمد کمی از فضای تبلیغات اتوماتیک کلیکی فاصله می‌گیرد. اگر هم الگوهای Affiliation پیچیده‌تر اجرا شود، قطعاً فاصله بیشتر خواهد شد: مثلاً سایت‌هایی که به ازاء معرفی کتاب پول می‌گیرند یا پلتفرمی مثل LastSecond که تورهای مسافرتی می‌فروشد.

بنابراین، اگر من، یاور یا هر کدام از دوستان‌مان که الان وبلاگ می‌نویسند، به سراغ کسب درآمد از طریق سرویس‌های نمایش لینک برویم،‌ می‌توانیم بگوییم که سرویس‌های ارزیابی وب‌سایت، شاخص خوبی از درآمدمان هستند. البته آن‌هم بیشتر از جنسِ سنجش نسبی و نه سنجش مطلق.

یعنی اگر یاور و مثلاً حمید طهماسبی برای سایت‌های moshirfar.com و dimaht.com با یک سرویس واحد نمایش تبلیغات کلیکی قرارداد ببندند و این تنها روش کسب درآمدشان از سایت باشد، می‌توان گفت نسبت ارزش این دو سایت که توسط سایت‌های تخمین ارزش اعلام می‌شود، تا حد خوبی با نسبت درآمد یاور و حمید متناسب است.

اما مثلاً اگر یاور یا حمید، خدمات آموزشی حضوری یا مشاوره کسب و کارشان را تبلیغ کنند، آن‌وقت نمی‌توانیم برآوردی از رابطه ارزش سایت و رابطه درآمد فرد / شرکت داشته باشیم.

هر چه جنبه‌ی فیزیکی کسب و کار بیشتر شود، ماجرا پیچیده‌تر می‌شود. در میان نمونه‌های ایرانی، دیجی کالا می‌تواند مثال خوبی باشد. فقط کافی است تصور کنید که اگر دیجی کالا، تغییر کوچکی در فرایند تسویه مالی خود با تأمین کنندگان ایجاد کند، بدون تغییر محسوسی در شاخص‌های ترافیک آنلاین، سودش به طرز محسوسی تغییر خواهد کرد (به فرض این‌که تغییر آن‌قدر جدی نباشد که در بلندمدت،‌ شرکای تجاری آن تغییر کنند).

این قسمت از حرفم، مستقیماً به حرف یاور ربطی ندارد؛ اما حیفم می‌آید حالا که تا این‌جا رسیدیم اشاره‌ای به آن نکنم.

هم‌چنان به نظرم دو روش خوب برای ارزش گذاری یک وب سایت یا کسب و کار آنلاین، روش‌های سنتی‌تر زیر هستند:

  • محاسبه ارزش خالص فعلی شرکت (NPV)
  • توجه به قیمت معاملات سهم شرکت

چالش های ارزیابی و قیمت گذاری کسب و کارهای آنلاین

به نظرم، حتی به فرض استفاده از دو روش بالا، سه چالش جدی ‌هم‌چنان وجود خواهد داشت.

چالش اول این است که عمر کسب و کارهای آنلاین چندان مشخص نیست. اگر با چیزی شبیه کبریت توکلی سر و کار داشتیم، می‌دانستیم که این کسب و کار در حد چند قرن دوام دارد. صنایع غذایی و بسیاری از کسب و کارهای فیزیکی، عمر نسبتاً بالایی دارند.

ما در فضای دیجیتال با Disruption مواجه هستیم. یعنی نمی‌دانیم که پنج سال بعد اصلاً چیزی به نام دیجی کالا یا گوگل وجود دارد یا نه.

بنابراین برای NPV نمی‌توان افق طولانی در نظر گرفت. یا بهتر بگویم: برآورد افق قابل اتکا، خود تخصصی جداگانه می‌خواهد.

چالش دوم این است که شرکت‌های دیجیتال، خیلی وقتها وارد بازی فروش Future Prospect می‌شوند. به این معنا که قیمت‌گذاری آن‌ها بر این مبناست که آینده‌ی خوبی دارند؛ حتی اگر الان ضررده باشند.

حمید طهماسبی مطلبی دارد تحت عنوان بهترین دفاع حمله است. علی کریمی هم زیر همان مطلب کامنت جالبی دارد. مجموعه‌ی آن حرف و کامنت زیرش، می‌تواند کمی فضای نگاه به این حوزه‌ها را مشخص کند. حمید تقریباً در سمت طیفی قرار دارد که آینده کسب و کار را می‌بیند و بر آن اساس، امروز آن را ارزیابی می‌کند. علی کریمی در سمت دیگر طیف قرار دارد که نگاهی جدی‌تر به وضعیت امروز کسب و کار دارند (البته هیچ‌کدام از آن‌ها مطلق حرف نزده‌اند؛ صرفاً در حد مثال گفتم).

چالش سوم، ممکن است تکنیک‌های مالی و تجاری باشد. مثلاً دیجی کالا مدتی قبل، بیست درصد از سهام خود را به یک شرکت هلندی فروخت و مبلغ این معامله ۱۰۰ میلیون دلار بود. به نظر می‌رسد که این معامله نشان می‌دهد که ارزش دیجی کالا حدود پانصد میلیون دلار است.

اما اگر کمی فضای کسب و کار هلند و هلدینگ‌های آن‌جا را بشناسید می‌بینید که شرکت International Internet Investment Cooperatief این سهم را خریده که یک شرکت سرمایه‌گذاری چندان فعال در زمینه فضای دیجیتال در هلند نیست. به عبارت دیگر، می‌توان حدس زد (صرفاً در حد حدس) که برخی سرمایه گذاران ایرانی به شکلی غیرمستقیم، بخشی از سهام دیجی کالا را از بیرون ایران دوباره خریده‌اند.

چنین فرایندهایی، مزایای اقتصادی زیادی دارد و ایرادی هم ندارد. ضمن این که دست شرکت‌ها را برای فعالیت‌های بین‌المللی باز می‌کند که در شرایط امروز ایران، یک ضرورت است. اما در چنین معامله‌هایی معیار قیمت‌گذاری، ارزش شرکت نیست. بلکه جریان‌های نقدی مورد نیاز برای فعالیت بین‌المللی است.

مثلاً ممکن است ارزش سایت من ۱۰۰ میلیون تومان باشد و من با ۵۰ میلیون تومان از طریق کشور دیگری، ۱۰ درصد سهم خودم را بخرم. در این حالت، نباید فکر کنیم که سایت من ۵۰۰ میلیون تومان ارزش دارد.

باز هم تأکید می‌کنم که این کار از نظر تجاری و استراتژیک اشتباه نیست و شرکت‌های بزرگ مانند گوگل و فیس بوک هم از این ابزار بین‌المللی استفاده می‌کنند. اما کسی که به ارزش گذاری کسب و کارها مشغول است، باید مراقب باشد که ارزیابی‌های خود را به شکلی دقیق‌تر و بر اساس معیارهای عینی انجام دهد.

توضیح: یاور جان. امیدوارم نگویی محمدرضا موضوع بحث‌ و حرف‌های من را نفهمید و به حاشیه رفت. من اول خواستم حاشیه‌های نامربوط را به شکلی جداگانه مطرح کنم تا وقتی در نوشته‌ی بعدی به سراغ اصل بحث می‌رویم، دیگر نخواهم مدام به حاشیه بروم. بنابراین، لطفاً نوشته‌ی حاضر را به عنوان یک پیش‌نوشت یا مقدمه در نظر بگیر تا نامربوط بودن آن به دغدغه‌ی اصلی تو، آزارت ندهد.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post روش قیمت گذاری کسب و کار دیجیتال و بحث‌های دیگر appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.


قاسم افشار؛ مهمان قدیمی ساختمان شیشه‌ای

$
0
0

در میانه‌ی زمین وسیعی که در شمال خیابان ولیعصر تهران و جنوب پارک‌وی، به انواع سازه‌های فولادی و بتونی و بشقاب‌های گردِ رو در همه سو، آلوده شده، یک ساختمان شیشه‌ای قرار دارد.

ممکن است سال‌ها به صدا و سیما رفت‌و‌آمد کنید، اما سر و کارتان به ساختمان شیشه‌ای نیفتد.

در میان همه‌ی کسانی که به صدا و سیما تردد دارند، آن‌ها که مجوز رفت و آمد به ساختمان شیشه‌ای را دارند، مطمئن‌تر و دوست‌تر محسوب می‌شوند. مهم‌ترین استودیوهای خبر هم در آن‌جاست.

استفاده از شیشه در معماری ساختمان رسانه‌های خبری، کاری نسبتاً رایج است. برخی آن را صرفاً یک انتخاب تصادفی می‌دانند. برخی دیگر هم معتقدند که اشاره‌ای به شفاف بودن – که از ویژگی‌های مجموعه‌های خبری است یا باید باشد – دارد.

حتماً دیده‌اید که در طراحی بسیاری از استودیوهای خبری هم، از پارتیشن‌های شیشه‌ای (یا لااقل تصویر پروجکت‌شده‌ی اتاق‌های شیشه‌ای در پشت گویندگان) استفاده می‌شود.

آن‌ها هم که از کنار مرکز تلویزیون لندن در وود لِین گذشته‌اند، حتماً نمای شیشه‌ای آن را به خاطر دارند (ساختمانی که امروز کمتر از گذشته استفاده می‌شود).

به هر حال، این‌ها حاشیه است.

فقط خواستم چند خطی به احترام قاسم افشار نوشته باشم. کسی که سال‌ها مهمان ساختمان شیشه‌ای بود و هم‌سن‌های من، بسیاری از خبرهای دوران کودکی و نوجوانی را با صدای او شنیده‌ و در چهره‌ی او دیده‌اند.

قاسم افشار (یا بهرام افشار) در سال ۸۸، وقتی که جنس ساختمان شیشه‌ای به فولاد و بتون نزدیک‌تر شد، آن‌جا را ترک کرد.

هم‌کارانش – که برخی هنوز ساکن ساختمان بتونی هستند – روایت‌های متنوعی در بابِ رفتنش گفته‌اند. اما آن‌ها که افشار را از نزدیک‌ دیده‌اند و ویژگی‌های ساختمان شیشه‌ای را می‌دانند، احتمالاً به داستان‌هایی که همکاران قدیمی او – پس از روایت مجموعه‌ای از اخبارهای رسمی – درباره‌ی علت رفتنش می‌گویند، چندان دل نخواهند سپرد.

بهرام افشار

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post قاسم افشار؛ مهمان قدیمی ساختمان شیشه‌ای appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

تپسی و کمپین جدیدش خطاب به مسافر و راننده

$
0
0

تاکسی اینترنتی تپسی اخیراً کمپین تبلیغاتی تازه‌ای را آغاز کرده است که پیام آن نشانه‌ی نگرش سیستمی طراحان کمپین به فضای کسب و کار است.

این کمپین هم‌زمان دو پیام را – یکی برای مسافران و دیگری خطاب به رانندگان – ارسال می‌کند:

  • زنده باد رانندگان همه‌ی تاکسی‌های اینترنتی چون با هم آلودگی هوا را کاهش داده‌ایم.
  • زنده باد مسافران همه‌ی تاکسی‌های اینترنتی چون با هم بیکاری را کاهش داده‌ایم.

دیدن این دو پیام، حتی اگر مسافر یا راننده‌ی تاکسی‌های اینترنتی نباشید – که البته من هستم – بسیار آرامش‌بخش و شادی‌آفرین است.

این کمپین از چند منظر می‌تواند پیام‌آور رواج یافتن نگرش جدیدی به تبلیغات محیطی باشد.

نخست این‌که زنده‌باد برای ما ایرانیانِ امروز مفهوم تازه‌ای است. طی دهه‌های گذشته ما آموخته‌ایم که مرگ، لعنت و نفرت را برای “هر کسی که از ما و چون‌ما نیست” بخواهیم و آرزو کنیم. ما با ادبیاتی تربیت شده‌ایم که هویت‌سازی تصنعی با مفاهیم ما و آن‌ها را به شکلی افراطی و بیمارگونه ترویج کرده است. استفاده از واژه‌ی همه‌ در راستای تضعیف این نگرش، ارزشمند است و توجه را جلب می‌کند.

هم‌زمان شدن این تبلیغ، با کمپین بخت‌آزمایی اسنپ (چند تا بخر؛ یکی مجانی ببر) که سنتی‌ترین شکل تبلیغ قابل تصور طی قرون اخیر (بعد از انقلاب صنعتی) محسوب می‌شود، ارزش آن را دو‌چندان کرده است.

نگاه به دو سوی تعامل، یعنی سمت تقاضا (مسافر) و سمت عرضه (راننده) نیز نکته‌ی ارزشمند دیگر در طراحی این کمپین است.

چنین کمپین‌هایی را – با توجه به نقش‌ آن‌ها در ترویج نگرش سیستمی – می‌توان فراتر از تبلیغ و در حد بخشی از فعالیت‌های مرتبط با مسئولیت اجتماعی یک کسب و کار در نظر گرفت.

#محصولات ایرانی

کمپین تبلیغاتی تپسی

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post تپسی و کمپین جدیدش خطاب به مسافر و راننده appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

زندگی عادی، حق مسلّم ماست

$
0
0

دوست عزیزم جعفر محمدی، سردبیر عصر ایران، مطلب زیبایی تحت عنوان مردم ایران چه می‌خواهند نوشته است که حیفم آمد آن را در این‌جا بازنشر نکنم و شما از خواندنش محروم شوید:

مردم ایران بیشتر طرفدار اصلاح طلبان هستند یا تمایلات اصولگرایانه دارند؟ آنها در انتخابات آینده به کدام جریان رأی خواهند داد؟ نگاه شان به مسأله فلسطین چیست؟ درباره ماندن یا رفتن بشار اسد چه فکر می کنند؟ چه دغدغه هایی درباره دولت آینده عراق دارند؟ یمنی ها چند پهپاد عربستان را ساقط کردند؟ افت یا افزایش محبوبیت حسن روحانی چقدر برایشان مهم است؟ تا چه اندازه برایشان مهم است که چه کسانی از کابینه دوازدهم حذف می شود و چه افرادی جایشان را خواهند گرفت؟ آمار بازدید کنندگان از نمایشگاه قرآن امسال، نسبت به سال قبل، بالا رفته یا پایین آمده است؟ تغییر و تحولات فراکسیون های مجلس شورای اسلامی چگونه است؟ و … ؟

بسیاری واقعاً فکر می کنند، این ها و نظایر این ها، دغدغه های مردم ایران هستند! نگاهی به سخنرانی ها، رسانه ها، نوشته ها و حتی دعواهایشان بیندازید! چنان در این دایره محدودی که خود ساخته اند دور می زنند که انگار در بیرون دایره فرضی شان، دنیایی و مردمانی وجود ندارد! مشکل اینجاست که اینان، صدا و رسانه دارند ولی دهها میلیون نفری که جنس دغدغه هایشان متفاوت است، یا بی صدا هستند یا اگر هم صدایی از ایشان بلند شود، گوش شنوایی منتظرشان نیست!

اما دغدغه اغلب مردم ایران چیست؟ زیاده گویی نمی کنم و کوتاه ترین پاسخ را می دهم: اکثر مردم ایران، فقط یک چیز می خواهند و آن، “زندگی عادی” است.
ایرانی ها نه مانند مردم آلمان دوران هیتلر، دچار خود برتر بینی نژادی اند و نه مانند متوهمان داعش، در اندیشه بسط ایدئولوژی خود بر جهان به ضرب و زور شمشیرند و نه همانند امثال ترامپ، داعیه قلدری جهانی دارند؛ آنها فقط یک چیز می خواهند و آن، زندگی عادی است، مانند میلیاردها انسان دیگر که در این جهان زندگی می کنند.

زندگی عادی یعنی زندگی ای که بخش عمده آن را شعار و شعارزدگی پر نکرده باشد. ایرانی ها از صبح علی الطلوع که پیچ رادیو را باز می کنند، تلویزیون هایشان را روشن می کنند، سراغ اینترنت که می روند، سایت و روزنامه و خبرگزاری که می خوانند، به در و دیوار که نگاه می کنند و … خود را در محاصره شعار و شعار و شعار می بینند. واقعاً یک ملت تا چه اندازه می تواند شعار زدگی را تحمل کند؟!
مردم ایران چه می خواهند؟
زندگی عادی یعنی این که با همه جهان دوست باشیم، هر روز برای خود دشمن جدیدی نتراشیم، کاری نکنیم که حتی شهروندان عادی جهان هم با شنیدن نام کشورمان، فکرهای نامربوط درباره ایرانی ها بکنند، جوری رفتار نکنیم که داشتن رابطه عادی با ما برای جهانیان غیرعادی باشد، کاری کنیم که نام ایران مترادف با فرهنگ و تمدن چند هزار ساله باشد نه مفاهیم عجیب و غریب.

زندگی عادی یعنی این که تاجر ایرانی بتواند مثل تاجر افغان و تاجیک و هندی و بنگلادشی در جهان امروز کار کند و برای کشورش سود بیاورد نه این که مدام پشتش بلرزد که چون من ایرانی ام، همه درها به رویم بسته است و مگر گناه من چیست؟!

زندگی عادی یعنی این که با روزی ۸ ساعت و حتی با ۱۰ ساعت کار، بتوان معیشتی متعارف داشت، مسکنی تهیه کرد، خورد و خوراکی در حد نیاز داشت، نگران بهداشت و درمان نبود، سالی یکی دو سفر داخلی و یک سفر خارجی کوتاه رفت و درباره آینده فرزندان، نگرانی نامتعارف نداشت.

زندگی عادی یعنی این که شب نخوابی و صبح بیدار شوی و ببینی ارزش پول توی جیبت، نصف شده است.

زندگی عادی یعنی این که هوایی که تنفس می کنی، پر از سرب نباشد، خودروی زیر پایت را سه برابر قیمت جهانی نخری، همه اش نگران نباشی میوه ای که می خوری، آیا سموم کشاورزی رویش مانده یا نه؟ حرفی که در دل داری را بدون هیچ گونه نگرانی در عرصه اجتماعی مطرح کنی، همه اش دنبال این نباشی که کدام کشور با چه شرایطی اقامت می دهد، انواع مواد مخدر در اطرافت پرسه نزند، نیاز نباشد مدام روی فرمان ماشینت قفل بزنی و تازه نگران هم باشی، بر در و دیوار آگهی فروش کلیه و قرنیه نبینی، زنان و دخترانی که از عصر به بعد کنار خیابان منتظر تاکسی اند، با انواع مزاحمت ها مواجه نشوند، اگر جمعی از شهروندان تغییر قانونی را بخواهند، بتوانند آن را از مجاری قانونی شفافی پیگیری کنند، مردم هر روز خبرهای نگران کننده درباره وضعیت جهانی کشورشان نشنوند، افسردگی، فراگیر نباشد و … .

این ها، هیچ کدام مطالبات عجیب و غریبی نیستند؛ مگر آن که عده ای زندگی عادی را غیرعادی بدانند! زندگی عادی نه با عزت در تضاد است و نه با منافع ملی و مگر این همه انسان که در کشورهای مختلف جهان، زندگی عادی دارند و بدون استرس های ملی زندگی می کنند، عزت ندارند و به فکر منافع شان نیستند؟! زندگی عادی، حق مسلم ماست و اگر هم روزی، بیگانه ای بخواهد به خاک مان تعرض کند، با او خواهیم جنگید؛ جنگ دائمی، اما عادی نیست!
مردم ایران، زندگی عادی می خواهند، زندگی عادی.

لینک مطلب در عصر ایران: مردم ایران چه می‌خواهند

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post زندگی عادی، حق مسلّم ماست appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

سرویس های وبلاگ نویسی و توافق ضمنی حضور در پلتفرم‌ها

$
0
0

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: یاور مشیرفر

موضوع بحث: یاور عزیز در زیر مطلب توسعه قلمرو یا توسعه ظرفیت مطلبی را طرح کرد و پیشنهادش این بود که درباره‌ی آن مطلب بحث و گفتگو کنیم. آن‌چه در این‌جا می‌خوانید، دومین نوشته‌ای است که در این زمینه منتشر می‌کنم. صحبت‌های یاور را می‌توانید در ابتدای نخستین نوشته (با عنوان: ارزش گذاری کسب و کارهای دیجیتال) بخوانید.

البته من بخشی را که برای بحث در این نوشته مد نظر دارم، دوباره نقل می‌کنم.

وبلاگ یاور: با وجود این‌که خوانندگانی که به این‌جا سر می‌زنند، قاعدتاً دوستان متممی من را می‌شناسند، اما اجازه بدهید برای خوانندگان گذری توضیح بدهم که برای آشنایی با یاور، می‌توانید وبلاگ او را تحت عنوان دست‌نوشته‌های یک دیوانه بخوانید.

بخشی از صحبت‌های یاور (کلیک کنید)

سؤال دومم در مورد اینه‌که من الان برای یه سرویس میکروبلاگ محتواهای متعددی تولید کردم. سرویسی که توی ایران راه‌افتاده و هنوز مدل درآمدیشو اعلام نکرده. یعنی در قوانین و مقرراتش موقع ثبت‌نام نبوده. من با این میکروبلاگ کلی محتوا تولید کردم. با محتواهای تولیدی من و بقیه‌ی کاربران رتبه‌ی الکسای این سایت اومده زیر ۱۰۰۰ قرار‌ گرفته.
روی هر نوشته‌ای که توی این سایت دارم، یک علامت برای «پاک کردن» محتوای تولیدی‌ام وجود داره.
بحثم اینه‌ که اگر فردا این سایت مدل درآمدیشو از طریق «تبلیغات» اعلام کرد، آیا من و امثال‌من حق داریم به خاطر «محتوایی» که تولید کردیم ازش درخواست سهم کنیم یا نه؟ در واقع بحث مثل اینه‌ که با محتوای من مثلا «اینستاگرام» بتونه از تبلیغات درآمد کسب کنه یا فیس بوک یا هر جای دیگه‌ای. آیا کاربر می‌تونه با توجه به وجود امکان حذف پست و پروفایل، از اون پلتفرم سهم بخواد؟ مثلا اگه کسی ۱۰۰ میلیون فالوور داره، از منظر اخلاق کلان می‌شه استدلال کرد که چون ترافیک بخش مهمی از شبکه به سمت پروفایلش جاری می‌شه و باعث افزایش Time on Site بازدیدکننده‌ها شده، میتونه درخواست سهم کنه؟ تحلیلت واسه‌ی این مسئله چیه؟

به طور کلی اگر کسی برای سایتی محتوا تولید می کنه و اون سایت با محتوای کاربر توی گوگل بهتر دیده می‌شه و مخاطب بیشتری پیدا می‌کنه، آیا کاربرانی که محتواشون باعث جذب ترافیک به اون سایت شدند، سهامدار اون سایت هستند یا کارگران تولید محتواش؟ دنیای جدید چطوری به این مسئله واکنش نشون می‌ده؟ آیا شخصی که پلتفرم رو راه‌انداخته و زحمت توسعه‌اش رو می‌کشه سهامدار اصلیه یا کاربران هم سهم دارن و باید سهم بخوان؟

تذکر تکراری (کلیک کنید)

پیش از این هم گفته‌ام که چه برای یاور و چه سایر دوستانم، بخش‌هایی از صحبت‌هایی که می‌نویسم، ساده و گاه واضح است. با این حال با توجه به این‌که این مطالب در یک جمع عمومی مطرح می‌شود و ممکن است پس‌زمینه‌های ذهنی خوانندگان متفاوت باشد، به بعضی از نکات واضح نیز اشاره می‌کنم.

بنابراین اشاره به برخی نکته‌ها در مطالبی که با عنوان #گفتگو با دوستان مطرح می‌شوند، نه به خاطر یادآوری یا آموزش به مخاطب مستقیم نوشته، بلکه برای خوانندگانی است که شاید کمی از فضا دورتر باشند. ضمن این‌که همواره به خاطر داشته باشیم که گفتگو با دوستان، از جمله‌ آلوده‌ترین مطالب روزنوشته به سلیقه‌ی شخصی نویسنده‌ی این وبلاگ محسوب می‌شوند.

الگوی ذهنی سهم‌خواهی از رونق

فکر می‌کنم یکی از نخستین تجربه‌های سهم‌خواهی از رونق را در مذاکره‌ی مادرم با فروشنده‌ی کاسه و بشقاب تجربه کردم. تا جایی که به یاد می‌آورم سال اول یا دوم دبستان بودم و در آن زمان، بازار رفتن به همراه مادرم، یکی از معدود تفریحات مجاز بیرون از خانه محسوب می‌شد.

مادرم اصرار داشت که قبل از ورود او به مغازه، هیچ‌کس در آن‌جا نبوده و الان که پشت سر مادرم، هفت یا هشت مشتری دیگر ایستاده‌اند، به خاطر قدم خوبِ مادرم است و به همین خاطر، مغازه‌دار باید به او تخفیف بدهد.

نمی‌دانم واقعاً مادرم به چنین چیزی اعتقاد داشت یا نداشت؛ اما این را می‌دانم که به هر حال، رونقی در آن‌جا وجود داشت که مادرم سهمی – هر چند کوچک – از منفعت آن را می‌خواست.

وقتی بزرگ‌تر شدم، نمونه‌های دیگرِ سهم ‌خواهی از رونق را هم دیدم.

هم در ایران و هم در بیرون ایران، در مذاکره‌های متعددی حضور داشته‌ام که برندهای بزرگ برای حضور در یک مرکز خرید، امتیازهای جدی (از تخفیف در قیمت خرید تا دریافت ملک به عنوان هدیه) خواسته‌اند. استدلال‌شان هم این بوده که حضور ما باعث رونق است و باید سهمی از این رونق هم در قالب امتیاز مذاکره به خود ما تعلق بگیرد.

با این مقدمه می‌توانیم به سراغ مدل کسب و کار در دنیای دیجیتال برویم.

به نظرم مهم است که در این‌جا پایپ لاین را از پلتفرم تفکیک کنیم (درس تعریف پلتفرم در متمم به همین بحث اختصاص یافته است).

یکی از مثال‌های تفاوت پایپ لاین و پلتفرم را می‌توانید در تفاوت میان متمم و اینستاگرام ببینید.

متمم به پایپ لاین نزدیک‌تر است (البته پایپ لاین مطلق نیست) و اینستاگرام کاملاً پلتفرم است.

توضیح هم ساده است: اگر متمم فقط یک کاربر بپذیرد و شما تنها کاربر آن باشید، هنوز می‌توانید از آموزش‌های متمم استفاده کنید (البته به خاطر نبودن فرصت مطالعه‌ی کامنت‌های دوستان، احتمالاً بخشی از فرصت یادگیری از دست می‌رود اما هم‌چنان عضویت در متمم کاملاً معنادار است). اما اگر تنها کاربر اینستاگرام باشید، احتمالاً عضویت در شبکه‌ی انفرادی اینستاگرام برای شما بسیار کم‌ارزش خواهد بود. اصلاً شبکه بودن و اجتماعی بودن است که به ارزش آفرینی در یک شبکه اجتماعی کمک می‌کند.

احساس من بر این است که بیشترین چالش سهم‌خواهی از رونق در پلتفرم‌ها مصداق پیدا می‌کند. چون شرکت‌کنندگان در این پلتفرم‌ها می‌توانند صریحاً بگویند: اگر ما نباشیم، ارزش شما صفر می‌شود.

بنابراین در ادامه به بحث سهم خواهی از رونق در پلتفرم‌ها – که سوال یاور هم در همین زمینه بود – می‌پردازم.

ارزش در پلتفرم‌ها، خلق نمی‌شود؛ بلکه Emerge می‌شود

با توجه به این‌که اکثر خوانندگان این وبلاگ، با مفهوم پیچیدگی آشنا هستند، می‌توانم حرفم را خیلی خلاصه‌تر و شفاف‌تر مطرح کنم:

ارزش در پلتفرم‌ها خلق نمی‌شود؛ بلکه پدیدار می‌شود. درست همان‌گونه که دما در اثر تحرک مولکول‌های مایع، پدیدار می‌شود.

دما حاصل تحرک مولکول‌هاست؛ اما سهم هیچ مولکولی در دمای گاز مشخص نیست.

به عبارت دیگر، فرض کنید یک مولکول بگوید من خیلی جهیدم و پریدم و خسته شدم و حاصل این خستگی و جنبش من، افزایش دمای قهوه بوده است و حالا که قهوه فروش، از این فنجان قهوه کسب درآمد کرده، من هم سهمی دارم،

این حرف هم درست است و هم نادرست. درست از این‌جهت که به هر حال همین مولکول‌ها هستند که دما را ایجاد کرده‌اند. نادرست هم از این جهت که نبودن هیچ‌یک از آن‌ها به صورت انفرادی، تاثیر محسوسی بر دمای لیوان نمی‌گذارد.

اصلاً از پلتفرم فاصله بگیرم و به فضاهای ساده‌تر برویم.

روزنوشته‌ها را در نظر بگیر. یکی از پنج ورودی‌ اصلی روزنوشته، جستجوی زنگ انشا در گوگل است. مردم زنگ انشا و مشتقات آن را سرچ می‌کنند و با جستجو در گوگل به روزنوشته می‌رسند (مطلبِ زنگ انشا درباره‌ی هنر آموزش استاد ایوبیِ عزیز و بزرگوار). بعد هم می‌خوانند و بخشی از آن‌ها هم خوش‌شان می‌آید و در روزنوشته می‌مانند.

فرض کن این مطلب را یک دوست برای من نوشته و من منتشر کرده‌ام. هم‌چنین فرض کن که من امروز در یک سرویس تبلیغات کلیکی عضو شده‌ام و از طریق نمایش تبلیغ در روزنوشته کسب درآمد می‌کنم.

چند درصد از این درآمد متعلق به نویسنده‌ی زنگ انشا است؟

هیچ معیاری وجود ندارد که افراد زیادی بتوانند بر روی درستی آن به توافق برسند.

آیا درصد بازدید زنگ انشا نسبت به کل مطالب را ببینیم؟

کسانی که از نوشته‌های دیگر به آن‌جا می‌رسند چه خواهند شد؟ آیا بر اساس گزارش گوگل وبمستر، ببینیم که چند بار این صفحه لندینگ مستقیم بوده؟ بخش مهمی از اعتبار یک صفحه، به زنده بودن دامینی است که روی آن قرار گرفته (هم به صورت یک فاکتور مستقیم، و هم با تأمین ترافیک با Stay Time بالا که خودش رتبه‌ی سئو را بهبود می‌دهد).

به عبارت دیگر، اگر من دیگر به صورت منظم مطلب ننویسم و این وبلاگ را رها کنم، رتبه‌ی آن صفحه هم خراب خواهد شد (البته الزاماً از نتایج جستجو حذف نمی‌شود).

حتی کامنتی که تو روی روزنوشته می‌گذاری و سایدبار را آپدیت می‌کند، به کراولر گوگل این پیام را می‌دهد که محتوای تمام صفحه‌ها به روز شده. پس هر کس در هر جای روزنوشته کامنت می‌گذارد، باید سهمی از نویسنده‌ی زنگ انشا بگیرد.

مشخصاً در چنین شرایطی، اعطای سهم بی‌معنی خواهد بود. راهکار منطقی در این اوضاع، فروش حق رایت است. یعنی کسی که روز اول می‌خواهد زنگ انشا را بنویسد، به من بگوید: چقدر به من پول می‌دهی که برایت این مطلب را بنویسم؟

بر سر یک حق رایت مذاکره شود و او پول را بر اساس یک زمان‌بندی مشخص بگیرد و مالکیت منتقل شود.

یکی از ریشه‌های حق رایت هم در فضای رسانه‌ای همین است. وگرنه فکر کن که تهیه‌کننده‌ی یک فیلم سینمایی به مدیر تولید یا پخش یک شبکه در صدا و سیما بگوید که سهمی از تبلیغات قبل و بعد از برنامه مال من است. این سهم باید چقدر باشد؟ چه معیاری برای آن وجود دارد؟

منطقی‌تر است که حق رایت پرداخت شود و طرفی که آن حق را خریده، به دنبال مدلی برای کسب درآمد از آن حق خریداری شده بگردد.

ممکن است به من بگویی که محمدرضا. مثال مولکول و دما، استعاره‌ی خوبی نیست. چون نویسندگان یک سرویس میکروبلاگ (مثلاً مدیوم) به اندازه‌ی تعداد مولکول‌ها زیاد نیستند. یا این‌که بگویی من یکی از مهم‌ترین نویسندگان آن میکروبلاگ هستم.

در چنین شرایطی پیشنهادم این است که به مدیران آن میکروبلاگ ایمیل بزنی و بگویی: چقدر به من پول می‌دهید که من روی سرویس شما مطلب بنویسم؟

هر چقدر پیشنهاد کردند، نشان می‌دهد ارزش کار تو تقریباً همان بوده (من در دو مورد از سرویس‌های نشر محتوای داخلی، چنین پیشنهادهایی داشته‌ام که مثلاً اینقدر به تو پول می‌دهیم که روی سرویس ما هم بنویسی. این الگو نامتعارف نیست و کاملاً هم قابل درک است؛ اگر چه من قبول نکرده‌ام. چون وبلاگ خودم را هم بلد نیستم به موقع آپدیت کنم).

اما اگر به خواهش و التماس کسی از طرف سرویس به آن‌جا نرفته‌ای، یعنی تو نیازمند آن‌ها بوده‌ای.

در این‌جا به بحث بعدی می‌رسیم:

توافق ضمنی با پلتفرم

به علت همین حرف‌هایی که مطرح کردم و ده‌ها علت مشابه، نهایتاً توافق حضور در پلتفرم یک توافق ضمنی برای کسب منافع در زمان حال است (و نه تخصیص سهام از منافعی که در آینده پدیدار خواهد شد).

تو باید ببینی حضور در پلتفرم برای تو چه دستاوردی دارد و تو چه هزینه‌ای برایش انجام می‌دهی.

اگر در آن پلتفرم حاضر شدی، لابد چنین بوده که این توافق منافع تو را تأمین کرده است.

ما امروز نمی‌توانیم بگوییم آقای دوروف، چون کانال من خیلی مخاطب دارد، به من از تلگرام سهام بده.

او هم می‌گوید اگر خودت می‌توانستی این مخاطب‌ها را جمع کنی، چرا سراغ من آمدی؟

چنان‌که با بسته شدن تلگرام هم، کسی نتوانست و نمی‌تواند از دوروف شکایت کند.

امروز اگر اینستاگرام هم سرورهای خودش را خاموش کند، ما باید آقای سیستروم را بغل کنیم و ببوسیم و خداحافظی کنیم و هیچ حقی در این زمینه نداریم.

بسیاری از سرویس‌های وبلاگ نویسی، برای کسانی هستند که توانایی فنی یا مالی برای اداره‌ی یک سایت ندارند یا استراتژی محتوا را جدی نمی‌گیرند و با آشنا نیستند.

یا برای کسانی که مخاطب ندارند و از طریق حضور در این سرویس‌ها (که قدیم از جنس بلاگستان‌هایی مانند پرشین بلاگ و بلاگفا بودند و امروز سرویس‌های دیگر جایگزین‌شان شده‌اند) مخاطب پیدا می‌کنند.

بنابراین، حضور تو در یک سرویس میکروبلاگینگ وقتی توجیه دارد که بگویی: من معادل X واحد از منابع خود را صرف کرده‌ام و معادل Y واحد مخاطب هدف جذب کرده‌ام و معتقدم که این Y واحد را به هیچ روش دیگری نمی‌توانستم با هزینه‌ای کمتر از X به دست بیاورم.

چند پیشنهاد کوتاه

یاور جان.

بعد از حدود دو هفته که فرصت شد به روزنوشته سر بزنم، با شرمندگی از تأخیر زیاد و فاصله‌ای که با قسمت اول افتاده بود، این مطلب را شتابزده نوشتم.

معتقدم که می‌شد آن را بهتر و دقیق‌تر و کامل‌تر نوشت؛ اما تأخیر بیش از این جایز نبود و به همین علت، به نوشتن خلاصه و غیردقیق اکتفا کردم.

در‌ آینده باز هم در این زمینه می‌نویسم و احتمالاً کامنت‌های زیر این سلسله نوشته هم به باز شدن بحث کمک خواهد کرد (نوشته‌ی قبلی هم کامنت‌های قابل بحثی داشت که به آن برمی‌گردیم).

اما علی‌الحساب به صورت خلاصه چند نکته به ذهنم می‌رسد:

نکته‌ی اول: فکر می‌کنم بسیاری از سرویس‌های میکروبلاگ و نیز پلتفرم های اجتماعی، می‌توانند در استراتژی محتوا جایگاه اسپوک داشته باشند (بحثِ هاب و اسپوک را در متمم گفته‌ایم و خودت هم بهتر از من می‌دانی و می‌شناسی). اگر من جای یاور بودم (که نیستم)، moshirfar.com را هاب می‌دیدم و سایر فضاهای آنلاین را اسپوک در نظر می‌گرفتم.

اگر این کار را بکنی، قاعدتاً ارزیابی هر اسپوک، بر اساس هزینه‌های حضور در آن و جریان مخاطبی است که ایجاد می‌کند. اما اگر آن‌ها را هاب ببینی، این نوع نگرانی‌ها به وجود می‌آید که دیگران روی شانه‌ی من رشد کردند بدون این‌که من آن‌قدر که باید منتفع شوم.

واقعیت را بخواهی، من زمانی که دیدم گفتی نوشته‌های شخصی‌تر خود را در وبلاگت می‌نویسی و نوشته‌های تخصصی‌تر خودت را در جای دیگر، با خودم گفتم کاش یاور عکس این کار را انجام می‌داد. یعنی نوشته‌های عمومی‌تر را در اسپوک‌ها می‌نوشت و آن‌چه قرار است هویت و جایگاه و درآمدش را بسازد در زمین خودش نگه می‌داشت.

اما به دو علت این دیدگاه را مطرح نکردم. دومین علتش این بود که به من ربطی نداشت 😉

الان هم اگر به واسطه‌ی کامنت تو در روزنوشته نبود، به خودم حق نمی‌دادم در این زمینه نظری بدهم (اگر چه نمی‌توانم تشخیص دهم چه سهمی از حرفم تابع سلیقه است و چه سهمی به علت تجربه و تخصص).

نکته‌ی دوم: من فکر می‌کنم اگر دامین خودمان را داریم، در صورت استفاده نکردن از سرویس‌هایی مانند وب‌مستر انرژی ما تا حد زیادی هرز خواهد رفت. مهم است که بدانیم مخاطب چه می‌خواسته که به سراغ ما آمده و در آن زمینه بیشتر کار کنیم و مطلب بنویسیم. این همان بخشی است که به نظرم باعث شده حس کنی خروجی اقتصادی کار تو از انتظارت کمتر بوده است.

اجازه بده مثال بزنم.

تو خودت با وب‌مستر یا گوگل آنالیتیک آمارهای بهتری می‌توانی به دست بیاوری.

اما به هر حال، کلمات کلیدی الکسا هم نقطه‌ی شروع خوبی است (اگر چه می‌دانیم که آنچه الکسا نشان می‌دهد، فقط بر اساس یک نمونه آماری محدود است).

الان اکثر کلماتی که به عنوان ورودی در الکسای تو هستند، نام دوستان متممی است. این نشان می‌دهد که متمرکزترین موضوعی که درباره‌اش محتوا تولید کرده‌ای، دوستانت بوده‌اند.

به نظرم بد نیست با نگاهی به وبمستر، ببینی در چه کلماتی (غیر از اسامی دوستان) ورودی داشته‌ای و در زمینه‌ی آن‌ها، محتوای بیشتری تولید کنی.

توضیح- حمید طهماسبی در وبلاگش درباره آنالیتیک توضیحات آموزنده و جذاب فراوانی دارد. اگر کسی می‌خواهد این بحث را یاد بگیرد می‌تواند از این نوشته شروع کند: آموزش گوگل آنالیتیک.

می‌دانی که سایت بهترین پاسخ، آزمایشگاه سئوی ما در متمم است و الگوریتم‌ها و اصول و استراتژی‌هایمان را در آن‌جا آزمایش می‌کنیم.

اجازه بده مثالی از آن را برایت مطرح کنم.

یکی از مطالبی که ما به صورت آزمایشی در بهترین پاسخ نوشتیم، معرفی ماهی تیلاپیا است. گزارش وبمستر می‌گوید که این صفحه ورودی‌های قابل توجهی برای بست انسر داشته است.

در این‌جا می‌توانی قسمتی از گزارش وبمستر را ببینی:

tila

همان‌طور که می‌بینی ۱۰۶ مورد از Impression‌ها مربوط به غذای ماهی تیلاپیا است.

ما اگر قصد داشته باشیم ورودی بهترین پاسخ را روی این بحث بهتر کنیم، باید یک مطلب مستقل درباره‌ی غذای ماهی تیلاپیا بنویسیم و در صفحه‌ی اصلی معرفی تیلاپیا به آن لینک بدهیم. نه این‌که مخاطب از گوگل غذای ماهی تیلاپیا سرچ کند و به یک مطلب عمومی درباره‌ی معرفی ماهی برسد (این یعنی ما نتوانسته‌ایم مخاطب را کاملاً راضی و خوشحال کنیم).

با این کار، پس از مدت کوتاهی، کلمات کلیدی سایت در وبمستر و الکسا از اسامی خاص به کلید‌واژه‌های تخصصی تبدیل خواهد شد. کلیدواژه‌هایی که می‌توانند به شیوه‌های مختلف، درآمدزا نیز باشند.

نکته‌ی سوم: وارد ملاحظه‌کاری و رودربایستی با دوستان خود نشویم. نکته‌ی دومی که گفتم ناآشنا نیست و بسیاری از ما آن را می‌دانیم. اما ممکن است با خود فکر کنیم که جلوی بقیه‌ی بچه‌ها بد است. 

آنهایی که سئو کار می‌کنند، اصطلاحی دارند که می‌گویند: فلانی روی این واژه افتاده است.

ممکن است مثلاً یاور فکر کند که نباید جوری بنویسم که بگویند فلانی روی واژه‌ی محتوا افتاده.

در حالی که این کار – به شرط این‌که مطالب غنی بنویسیم – هیچ ایرادی ندارد.

قبلاً هم در مطلبی که برای طاهره با عنوان برچسب گذاری نوشتم، تقریباً همین حرف را – البته به صورت غیرمستقیم – مطرح کردم.

تعدادی از دوستان من، اصطلاحاً به صورت دلی وبلاگ می‌نویسند. درست همان‌گونه که یک نفر اکانت اینستاگرام دارد و حرف‌های دلش را می‌نویسد. این کار اصلاً بد نیست؛ به شرط آن‌که انتظار درآمدزایی از نوشتن را نداشته باشیم و نوشتن را به خاطر ذات نوشتن دوست داشته باشیم.

اما پیشنهاد من این است که اگر دوستانی به صورت جدی قصد وبلاگ نویسی دارند و دوست دارند در‌ آینده این تلاش‌های خود را به هر شکل، Monetize کنند و به منبع درآمد تبدیل کنند، حتماً مراقب کلمات کلیدی وبسایت خود باشند.

باز هم با وجودی که الکسا دقیق نیست، پیشنهادم این است که در بررسی وبلاگ‌هایمان، چک کنیم که کدام کلمات به عنوان کلمات کلیدی آن معرفی می‌شوند.

الان این‌ها کلمات کلیدی وبلاگ علی کریمی (cylog.ir) هستند:

cylog

من فکر نمی‌کنم چهار کلمه‌ی اول، نماینده‌ی محتوای کلی وبلاگ علی باشند.

بنابراین مثلاً منطقی است که ما در میان همه‌ی صفحه‌های وبلاگ خود بگردیم و ببینیم کدام‌یک در گوگل کلیک یا ایمپرشن خوبی دارند. البته صفحه‌هایی که با هویت وبلاگ و هدف ما نزدیک‌تر هستند.

بعد ببینیم چه سوالات دیگری در آن زمینه وجود دارد و به آن‌ها پاسخ بدهیم.

و البته لینک‌دادن داخلی بین صفحه‌ها را فراموش نکنیم.

این کارها قطعاً ظرفیت درآمدزایی از تولید محتوا را افزایش می‌دهد. اما ظرفیت درآمدزایی با تعریف دقیق مدل درآمدی تفاوت دارد.

درباره شیوه‌های درآمدزایی باید بعداً جداگانه صحبت کنیم؛ اما فکر کنم تا همین‌ نقطه توانسته‌ام کمی از آن‌چه را در ذهن داشته‌ام منتقل کنم.

نکته‌ی مهم پایانی تأکید مجدد بر این است که وبلاگ نوشتن دلی اصلاً بد نیست. اتفاقاً وقتی این سبک نوشتن را با سبک تهاجمی دو سه مورد از دوستانم مقایسه می‌کنم که تیترهای فریبنده می‌زنند و زیرش هیچ حرفی برای گفتن ندارند، قطعاً خواندن و لذت بردن از نوشته‌های دلی را ترجیح می‌دهم.

درست است که ما به سئو و ورودی و درآمدزایی فکر می‌کنیم، اما درست کردن سالاد کلمات، ترکیب کردن حرف‌‌های دیگران و نشر آن‌ها به اسم خودمان و تیتر زدن فریبنده با نوشته‌های تهی از معنا، قطعاً غیرحرفه‌ای است و در بلندمدت، جز خستگی و فرسودگی و بدنامی در جامعه‌ی حرفه‌ای برایمان به همراه نخواهد داشت.

پیشنهاد من به این گروه از دوستانم این است که وقت نوشتن، به جای این‌که با خود فکر کنند که چه تیتری بزنم که کلیک بخورد سوال متفاوتی را از خود بپرسند:

چه بنویسم که بعد از خواندن، مخاطب بگوید چه خوب شد که روی این مطلب کلیک کردم و فرصت خواندنش را از دست ندادم.

پی نوشت: هنوز نکات مهمی در حرف‌های یاور وجود دارد که امیدوارم عمر و فرصتی برای بحث درباره‌ی آن‌ها باقی بماند.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post سرویس های وبلاگ نویسی و توافق ضمنی حضور در پلتفرم‌ها appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

گورستان مشاهیر

$
0
0

چند روزی درگیر مرتب کردن کتابهایم بودم و این کار علاوه بر کتابهای دم دستی، شامل کتابهای انبار شده و انباشته شده بر روی یکدیگر نیز می‌شد.

در میان آن‌ها، کتابی را دیدم که درست بیست سال قبل خریده بودم.

اگر چه رنگ از چهره‌اش پریده بود و زرق و برق آن سال‌های نخست را نداشت، اما چراغ خاطرات قدیمی را در ذهنم روشن کرد.

زندگی نامه های وبستر - Webster Biographical Dictionary

کتابی کوچک که نام هفت‌هزار نفر را در خود جا داده است.

روزی که این کتاب را خریدم، هنوز شرکت گوگل تأسیس نشده بود و یاهو هم، اگر چه حاکم بلامنازع دنیای موتورهای جستجو بود، از جستجوی بسیاری از نام‌ها دست‌خالی و شرمنده باز می‌گشت. چون هنوز اینترنت، تقریباً خالی بود.

برای نسل امروز که گوگل برایش دیگر اسم خاص نیست و گوگل کردن را به عنوان فعل به‌کار می‌برد، نسلی که اگر نام کسی را در وب جستجو کرد و نیافت،‌ یقین پیدا می‌کند که چنان فردی هرگز وجود نداشته است، احتمالاً خالی بودن اینترنت واژه‌ای بی‌معنا یا در بهترین حالت اغراق‌آمیز است.

احتمالاً تصور این‌که نتیجه‌ی جستجوها معمولاً در صفحه‌ی اول خلاصه می‌شد و جز در مورد موضوعات و واژه‌های بسیار عمومی، صفحه‌ی دوم نشان داده نمی‌شد نیز، چندان ساده نیست.

اما به هر حال، تحقیق و مطالعه در آن زمان نیز – درست مانند همه‌ی قرن‌ها و هزاره‌های گذشته – وجود داشت و لازم بود که در مورد افراد مختلف،‌ اطلاعاتی – هر چند اندک – داشته باشیم.

بایوگرافیکال دیکشنری، با این هدف تولید شده بود و برای هر فرد، چند کلمه یا چند جمله وجود داشت.

البته برای اینکه توضیحات درباره‌ی فردی از سه سطر فراتر رود، لازم بود در هیبت کسی چون کوروش یا سزار باشد. وگرنه دو یا  سه خط را هم به زحمت به یک نام اختصاص می‌دادند.

فهرستی چنان مختصر که در آن داریوش و داروین همسایه شده بودند:

webster-biographies

آن روزها هنوز ویکی پدیا هم خلق نشده بود و طبیعتاً ویکی نویسی، واژه‌ی معناداری محسوب نمی‌شد. به همین علت، همین اطلاعات مختصر باعث می‌شد، خواندن کتابها راحت‌تر و عمیق‌تر باشد.

شاید نخستین تجربه‌های یادگیری کریستالی برای من محسوب می‌شد: وقتی اسم شخصی را در یک کتاب می‌دیدم، به سراغ این دیکشنری جیبی می‌رفتم و یک یا دو جمله بیشتر درباره‌اش می‌خواندم.

نمی‌دانم تا کنون فرصت هم‌نشینی و هم‌کلامی با نویسندگان دیکشنری‌ها را داشته‌اید یا نه. اما اگر چنین فرصتی دست داده باشد می‌دانید که آن‌ها فضای وب، ویکی پدیا و دائره المعارف‌های آنلاین را، صرفاً شکل توسعه یافته و دیجیتال و کامل‌تر دیکشنری‌های کاغذی نمی‌دانند.

بسیاری از آن‌ها معتقدند با ظهور شکل دیجیتال دیکشنری‌ها و دایره‌المعارف‌ها، سوال زیربنایی دوران دیکشنری کاغذی برای همیشه منقرض شده است.

در فضای دیجیتال، محدودیت فضا وجود ندارد (یا به سادگی تجربه نمی‌شود)؛ اما در فضای کاغذی این محدودیت وجود داشته است.

به همین علت، یکی از مهم‌ترین وظایف تنظیم‌کنندگان دائره‌المعارف‌ها، تصمیم گیری درباره‌ی مدخل‌ها، واژه‌ها و اصطلاحاتی بوده که می‌شد در واژه‌نامه ذکر نشوند.

یقین دارم جلسات متعددی برگزار شده و مجموعه کارشناسان، روزها و ماه‌های بسیاری با یکدیگر بحث کرده‌اند که چه نام‌هایی را لازم نیست در این Biographical Dictionary ذکر کرد.

ویکی پدیایی را در نظر بگیرید که قرار است تنها – فرضاً – یک میلیون صفحه داشته باشد و یا وبلاگی که پست‌های آن قرار نیست بیشتر از ۱۰۰ مورد شود. نوشتن و تدوین چنان دائره‌المعارف یا وبلاگی، با چنین دائره‌المعارف‌ها و وبلاگ‌هایی که ما داریم و می‌خوانیم و می‌نویسم، چندان شبیه نخواهد بود.

بگذریم.

هدفم این بود که صرفاً چند سطری نوشته باشم و روزنوشته‌ها به روز شود. گفتم داستان این کتاب را برایتان بگویم.

هنگام مرتب کردن خانه‌ام، مجموعه‌ای از مجله‌ها و کتابهای قدیمی و شاید نزدیک به صد مورد قاب و تقدیرنامه و لوح‌های مختلف را – جز یکی دو مورد که برایم مهم بود – کنار کوچه گذاشتم تا پاکبان محل آن‌ها را ببرد و به خاطر داشته باشم که استناد به خاطره‌ی گذشته، نمی‌تواند توشه‌ی امروز و آینده باشد؛ اما نمی‌دانم چرا دلم نیامد این کتاب را – که امروز برای هیچ‌کس مفید نیست – از مجموعه‌ی کتابها و داشته‌هایم حذف کنم.

این کتاب، امروز بیشتر شبیه گورستان مشاهیر است؛ جایی که برای بزرگترین انسان‌ها هم جز چند سطر حکاکی شده بر سنگ گور، چیزی حاصل نمی‌شود.

اما با همه‌ی این‌ها، گورستان مشاهیر را تمیز کردم و جایی ویژه در کنار کتاب‌ها، در اختیارش قرار دادم تا فعلاً بماند و زندگی کند.

#قصه کتابهای من

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post گورستان مشاهیر appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

درباره تنهایی، انزوا، عزلت و خلوت

$
0
0

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: امیررضا بنی کمالی

توضیح: حرف‌های امیررضا در زیر نوشته‌ی قوانین زندگی من (در جستجوی آرامش) هست. بنابراین فقط بخش‌هایی از اون حرف‌ها رو در این‌جا نقل می‌کنم و به سراغ حرف‌های خودم می‌رم.

بخشی از صحبت‌های امیررضا (کلیک کنید)

زمانی که کم کم مفهوم حلقه های ارتباطی دانبار رو لمس کردم برای انتخاب ۵ نفر اول با چنان چالشی مواجه شدم که روزها و ماه ها دغدغه ام شده بود. نمی دونستم چه کسی رو نگهدارم و چه کسی رو کنار بذارم.

بعد از کلی چک و چونه با خودم و سیر اتفاقات بالاخره ۵ نفر اول رو بستم. احساس خوبی بود حالا باید اتباطاتم رو مدیریت می کردم.

از اونجایی که این لیست به شکل زورچپون تهیه شده بود هیچ وقت به مدیریت روابط منتهی نشد و با حس رضایت ناشی از بستن دایره ۵ نفره پرونده مختومه اعلام شد. چند روزیه که دوباره با این مفهوم درگیر شده ام.

امروز خیلی بهتر درکش می کنم. امروز مفهوم دایره اول رو بهتر می فهمم. امروز با ارفاق می توانم نام یک یا نهایت دو نفر از دوستان و اطرافیانم رو ببرم که در این دایره جا می گیرن. قبلا افتخار می کردم که نمی تونم کسی را خط بزنم. الان حس می کنم کسی که در این دایره قرار می گیره قطعا کیفیت های متفاوتی داره و تعداد کمش رو بیشتر می پسندم. الان تبلت قراضه لنوو ام رو -با کمی اغراق، بیشتر از خانواده و دوستان صمیمی ام لایق جای گرفتن در این دایره می بینم. تمام دستنوشته هایی که هرگز کسی ندیده و تمام مصاحبت های من با دیگران رو در خودش جای داده. حتی زمان هایی که لازمش ندارم کنارمه چون می دونم اگر نباشه یه بخش از وجودم گم می شه.
خانواده و دوستام زیاد گله می کنن از نبودنم. ن

گران افسرده شدن و خستگیم هستن. در حالی که لحظات نشستن در مهمونی (هرقدرم که شادی کنم) برام زجرآور تر از دو شب بی خوابی پای لپ تاپه.

امیررضا جان.

حرف خاص و ارزشمندی در تکمیل و ادامه‌ی صحبت‌های تو ندارم. اما گفتم حرف‌های تو رو بهانه کنم و در چند سطر، کمی درباره‌ی تنهایی بنویسم و بعضی از حرف‌هایی که پیش از این هم گفته‌ام تکرار کنم.

عمداً بر تکراری بودن حرف‌هام تأکید می‌کنم تا هم فکر نکنی فراموش کردم که قبلاً این‌ها رو گفته‌ام و هم نشون بده که هنوز بر سر این دیدگاهی که چند سال اخیر ازش دفاع می‌کنم هستم.

واضحه که حرف‌هام پایه‌ی علمی و مطالعاتی نداره و صرفاً گزارشی از دیدگاه‌ها و برداشت‌های شخصی منه.

یکی از زیربنایی‌ترین مفاهیمی که در شناخت جوامع و گروه‌های جانوران می‌شناسم و می‌تونم تصور کنم، بحث جمع گرایی (Collectivism) و فردگرایی (Individualism) هست.

مدلی که در ذهن من شکل گرفته اینه که جوامع به تدریج از جمع گرایی به سمت فردگرایی حرکت می‌کنند. حرکت از زندگی گله‌وار به زندگی انسان‌وار. از گرگ به کرگدن. از قبیله و عشیره و ما به من.

از جمله ویژگی‌های جوامع بدوی به نظرم، باور به چیزی شبیه روح قومی است. همون چیزی که باعث می‌شه وقتی کسی از قوم من فردی از قوم تو رو می‌کشه، من حق دارم فرد دیگری از قوم تو رو به انتقام خون اون بکشم.

جوامع بدوی رو در «شهوت بی‌پایان هدایت همه‌ی اعضا به سمت فرهنگ غالب» و «بی‌احترامی و بی‌اعتنایی به حریم فرد» شناخت.

هم‌چنین در این درک سطحی و بی‌پایه از فردیت و تلاش برای حفظ حریم شخصی که معمولاً با خودخواهی (با معنای منفی آن) مترادف در نظر گرفته می‌شه.

بخشی از جوامع، تونستن در مسیری تدریجی به سمت فردگرایی حرکت کنند و مفهوم فرد رو بفهمن.

اما جوامعی هم هستند که در طی کردن این مسیر، ناتوان بوده‌اند. یا خواسته‌اند و نتوانسته‌اند و یا اساساً‌ نتوانسته‌اند به نتیجه برسند که باید چنین چیزی را بخواهند یا نه.

در چنین جوامعی، کسانی که برای رشد فردی تلاش می‌کنند، خواسته یا ناخواسته به سمت تنهایی سوق داده می‌شوند.

چون تلاش برای رشد، به رشد نگاه و دیدگاه هم منتهی میشه.

طبیعتاً کسی که فکرش رشد کرده، نمی‌خواد با فشار و تهدید و منفجر کردن خودش و بقیه، همه رو به مسیر رشد هدایت کنه. به همون تعبیری که همیشه نقل می‌کنم: این مدعیان در طلبش بی‌‌خبرانند؛ آن را که خبر شد خبری باز نیامد.

نمی‌تونم باور کنم کسی در مسیر رشد و یادگیری و درک بهتر هستی حرکت کنه و تنها‌تر شدن رو تجربه نکنه.

اما واژه‌ی تنها می‌تونه در این‌جا گمراه‌کننده باشه. به خاطر همین اگر اجازه بدی، چند واژه‌ی دیگه رو به حرف‌هام اضافه کنم.

واژه‌ی تنها، مشخص نمی‌کنه که ما اون رو از سر رضایت به‌کار می‌بریم یا شکایت.

واژه‌های دیگری هستند که معنای مشابه دارند، اما پیام شفاف‌تری رو منتقل می‌کنند.

مثلاً انزوا شکلی از تنهایی است که ناخواسته است و ناشی از طرد دیگران.

در حالی که عزلت، تنهاییِ انتخاب شده است. به خاطر همین، همیشه می‌گیم کنج عزلت گُزیدن. مفهوم انتخاب از سر اختیار در این واژه چنان جدیه که گزیدن رو همواره در ترکیب با اون به کار می‌بریم.

این عزلت (که واژه‌ای عربی است) معادل Solitude در انگلیسی است. Solitude واژه‌‌ای کاملاً مثبت محسوب می‌شه. چنان‌که وقتی خلبان اولین پرواز تنها رو انجام می‌ده، اصطلاح Solo براش به کار می‌ره؛ نه واژه‌هایی از خانواده‌ی Lone و Lonely. انگار انقدر رشد کرده و جلو رفته که می‌تونه تنها به آسمان بره و کنترل همه چیز رو در اختیار خودش بگیره.

در زبان عربی و بسیاری از متون کهن فارسی، عزلت همین بارِ Solitude رو داره. سعدی می‌گه:

دانا چه گفت؟ گفت چو عزلت ضرورت است

من خود به اختیار نشینم به معزلی

اما در فارسی امروز به نظرم کمی بار معنایی این واژه منفیه. ما پرواز سولو رو می‌گیم پرواز انفرادی. اما انفراد و فردیت به عنوان معادل Individual هم به کار می‌ره و به نظرم همین مسئله باعث ابهام می‌شه.

فکر می‌کنم خلوت کردن و خلوت گزیدن بهترین معادل فارسی برای مفهوم Solitude باشه. بار معنایی مثبت هم داره. حافظ معمولاً ترجیح می‌ده از این تعبیر برای اشاره به تنهاییِ خودخواسته استفاده کنه: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

در همون شعر، چند بیت بعد می‌گه: گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است؟

اصطلاح اهل خلوت هم در کلام حافظ، با بار معنای مثبت به کار میره.

به عنوان جمع‌بندیِ این واژه‌بازی‌ها می‌خوام این رو بگم که:

باور دارم رشد، یادگیری و بهتر و بیشتر دیدن، انسان رو به سمت تنهایی می‌بره.

بخشی از این تنهایی از جنس انزواست و بخش دیگه: خلوت گزینی.

انزوا، افسردگی میاره؛ اندوه و ناراحتی؛ احساس شکست و باختن.

اما خلوت گزینی، جنسش فرق داره: نوعی شادمانی و خوشی درونی میاره.

انزوا در ما، حس نفرت به دیگران رو ایجاد می‌کنه.

اما خلوت گزینی، ما رو از هم‌نوع دور می‌کنه تا با همه‌نوع راحت باشیم: انسان‌ها، سایر حیوانات، طبیعت، هستی.

فکر می‌کنم خلوت گزینی، خودش یه مهارته؛ یه تجربه‌ است؛ یه هنر.

باید اون رو یاد بگیریم. چنانکه اجتماعی بودن رو هم با تمرین و آموزش فرا می‌گیریم.

دوستی با طبیعت، کم کردن انتظارمون از دیگران، حضور اجتماعی بدون دلبستگی به جمع، همگی کمک می‌کنند که عمق این لذت رو تجربه کنیم.

از این دریچه، فکر می‌کنم حتی زندگی اقتصادی، توسعه مهارت‌های فردی، مطالعه، استفاده از ابزارها (مثلاً همون تبلت لنووی تو) معنای متفاوتی پیدا می‌کنند.

کم کردن دلبستگی، یه فعالیت ذهنیه. اما کم کردن وابستگی، در طول زمان، به کندی و با تلاش و کوشش و برنامه‌ریزی برای توسعه‌ی منابعی که در اختیار داریم، به دست میاد.

فکر می‌کنم مهمه که خودمون حواسمون باشه که در این نوع خلوت گزینی، قرار نیست با همه قطع رابطه کنیم. فقط قراره دل به بودنشون نبندیم و انتظاری هم ازشون نداشته باشیم. همین‌جاست که مثلاً تو که به ورزش خیلی علاقه داری، این مجوز رو به خودت می‌دی که وقت تماشای فوتبال، داد و فریاد کنی و ذوق کنی و شادی و ناراحتی رو تجربه کنی؛ اما انقراض نسل بشر به همت و تلاش خودش، فرسوده و دلگیرت نکنه.

و در عین حال، حس نکنی که خوش بودن با چیزهای کوچیک پیش پا افتاده، نوعی ضعف یا نقص محسوب می‌شه.

من این تعبیر Guilty Pleasure توی انگلیسی رو خیلی دوست دارم: لذت‌های کوچک که همه در خلوت خودمون داریم. جایی هم بهش اشاره نمی‌کنیم.

اما در خلوت‌نشینی مهمه که خودمون این مجوز درونی رو به خودمون بدیم که از چیزهای کوچیکی که در دنیای اطرافمون می‌گذره، لذت ببریم. خلوت گزینی با زهد و مراقبه تفاوت داره. هدفش تعالی به سمت آسمان نیست؛ بلکه آرامش بر روی زمینه.

پی نوشت نامربوط یک: اعتراف می‌کنم یکی از همین guilty pleasure‌ها که من دارم اینه که وقتی ذهنم خیلی خسته می‌شه، شب‌ها می‌شینم این Live‌های اینستاگرامِ بعضی از این خود‌ دکترخوانده‌های مدیریت رو می‌بینم و می‌خندم.

این همه هنرمند شومنِ هیجان آفرینِ رایگان رو هیچ ملتی نداره. چرا ازش لذت نبریم؟ می‌خوام بگم مهمه که وقت بذاریم و برای خودمون لذت‌های کوچیک بسازیم. وگرنه ممکنه تنهایی ما به جای خلوت گزینی، رنگِ انزوا رو بگیره و در این حالت، احتمال داره اون پیش‌بینی دلمردگی و افسردگی، درست از آب در بیاد.

پی نوشت دو: من این متن رو دوباره نخوندم. بنابراین کاملاً ادیت نشده هست. اگر غلط و اشتباه مفهومی یا نگارشی توش هست، من رو ببخش.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post درباره تنهایی، انزوا، عزلت و خلوت appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

گندم

$
0
0

داشت سر کوچه از چند تا گربه‌ی دیگه کتک می‌خورد که بهشون رسیدم.

معمولاً گربه‌ها وقتی بهشون می‌رسم، دیگه دعوا نمی‌کنن و آروم می‌شینن.

در تفسیر خودخواهانه و خودمحورانه، می‌تونم بگم که به احترام من – که بهشون غذا می‌دم – جلوم دعوا نمی‌کنن.

اما واقعیت اینه که با دیدن من، فکر می‌کنن غذا از روش‌هایی ساده‌تر از جنگیدن هم به دست میاد (این یکی از اون نکاتی هست که انسان‌ها هنوز به صورت کامل متوجه نشدن. به خاطر همین جنگ‌ها و جنگ‌افزارها هنوز بین‌شون رواج داره).

اما ظاهراً این گربه‌ی کوچیک، فهمیده بود که پیش من جای امنیه. اینه که از توقف گربه‌های دیگه استفاده کرد و دنبال من چند صد متر راه اومد تا به خونه رسیدیم.

دلم نیومد بذارم پشت در بمونه. گذاشتم باهام بیاد بالا. نه من اصرار خاصی کردم و نه اون التماس ویژه‌ای داشت.

خیلی بی‌صدا پشت سرم اومد بالا. یه چشمش چرک کرده بود و بسته بود. نمی‌دونستم که چایی تازه‌دم – توصیه‌ی مادربزرگ مرحومم – برای گربه‌ها هم جواب می‌ده یا نه، اما به هر حال، چون اون چشمش نابیناتر از وضعی که بود نمیشد، چایی توی چشمش ریختم.

چند روز پیشم بود و چایی می‌ریختم توی چشمش. تا کامل حالش خوب شد و رفت. البته خیلی دوست نداشت بره. اما یکی دو بار که کوچه رفت، فهمیدم یه نیازهایی داره که من به سادگی قادر به تأمین‌شون نیستم (دم گربه‌های دیگه رو بالا می‌برد با دستش و با جدیت و بی‌اخلاقی نگاهشون می‌کرد).

نمی‌دونم قبلش خونه‌ی کسی بود یا نه. چون یه سری اخلاق‌هایی داشت که با گربه‌های کوچه‌ای (که من خیلی خوب می‌شناسمشون) تفاوت داشت. مثلاً وقت غذا، پشتش رو می‌کرد به سفره و می‌نشست. خصوصاً اگر غذا گوشتی بود. انگار می‌خواست بگه کاری به غذا خوردنت ندارم. راحت باش.

گندم بهترین اسم بود براش. وقتی سرش رو می‌چسبوند به صورتم و موهاش دیگه داشت می‌رفت توی چشمم، درست حس می‌کردم دارم یک گندم‌زار رو می‌بینم؛ خصوصاً اگر یه مقدار نور آفتاب هم توی موهاش میفتاد.

از نژاد آسی کت (Ocicat) محسوب می‌شد. این‌ها نژاد خیلی اصیلی نیستن و از ترکیب دو سه نژاد دیگه درست می‌شن. اما خیلی آروم هستن و برخلاف تصوری که ما از گربه داریم، با شستشو توی آب هم راحتن.

همه‌ی اون‌ چیزی که از زبان بدن بلد بود به کار می‌گرفت تا محبتش رو نشون بده.

هر وقت خودش رو تمیز می‌کرد، توی رودربایستی وقت می‌ذاشت و من رو هم کامل لیس می‌زد و تمیز می‌کرد. واقعاً هیچ‌وقت به خاطر حجم بزرگم نسبت به یک گربه، این‌قدر شرمنده نشده بودم 😉

gandom-1

gandom-2

gandom-6

gandom-7

gandom-4

gandom-5

گاهی با خودم می‌گم، یاد گرفتن زبان گیاهان و حیوانات و هم‌زبان شدن باهاشون، یکی از بزرگترین نعمت‌های زندگی هر آدمی می‌تونه باشه.

آدم رو از یه جهان یکنواخت با هشت میلیارد آدمِ “همه یک نوع” وارد جهانی با صدها میلیارد موجودِ “هر کدام یک نوع” می‌کنه.

راستی.

برای این‌که سهم گربه‌ها توی روزنوشته‌ خیلی زیاد نشه، عکسِ این مامان‌خانوم رو هم بذارم که خسته و فرسوده پیداش کردم و با آقاشون با هم نشستیم و ناهار خوردیم.

gandom-3

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post گندم appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.


سیب در برابر سیب (سزار هیدالگو)

$
0
0

سزار هیدالگو (César Hidalgo) کتابی دارد با عنوانِ چرا اطلاعات رشد می‌کند (Why Information Grows).

این کتاب می‌تواند برای علاقه‌مندان به مبانی نظریه اطلاعات (به زبان بسیار ساده) و نیز کسانی که به درک بهتر سیستم های پیچیده علاقه‌ دارند، بسیار آموزنده و جذاب باشد.

تلاش و کوشش او برای ساده کردن مطلبی که هم در اسم و هم در محتوا، پیچیده است، ستودنی است.

هیدالگو در شیلی متولد شده و اصالتاً شیلیایی است. شیلی کشوری است که بر پایه‌ی فروش منابع زیرزمینی اداره می‌شود و از این رو، حرف‌ها و دیدگاه‌هایش برای ما چندان ناآشنا نیست.

او در بخشی از کتاب بحثی مطرح می‌کند که من مضمون آن را – صرفاً بر اساس آن‌چه در ذهنم مانده – نقل می‌کنم:

Apple به عنوان میوه‌ای که می‌خوریم، و Apple به عنوان محصول دیجیتالی که می‌خریم، تفاوت‌های بسیاری دارد.

یکی از تفاوت‌های بنیادین دو Apple در این است که یکی ابتدا در بیرون ذهن انسان وجود داشته و سپس – با مشاهده و تجربه – به ذهن‌ انسان راه یافته است؛ اما دیگری ابتدا در ذهن انسان وجود داشته و سپس به بیرون راه پیدا کرده است.

سیزار هیدالگو تعبیرِ Crystallized Information را برای محصولات ساخت انسان به‌کار می‌برد. اطلاعاتی که ابتدا در ذهن وجود داشته و سپس در قالب یک محصول فیزیکی، متبلور (یا متجلی) شده است.

او کشورهای جهان را در یک طیف قرار می‌دهد:

  • در یک سمت طیف، برخی کشورها، اتم‌ها و مولکول‌های سامان نیافته (مواد اولیه‌ی زیر زمینی) را دریافت کرده و اطلاعات متبلور شده را می‌فروشند.
  • در سمت دیگر کشورهایی هستند که مولکول‌ها و اتم‌هایی را که زیر پای خود و در قلمرو جغرافیایی خود یافته‌اند، “گرو” می‌گیرند و صرفاً در ازاء دریافت اطلاعات متبلور شده (یا پول که ابزاری برای خرید آن محصولات است) آن گروگان‌ها را به تدریج آزاد می‌کنند.

هر کشور و اقتصادی، در جایی از طیف گروگان‌گیر و تولیدکننده قرار می‌گیرد.

البته اسم‌های زیبا و یوفمیستی بسیاری نیز برای این تقسیم‌بندی تلخ اما واقعی وجود داشته و دارد.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post سیب در برابر سیب (سزار هیدالگو) appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

درس‌هایی از جام جهانی برای درک بهتر تفکر سیستمی

$
0
0

وقتی مربی پرتغال گفت یکی از چالش‌هاشون بازیکن شماره‌ی بیست تیم ملی بوده، سوالِ «بازیکن شماره بیست تیم ملی کیست» بلافاصله به ترند سرچ گوگل تبدیل شد. اما من منظور مربی رو خیلی راحت متوجه می‌شدم. چون بیش از این‌که اسم بازیکن‌ها رو بلد باشم، شماره‌هاشون رو می‌دیدم و به خاطر می‌سپردم.

می‌دونید که اهل فوتبال دیدن نبودم و نیستم. اما دو تا بازی آخر جام امسال رو دیدم. بازی با اسپانیا برام خیلی سخت بود. چون باید مدام در اینترنت، کلمه‌هایی مثل آفساید و کورنر و پنالتی رو سرچ می‌کردم ببینم چیه دقیقا. البته معنی اوت رو خودم حدس زدم.

اما در بازی پرتغال، اوضاع کمی بهتر بود.

جز این‌که چون گزارش رو اینترنتی می‌دیدم، صدا و تصویر سینک نبود و حدوداً بیست ثانیه اختلاف داشت. بنابراین ممکنه حتی برداشت من، با برداشت بقیه تفاوت داشته باشه (توی نمایشی که من می‌دیدم، گزارشگر حتی قبل از این‌که رونالدو در تصویر روبروی دروازه قرار بگیره، گزارشگر اعلام کرد که بیرانوند توپ رو گرفت).

این مقدمات رو گفتم که به سراغ سوء استفاده‌ی آموزشی از فوتبال (در خدمت تفکر سیستمی) برم.

وقتی مسابقه تموم شد، عادل فردوسی پور – که همه‌مون از شناخت و تسلطش بر فوتبال به خوبی اطلاع داریم – بارها تکرار کرد که اگر شوت طارمی گل می‌شد، ما الان صعود کرده بودیم.

معذرت خواهی خود طارمی هم – که البته، دوستانه، مودبانه و حرفه‌ای بود – نشون می‌داد که می‌دونه چنین تصویری در ذهن ما وجود داره (و شاید در ذهن خودش).

تیترهای فردا هم، در رسانه های رسمی و شبکه های اجتماعی، به نوعی به همین ضربه اشاره داشت: این‌که با صعود فقط چند سانت فاصله داشتیم یا بیست سانتی متر فاصله با صعود و جمله‌هایی از این قبیل.

البته این رو هم باید تأکید کنم که کاملاً قبول دارم فوتبال، جای هیجان و رجزخوانی و تیتر احساسیه. قاعدتاً قرار نیست کسی که تیتر فوتبالی می‌زنه فکر کنه داره تمرین متمم و تفکر نقادانه حل می‌کنه 😉

چنانکه ما مثلاً یه شعار تبلیغاتی رو هم در بسترِ فرهنگ تبلیغات می‌سنجیم و با گزاره‌های علمی نقادانه به جان یک شعار نمی‌افتیم.

بنابراین من این بحث رو فقط به عنوان مثالی برای انتقال بهتر حرف‌های خودم مطرح می‌کنم؛ نه به عنوان اشاره به یک اشتباه در تحلیل یا قضاوت یا تیتر زدن.

همه می‌دونیم که بازی کمی بیش از نود دقیقه بوده و تمام رفتارها، تصمیم‌ها، حرکت‌ها و انتخاب‌ها، مجموعاً به نتیجه‌ی یک بر یک منتهی شده. این از لحاظ منطقی کاملاً قابل درکه. اما از نظر احساسی، احتمالاً بسیاری از دوست‌داران فوتبال، برنده نشدن در اون بازی رو با دو صحنه به خاطر می‌سپارن: یکی ضربه‌ی طارمی و دیگری توپی که با فاصله‌ی بسیار کوتاه، از بالای دست‌های بیرانوند وارد دروازه شد.

طارمی، جام جهانی و تفکر سیستمی

این شاید یکی از بهترین مثال‌ها برای درک بحث افق زمانی باشه که در تفکر سیستمی مطرح می‌شه.

نخستین چیزی که به ذهن ما میرسه (و باید برسه) اینه که بازی، حدود ۹۰ دقیقه بوده و رویداد آخر (نتیجه‌ی مساوی و صعود نکردن به مرحله‌ی بعد) حاصل این ۹۰ دقیقه است.

حتی منطقی‌تره که به خاطر داشته باشیم که رویداد آخر (صعود نکردن) حاصل ۲۷۰ دقیقه بازی بوده. همون ۲۷۰ دقیقه‌ای که در یک جا، با گل به خودی بازیکن مراکشی، این فرصت رو پیدا کردیم که بگیم بهترین نتیجه در تمام ادوار جام جهانی رو کسب کردیم.

و البته منطقی‌تره به خاطر داشته باشیم که رویداد آخر، حاصل شرایط قبل از آغاز جام جهانی (تعداد کم بازی‌های دوستانه، محدودیت‌ها و تنش‌های مسائل حاشیه‌ای مثل نایکی) بوده.

و شاید منطقی‌تر این‌که یادمون باشه این رویداد آخر (هم تلخی صعود نکردن، هم شیرینی بازی غرورآفرین با تیم‌های برتر جهان)، در ادامه‌ی سال‌ها روندی هست که در حوزه‌ی ورزش حرفه‌ای در کشور وجود داره.

البته درس‌های بسیاری از این بازی و این نوع بازی‌ها قابل استخراجه.

شاید یکی از بهترین مثال‌های تعدیل انتظارات یا Expectation Adjustment همین ناراحتی مردم از حذف تیم ایران در جام جهانی باشه.

قبل از جام جهانی اگر این سوال رو می‌پرسیدن که تیم ایران از سه بازی با چند تا گل خورده برگرده شما خوشحال می‌شین، همه عددهای بالایی رو می‌گفتن. چنانکه گزارشگرها هم معمولاً در ابتدای بازی‌ها تلویحاً ما رو قانع می‌کردن اگر توی تک تک‌شون با گل خوردن معقول ببازیم، خیلی خوبه.

اما به تدریج، اون نقطه‌ی مطلوب ذهنی، ارتقا پیدا کرد و حاصلش این شد که حذف از جام جهانی ناراحت‌مون کرد (اگر چه این رو همه درک کردیم که باید از تیم ملی به خاطر درخشش ارزشمندشون قدردانی کنیم).

این نوع تعدیل انتظارات رو در طی کردن مسیر شغلی، رشد مالی و افزایش درآمد هم می‌بینیم.

کسانی که به روانشناسی شناختی و تصمیم گیری علاقه دارند، در کنار واژه‌ی Adjustment (که در مثال بالا گفتم)، از قلاب شدن ذهن روی یک رویداد (یا Anchoring) هم استفاده می‌کنند. این که ذهن ما در بازی آخر، روی صحنه‌ای که شوت طارمی اوت نشد، قلابی می‌ندازه و قفل میشه.

اما من ترجیح می‌دم برای این بحث، از همون عینک سیستمی استفاده کنم.

اگر کمی از تب و تاب فوتبال فاصله بگیریم و به سراغ وضعیت اقتصادی امروز کشور بیایم، احتمالاً یاد سه برابر شدن دلار می‌افتیم و چالش‌های اقتصادی که امروز وجود داره.

البته وقتی از افزایش قیمت دلار یا به شکل درست‌تر، کاهش ارزش پول ملی می‌گیم، باید به بازه‌ی زمانی هم اشاره کنیم. این سه برابر شدن نرخ برابری دلار در برابر ریال نیست که نگران کننده است؛ سه برابر شدن در یک مدت کوتاه (در حد چند ماه) است.

وگرنه کسانی مثل من که شاید هنوز چندان پیر هم نشده‌ایم، در طول مدتی که مشغول به کار بوده‌ایم، هزار برابر شدن ارزش دلار در برابر ریال را (از ۷ به ۷۰۰۰) تجربه کرده‌ایم.

این‌که وضعیت امروز ارزش ریال را صرفاً حاصل اخلال اقتصادی یک جریان یا گروه بدانیم، هم درست است و هم نادرست.

درست به همان اندازه که اگر طارمی گل می‌زد، الان صعود کرده بودیم.

نادرست به همان اندازه که بگوییم صعود نکردن ایران، تماماً حاصل شوت نادرست یا غیردقیق طارمی در نیمه‌ی دوم بازی با پرتقال است.

وقتی از مهارت حل مسئله صحبت می‌شود، بلافاصله این نکته را به ما یادآوری می‌کنند که تعریف مسئله و نام گذاری مسئله بسیار مهم هستند.

اگر مسئله‌ی امروز را اخلال اقتصادی یا ضعف دولت (چنان‌که محافظه‌کاران می‌گویند) یا تلاش یک جریان برای حذف دولت روحانی (چنان‌که جریان اعتدال و اصلاح‌طلب می‌گوید) تعریف کنیم، مسئله را به گل نزده‌ی طارمی محدود کرده‌ایم.

در حالی که این مشکل، و مشکلاتی از این دست، میوه‌ی مشکلات ساختاری و رفتاری دیگری هستند که فکر کردن به آن‌ها، مفیدتر و منطقی‌تر است.

ناشایسته سالاری، تأکید بر تعهد به جای تخصص (بی‌آن‌که به تعبیر شهید چمران، به خاطر داشته باشیم که اگر کسی بدون تخصص، یک سمت را بپذیرد، بی‌تردید تقوا هم ندارد)، محدود کردن رسانه‌های داخلی (چه رسانه‌های رسمی دولتی و چه خصوصی)، پشت کردن به الگوی اقتصاد مدرن با چند قرن قدمت و تلاش برای تعریف یک سیستم جدید بانکداری از نقطه‌ی صفر، ترویج کمونیسم و دیدگاه‌های کمونیستی – سوسیالیستی و برخورد با همه نوع سرمایه‌داری بی‌توجه به منشاء آن (بدون احترام گذاشتن به انباشت ثروت از طریق تولید که باعث شد کارخانه‌داری و تولید، در کشور رشد نکند)، دخالت دولت در بنگاه‌داری (با مدیرانی که در سود شریک بودند، اما از تحمل ضرر نصیبی نداشتند و به قول نسیم طالب، پای خودشان گیر نبود)، برخی بلندپروازی‌های نامتناسب با منابع موجود، ایجاد فضایی که نخبگان را برای حضور در مراکز تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری بی‌میل می‌کرد، مانع آفرینی در حضور اندکی که هنوز حاضر به ایفای نقش بودند، راهکارهای تحمیلی (از انتخاب رنگ لباس، طول دامن و پاچه‌ی شلوار و آستین پیراهن، تا تجسس در ارتباطات و دوستی‌های شخصی و نسبت افرادی که در خیابان قدم می‌زدند، تا انتخاب پیام رسان شخصی مردم تا مسائل کلان‌تر) همگی به شکل‌گیری این فضا کمک کرده‌اند.

پیش از این‌ هم این مثال غیرمودبانه را زده‌ام که درمان سرماخوردگی و آبریزش بینی، فشار دادن آب بینی با انگشت نیست تا دوباره به داخل بینی بازگردد. این مثال بسیار ساده‌ای است که به رغم سادگی، مصداق های بسیاری در اطراف ما دارد.

ما همواره به مقاومت سیستم در برابر سیاست بی‌‌توجه بوده‌ایم. مثال‌های آن بسیار است. اما شاید تصمیم اخیر دولت آقای روحانی به دو نرخی کردن ارز، یکی از مصداق‌های آن باشد.

در Policy Resistance آموخته‌ایم که وقتی ذی‌نفعان جدید در سیستم می‌سازیم که هدف‌شان الزاماً با هدف ما یکسان نیست، آن سیستم در مقابل سیاست‌های ما مقاومت می‌کند (و به تدریج، سیستم به سمت هدف جدیدی که از روح آن برخاسته و Emerge شده و هیچ‌کس نمی‌داند چه خواهد بود حرکت می‌کند).

ارز ۴۲۰۰ تومانی که برای تأمین مایحتاج عمومی تخصیص داده شد و آقای جهانگیری با ذوق و افتخار از سوی کابینه‌ی اقتصادی دولت مطرح کرد، مجوز ورود چند ده میلیارد دلار ارز خریداری شده با قیمت غیرواقعی به بازار طی ماه‌های گذشته و ماه‌های آتی بود.

کمی با خودمان فکر کنیم: کسی که ارز را با قیمت ۴۲۰۰ به دست می‌‌آورد، ترجیح می‌دهد ارز در بازار آزاد چند باشد؟ ۵۰۰۰؟ ۱۰۰۰۰؟ ۳۰۰۰۰؟ واقعیت این است که او بالاترین عددی را که به فروپاشی کشور منجر نشود، خواهد خواست.

البته این تنها دفعه‌ای نیست که طی دهه‌های اخیر، با خلق ذی‌نفعان ناشایسته، مسیر کل سیستم را با چالش و دشواری مواجه کرده‌ایم.

در این‌جا کودکانه است اگر انتظار داشته باشیم انسان‌ها به جای عقل سودجویانه به فطرت پاک انسانی تکیه کنند. اصلاً قانون و قضاوت و قاضی از این‌جا به وجود آمده که می‌دانیم انسان‌ها به خودی خود، گرایش غریزی به سمت منافع شخصی دارند.

اما در این میان، یک فرد عادی جامعه، مثل من و شما چه باید بکند؟

این سوالی است که هر یک از ما از خود پرسیده‌ایم و حتماً به تعداد کسانی که این نوشته را می‌خوانند، برای این سوال، پاسخ وجود دارد و هر کس پاسخ خود را (فعالانه یا منفعلانه) یافته است.

من هم پاسخ خودم را می‌نویسم. پاسخی که نمی‌دانم چقدر درست است؛ اما در این روزها آن را معیار تصمیم گیری‌های خود قرار داده‌ام.

سیستمی که امروز می‌بینیم و طی سال‌های اخیر شکل گرفته، Loophole‌ های بسیاری داشته است. سوراخ‌ها و ابهام‌هایی در قانون و مقررات که دستاویز افرادی سودجو شده و برخی از آن برای کسب جایگاه‌ها و موقعیت‌های کاری و برخی دیگر برای کسب سود (از طریق قربانی کردن منافع ملی) استفاده کرده‌اند.

حدس من این است که خواننده‌ی این وبلاگ (غیر از آن چند نفری که من می‌دانم و خودشان هم می‌دانند)، کاسبان این Loophole‌ها نبوده‌ است.

ما اگر کسب و کاری داشته‌ایم، اگر استارت آپی را به تازگی خلق کرده‌ایم، اگر به عنوان عضو یا کارمند سازمانی که به کار مولد و ارزش آفرین مشغول بوده، متعهدانه تلاش کرده‌ایم، اگر درس خوانده‌ایم، اگر درس داده‌ایم، با تلاش و یادگیری و مطالعه بوده و کوشیده‌ایم افراد توانمندی باشیم که برای کسب درآمد و زندگی متعارف، مجبور نباشیم سوراخ‌های قانونی را جستجو کنیم.

در بحران‌ها و چالش‌ها، البته تر و خشک با هم می‌سوزند، اما همه به یک اندازه نمی‌سوزند. آن‌هایی که در سوراخ‌های قانونی (رانت و فساد و نصب منسوبین و وام‌های بانکی بدون تعهد برگشت و مواردی مثل این‌ها) لانه کرده‌اند، باید بیشتر نگران باشند.

مثل همیشه، فکر می‌کنم که ضرر پیگیری اخبار شبکه های اجتماعی و کانال‌های تلگرام و مواردی مانند این‌ها، می‌تواند بیشتر از منافعش باشد. چون حتی به فرض معتبر بودن آن‌چه در آن‌ها گفته می‌شود (که چنین فرضی چندان صحیح نیست) افق دید ما را گسترده‌تر می‌کند، بی‌آن‌که بتواند افق تأثیرگذاری ما را به همان نسبت افزایش دهد.

همیشه این مثال را زده‌‌ام که نگرانی برای کودکی که مثلاً در‌ آن سوی جهان از پدر و مادرش جدا شده، برای من که حداکثر قدرت امنیتی‌ام، قفل کردن در خانه‌ام است، نمی‌تواند مفید باشد و صرفاً به ناآرامی و ناامیدی‌ام می‌افزاید.

وقتی در هوای مه‌آلود (و شرایط محیطی مبهم) رانندگی می‌کنیم، خبر از این‌که حتی یک کیلومتر جلوتر چه خبر است، چندان مفید نخواهد بود. منطقی‌تر است که نگاه خود را به افق قابل مشاهده محدود کنیم.

منظورم به شکل دقیق‌تر این است که اگر من کارخانه‌ای دارم و مثلاً به علت نوسان ارزش ریال، قیمت مواد اولیه‌ام مشخص نیست یا اصلاً دسترسی به مواد اولیه ندارم، چالشم را در همان اندازه‌ی یک مدیر ببینم: چالش در تأمین مواد اولیه و انقباض در بازار.

پیگیری این‌که در سنای آمریکا چه کسی به چه چیزی رای داده و فلان آقا یا خانم در فلان کشور درباره‌ی فلان اتفاقی که در فلان شهر افتاده چه نظری می‌دهند، احتمالاً کمک چندانی به درک بهتر شرایط یا تصمیم گیری بهترِ من نخواهد کرد.

در شرایط مبهم امروز، هر نوع تحلیلی که از ما‌ه‌ها و سال‌های بعد مطرح می‌شود، بیشتر از جنس Speculation و خیال‌پردازی است تا پیش‌بینی واقعی.

کاری که من خودم انجام می‌دهم، این است که هر از چند گاه که وسوسه می‌شوم و خبرها را پیگیری می‌کنم، از خودم می‌پرسم: اگر من این پنج خبر را نخوانده بودم چه می‌شد؟

گاهی هم این سوال را یک هفته‌ی بعد از خودم می‌پرسم: اگر هفته‌ی پیش آن پنج خبر را نخوانده بودم چه می‌شد؟

با این‌کار به تدریج، می‌آموزم که چقدر خبر خواندن و خواندن چه خبرهایی مفید است و از تبِ آزاردهنده‌ای که در اطرافم شکل گرفته فاصله می‌گیرم.

یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که طی این سال‌ها در حوزه‌ی استراتژی آموخته‌ام، نگاه Resource-based (مبتنی بر منابع)‌ بوده که بخش‌هایی از آن‌ را هم تحت عنوان مدیریت منابع با شما به اشتراک گذاشته‌ام.

در استراتژی با توجه به منابع، یک نکته‌ی مهم می‌آموزیم:

هر وقت ابهام در محیط کم است و همه چیز شفاف و روشن است، تحلیل فرصت و تهدید (O/T) را در کنار  تحلیل قوت و ضعف (S/W) انجام دهید (همان SWOT معروف). اما وقتی نمی‌توانید بیرون را به درستی ببینید و رویدادهای آینده برایتان در ابهام است، ناچار بر قوت و ضعف (داخلِ زمینِ خودتان) تمرکز کنید.

در این دوره‌ها، هر چه منابع خود را توسعه دهیم و برای رشد خود وقت بگذاریم، احتمال زیان‌دیدن را کاهش می‌دهیم و پس از این‌که غبار حادثه‌‌ها فرونشست، دست پرتری داریم.

دستم از نوشتن خسته شد؛ اما شاید در فرصتی دیگر بنویسم که طی بررسی‌هایی که چند سال پیش کردم، برخی از بزرگ‌ترین شرکت‌ها و کسب و کارهای دنیا، در دوران رکود اقتصادی ریشه دارند و نه رونق (البته طبیعتاً ما میوه‌های دوران رونق آن‌ها را می‌بینیم. چون در رکود، ساختار درست می‌شود و در رونق، بازار).

در رونق، همه هستند و حتی تصمیم‌های اشتباه هم، کمابیش جواب می‌دهند. اما در رکود، فرصت طلبان بازار را ترک می‌کنند، ارزیابی‌ها واقع‌بینانه‌تر می‌شود، منابع خود را بهتر می‌بینیم، ارزیابی ریسک را آگاهانه‌تر انجام می‌دهیم، پای خود را در جاهای محکم‌تر می‌گذاریم، و در این وضعیت، پس از اینکه شرایط عادی‌تر شد، در مقایسه با کسانی که تازه از روزنامه‌خوانی و تلگرام‌خوانی و خبرخوانی و لایک زدن در اینستاگرام به زندگی روزمره بازگشته‌اند، جای پای محکم‌تری داریم.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post درس‌هایی از جام جهانی برای درک بهتر تفکر سیستمی appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

لحظه نگار: قطعه کوچکی از خاک

$
0
0

این روزها کمی تراکم کارها بیشتر از همیشه است و به همین علت، کمتر برای به‌روزرسانی روزنوشته‌ها فرصت پیدا می‌شه.

به همین علت، تصمیم گرفتم چند تا عکس آرشیوی رو به عنوان #لحظه نگار منتشر کنم تا این‌جا به روز بشه.

اگر کامنت‌های بچه‌ها در متمم رو پیگیری کنید (و من هم جزو کسانی باشم که کامنت‌هام رو می‌خونید) احتمالاً توضیح من رو درباره پرورش گیاهان و به طور خاص کاشت ریحون (یا به شکل رسمی‌تر: ریحان) دیدین.

گیاه ریحان - ریحون

گیاه ریحان - ریحون

گیاه ریحان - ریحون

گیاه ریحان - ریحون

گیاه ریحان - ریحون

در گذشته‌های دور، خاک یکی از داشته‌های مهم انسان‌ها محسوب می‌شد.

این روزها هم البته، کسانی که در روستاها و شهرهای کوچک زندگی می‌کنند، هنوز از این نعمت برخوردار هستند.

اما زندگی در شهرهای بزرگ، معمولاً ما رو از خاک دور می‌کنه و دغدغه‌ی خاک، بیشتر می‌مونه برای سیاست‌مدارها تا به بهانه‌ی اون، مردمشون رو به جنگ با مردم جاهای دیگه ترغیب کنن.

و این از طنزهای زندگی مدرن شهری محسوب می‌شه که یکی از فراوان‌ترین منابع موجود در زمین رو، باید در ظرف‌های مخصوصی در گوشه‌ی خونه‌هامون نگه‌داری کنیم.

بگذریم. دلم می‌خواست این چند تا عکس رو با شما به اشتراک بذارم.

قطعه‌ی کوچکی از خاک که ابعادش، پنج‌صدم متر مربع هم نمیشه، اما بهانه‌ی خوبیه تا بعضی لحظه‌ها، حواسم از همه‌ی چیزهایی که در اطراف‌مون می‌گذره پرت بشه.

حتماً شما هم دیدین که برای کارآفرینی و استارت آپ و کلمه‌هایی مثل این‌ها، خیلی از کتابها و اسلایدها، از عکس گیاه‌های در حال رشد استفاده می‌کنن.

فکر می‌کنم این یکی از زیباترین استعاره های مفهومی درباره کسب و کار هست (به سرمایه‌ی اولیه‌ی کارآفرینی هم می‌گن Seed Captial که اشاره به همین دانه و استعاره‌ی گیاه داره. اصطلاحات دیگه مثل Branch و Organic Growth هم به نوعی به همین نگرش اشاره دارند).

البته متأسفانه گاهی اوقات، یا شاید بیشتر اوقات، از زاویه‌ی نامناسبی به این استعاره مفهومی توجه می‌شه.

استارت آپ و کارآفرینی، در ذهن بسیاری از کسانی که شوق این نوع فعالیت‌ها رو دارن، بیشتر از جنبه‌ی رشد سریع و تصاعدی مورد توجه می‌گیره. این‌که از تقریباً هیچ، یک داشته‌ی بزرگ ایجاد بشه.

در حالی که این استعاره، جنبه‌های دیگری هم داره. از جمله این‌که روزها و هفته‌ها، باید مشغول آبیاری، تنظیم نور و رطوبت و به طور کلی مراقبت از خاکی باشی که هیچ نشانه‌ای از حیات در اون دیده نمیشه.

من اگر می‌خواستم یه استارت آپ داشته باشم و براش تیم جمع کنم (به قول این استارت‌آپی‌ها، تیم ببندم)، یا در یک شرکت بزرگ، واحدِ عرضه‌ی محصول تازه‌ای رو تأسیس کنم، برای انتخاب اعضای مناسب، به همه یک گلدون کوچیک با بذر دفن شده می‌دادم و می‌خواستم که چند هفته بعد بیان و دستاوردشون رو نشون بدن.

اگر چه در بین این بچه‌های استارت‌آپی که با گفتن کلمه‌هایی مثل هک رشد و Scale-up چشماشون برق می‌زنه، مطمئنم به سادگی نمی‌تونستم به گزینه‌های مناسب برسم.

اما بپردازیم به حاشیه‌ها:

  • متخصصان آب و آبیاری و کشاورزی، گیر ندن که چرا این‌قدر متراکم. فکر نمی‌کردم همه‌شون سبز شن با اون بی‌دقتی و بی‌تجربگی من. این‌ها مربوط به اولین تجربه است.
  • عکس بزرگتر شدنشون رو هم ندارم.
  • اون چیزی هم که توی عکس سوم می‌بینین علفه. علف هرز. مادر گرامی به محض دیدنش، اومد علف رو از ریشه در بیاره، جلوش رو گرفتم و گفتم: من برای اون هم اندازه‌ی بقیه‌ زحمت کشیدم. تازه مگه این همه پدر و مادر، بچه‌ دارن مثل علف هرز، از ریشه می‌کنن بچه‌رو؟ تازه کلی خرجش می‌کنند و آب و کود و آموزش تابستانی و کلاس زبان که به چند زبان زنده‌ی دنیا، بی‌خاصیت باشه.
[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post لحظه نگار: قطعه کوچکی از خاک appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

درباره الکسا و کلمات کلیدی موتورهای جستجو در آن

$
0
0

مدتی پیش، در ادامه‌ی گفتگوهایی که با یاور مشیرفر داشتم، مطلبی نوشته بودم تحت عنوانِ سرویس های وبلاگ نویسی و توافق ضمنی حضور در پلتفرم‌ها.

در آن‌جا به بحث کلمات کلیدی جستجو (Top Keywords from Search Engines) در گزارش الکسا اشاره‌ای داشتم. این‌ها کلماتی هستند که وقتی به سایت الکسا مراجعه می‌کنید و رتبه الکسای یک وب‌سایت را می‌بینید، برای شما نمایش داده می‌شوند.

مثلاً در لحظه‌ای که این مطلب را می‌نویسم، کلمات کلیدی که الکسا برای متمم نمایش می‌دهد این‌ها هستند:

رتبه الکساو کلمات کلیدی موتورهای جستجو

فواد و سعید، در زیر اون مطلب به این نکته اشاره کرده بودند که گاهی اوقات کلمات کلیدی که الکسا معرفی می‌کنه خیلی ربطی به کار ما نداره. یا واقعاً پرورودی‌ترین کلمات ما نیست.

من چند تا نکته‌ در ارتباط با این مسئله (و وابسته به این مسئله) به ذهنم رسید که گفتم این‌جا مطرح کنم.

همون‌طور که در متمم، در معرفی سایت الکسا گفته شده، سیستم الکسا بر نمونه‌گیری استوار شده. یعنی کسانی که تولبار الکسا رو روی مرورگر خودشون نصب می‌کنند، در جامعه‌ی آماری الکسا قرار می‌گیرن.

البته الکسا این ضعف رو می‌دونه و بارها اعلام کرده که ما از چند هزار پلاگین دیگه هم استفاده می‌کنیم و پنل ما خیلی کوچیک نیست و ادعاهایی از این جنس.

اما به نظر میاد که این‌ها بیشتر برای این باشه که بیزینس الکسا از بین نره. اگر چه فکر می‌کنم میان‌مدت و بلندمدت، سرویسی به اسم رتبه الکسا مثل این روزها، معنا نداشته باشه و کمرنگ بشه.

چون بعد از این‌که سواد دیجیتال کسب و کارها بالاتر بره و بتونن اثربخشی کمپین های تبلیغاتی خودشون رو بسنجن، دیگه معیارشون رو رتبه الکسا قرار نمی‌دن.

الکسا سرویسی هم داره که می‌گه اگر اکانت من رو بخرید (به قول خودمون، کاربر ویژه‌ی من باشید)، من یه اسکریپ به شما می‌دم که توی صفحات سایت‌تون بذارید، تا دیگه نمونه‌گیری آماری نکنم و دقیق همه چیز رو اندازه بگیرم و اساساً مدل درآمدی الکسا بر اون اساس هست (الکسا اصرار می‌کنه که نصب اسکریپت، داده‌های شما رو واقعی‌تر میکنه و نه الزاماً بهتر. اما فکر می‌کنم وقتی نمونه‌ی آماری ضعیف باشه، داده‌ی واقعی‌تر معمولاً بهتر هم هست. اگر نبود که الکسا ورشکست می‌شد).

ضمن این‌که الکسا بیشتر کاربران روی دسکتاپ رو مانیتور می‌کنه و در ترکیب ترافیک امروز دنیا، این یعنی یه بخش جدی از ترافیک، به درستی سنجیده نمی‌شه.

همه‌ی این‌ها رو گفتم که بگم، هر چقدر ترافیک ما بیشتر و پراکنده‌تر (و رتبه‌ی الکسای ما بهتر) باشه، احتمال این‌که الکسا در برآورد کردن کلمات کلیدی سایت‌مون بهتر عمل کنه بیشتر میشه.

اما اگر بازدیدمون هنوز زیاد نشده باشه، این ریسک وجود داره که الکسا دچار خطای جدی در تشخیص کلمات کلیدی بشه (مگر این‌که سایت بسیار متمرکز روی یک موضوع کار کرده باشه که در این حالت، احتمال خطا کمتر میشه).

به عنوان مثال فرض کنید فواد انصاری جایی در سایتش از اصطلاح یک اشتباه نابخشودنی در زندگی کاری من استفاده کرده باشه.

من روی مرورگر خودم تولبار الکسا داشته باشم و در گوگل، دقیقاً همین اصطلاح رو سرچ کنم.

به احتمال زیاد، وبلاگ فواد در صفحه اول گوگل ظاهر می‌شه. اگر افراد دیگری که به وبلاگ فواد سر می‌زنن، Alexa Toolbar نداشته باشن (یا تعداد کمی از اون‌ها داشته باشن) الکسا عبارت کلیدی یک اشتباه نابخشودنی در زندگی کاری من رو به عنوان یک ورودی جدی سایت فواد ثبت می‌کنه.

حتی وقتی بازدید سایت به چند صدهزار Pageview می‌رسه هنوز این خطاها وجود داره. مثلاً احتمالاً حدس می‌زنید (و گزارش‌های کنسول سرچ گوگل هم تأیید می‌کنه) که بزرگترین ورودی سایت متمم، کلمه‌ی مذاکره هست.

اما این در گزارش الکسا دیده نشده.

حدس زدن علتش کار دشواری نیست.

اکثر آدم‌هایی که توی ایران، از تولبار الکسا استفاده می‌کنند، دنبال بحث‌هایی مثل دیجیتال مارکتینگ، سئو و تولید محتوا هستند. آدم‌هایی که دنبال مذاکره و مدیریت و مباحث از این جنس هستند، احتمالاً از این ابزارها کمتر استفاده می‌کنند.

به خاطر همین، الکسا کلمات کلیدی متمم رو دقیق تشخیص نمی‌ده (اشتباه هم تشخیص نمیده. چون به هر حال ما روی این کلمات هم ورودی سئو داریم. اما سرچ این مفاهیم قابل مقایسه با سرچ مذاکره نیست).

در کل، روش‌های Cheat کردن متعددی برای الکسا وجود داره که یکی از نشونه‌هاش، تغییر غیرمنطقی و بسیار شدید در رتبه الکسا هست (با روبات نویسی و کارهای مختلف میشه به راحتی این کار رو کرد).

من از الکسای یه سایت چند وقت پیش اسکرین شات گرفتم که شاید بتونه بهتر این رو نشون بده (طبیعتاً الان رتبه‌اش تغییر کرده):

cheating-alexa

معنی چنین تغییری در این نقطه از فهرست رتبه‌بندی الکسا، اینه که بازدید یک سایت، ناگهان روزانه به اندازه‌ی بیش از ۱۰۰۰۰۰ pageview افزایش پیدا کرده باشه. چنین چیزی، با بزرگترین کمپین‌ها هم غیرممکنه (بنر تبلیغی در سایت‌های اول کشور، روزانه به زحمت چند هزار کلیک میاره و معمولاً هم نمیاره).

ضمن این که بعیده سایتی که چند صدهزار بازدید داره، یک درصد کل بازدیدکنندگانش با جستجوی اون عبارت عجیب و غریبِ آخر، بهش راه پیدا کرده باشن (البته این خطا در روش داشتن. وگرنه نباید این عبارت در میومد).

سایت‌های این‌طوری در کشور زیاد هستن و الگوی رشدشون هم Fake it to make it هست.

با این روش، رتبه رو به شکل مصنوعی خوب نشون می‌دن. به این امید که سایت‌ها و کسب و کارهایی که سواد کمتر دارن و فضای دیجیتال رو نمی‌شناسن و نمی‌تونن اثربخشی تبلیغات‌شون رو بسنجن، بهشون تبلیغ بدن. بعد هم امیدوارن همین تبلیغ‌ها خودش کلیک اضافه بیاره و رتبه‌شون خوب بمونه. تجربه‌ی من نشون داده که کسانی که سراغ این ابزارها می‌رن، سه یا چهار سال پس از مشاهده‌ی این Jump‌ها روی نمودار الکسا، دیگه توی اکوسیستم کسب و کار باقی نمی‌مونن و کسی حتی اسم‌شون رو به خاطر نمیاره.

توضیحِ تأکیدی: من صرفاً برداشت خودم رو نوشتم و این یک نظر کارشناسی نیست. طبیعتاً در متمم هم مسئولیت این کارها بر عهده‌ی خود من نیست و همکارانم پیگیر مباحث فنی هستند.

نتیجه‌ی اخلاقی دیجیتال:

  • رتبه‌ی الکسا، می‌تونه تنها یکی معیارهای سنجش ترافیک باشه؛ اما برای کسانی که صاحب اون سایت نیستند. برای سایت خودمون، وقتی دسترسی به اطلاعات کامل و دست اول داریم، این شاخص‌ها، معیار مناسبی محسوب نمی‌شن.
  • سایت‌هایی که به مباحث فضای دیجیتال می‌پردازند، شانس بیشتری دارند که ترافیک‌شون دقیق‌‌تر ارزیابی بشه و هر چی موضوع، از فضای دیجیتال و سئو و محتوا (که مخاطب‌هاش معمولاً در پنل الکسا قرار می‌گیرن) دورتر بشه، به نظر می‌رسه که میزان خطا افزایش پیدا کنه.
  • اگر خواستید توی یه سایت تبلیغ بدید، حتماً مکانیزم‌هایی برای ردیابی ترافیک در نظر بگیرید (مثلاً یه لندینگ اختصاصی که آدرسش رو فقط به سایت تبلیغ‌‌دهنده دادید). این‌طوری مستقل از ادعاها، می‌تونین اثربخشی واقعی یک برنامه تبلیغاتی رو بسنجین.
  • حتی اگر ترافیک سایت‌تون کم باشه، اما متمرکز روی یک موضوع بنویسین، احتمالاً خطای الکسا در تشخیص کلمات کلیدی به میزان قابل ملاحظه‌ای کاهش پیدا می‌کنه.

نتیجه‌ی اخلاقی غیردیجیتال:

بهترین شاخص‌ها برای رشد و موفقیت و رضایت، اون‌هایی هستند که خودمون می‌تونین ببینیم و بسنجیم و اندازه بگیریم.

شاخص‌های بیرونی، خطای زیادی دارند. ضمن این‌که تلاش برای بهینه‌سازی اون‌ها، خیلی وقت‌ها می‌تونه به شاخص‌های واقعی و همین‌طور رشد و موفقیت و رضایت پایدارمون لطمه بزنه.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post درباره الکسا و کلمات کلیدی موتورهای جستجو در آن appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

رزومه نویسی و اهمیت پشت برگه رزومه

$
0
0

هنوز مهر قرارداد استخدامم خشک نشده بود.

یک پروفرما از شرکت آلمانی – که شرکت ما نماینده‌اش بود – رسیده بود و قیمت در آن نادرست تایپ شده بود.

باید اسناد مناقصه آماده می‌شد و فرصت هم نبود تا اصل پروفرما دوباره ارسال شود.

آقای مدیر صدایم کرد و گفت: آهای. بیا تو حمال.

این رو وقتی می‌گفت که توی یه چیزی، مثل یه چیزی گیر کرده بود. همه‌مون می‌دونستیم.

رفتم و پروفرما رو انداخت جلوم گفت: اون آشغال داده، این عوضی هم امضا کرده، اون گاو هم فرستاده بدون چک کردن.

منظورش از آشغال مدیر فروش شرکت آلمانی بود. عوضی هم معاون مدیرعامل بود که اسناد رو امضا می‌کرد. گاو هم، خانم منشی اون شرکت بود.

گفتم: دوباره پرینت بگیریم؟

گفت: تابلو میشه.

گفتم بذارید یه کم تلاش کنم.

اسکنر و پرینتر لیزری جوهرافشان رو از خانم منشی – که همیشه مثل سگ آقای پتیبل، اخم می‌کرد و مواظب اون‌ها بود – قرض گرفتم و کارم رو شروع کردم. تا عصر طول کشید. اما نهایتاً پروفرما خیلی تمیز دراومد و توی اسناد گذاشتیم. امضا رو هم خودم کردم. بعد از چند صد مورد تمرین.

آقای مدیر، یک دقیقه با تحسین برگه رو نگاه کرد.

بعد یهو قیافه‌اش تغییر کرد. گفت: ببین. هیچ‌وقت دیگه هیچ‌ چیزی رو جعل نکن. باشه؟

گفتم: چشم. چشم.

در ادامه گفت: هر وقت هر سند رسمی رو خواستی بذاری توی پرونده‌ها،‌ بگو محمد زیرش امضا کنه اصالتش تایید بشه.

حس پیروزی که تا یه ساعت قبل داشتم، به یه جور احساس گناه تبدیل شد. حس مجرم بودن.

اون‌هم برای درست کردن سندی که صادرکننده‌ی اصلی (شرکت آلمانی) و نماینده‌ی ایرانی هر دو ازش مطلع بودن و واقعاً نمی‌شد اون رو تقلب دونست.

چند هفته گذشت و مدیران اون شرکت، برای یه نمایشگاه اومدن ایران. چمدونی که آورده بودن، قفلش باز نمی‌شد. کلیدش گم شده بود.

این رو وقتی توی اتاق مدیر رفتم فهمیدم. البته قبلش هم می‌شد حدس زد. چون داد زد: حمال بیا ببینم.

بهم نشون داد و گفت: محمدرضا. در این رو چیکار کنیم؟

این محمدرضا گفتن،‌ نشون می‌داد که واقعاً مشکل مهم بود.

از خانم منشی‌، سنجاق‌قفلی قرض گرفتم و به جون قفل افتادم و بعد از چند دقیقه باز شد.

اولش به نظر نمی‌رسید که باز بشه. اما وقتی باز شد، با افتخار به مهمون‌هاش توضیح داد که اون‌دفعه که در اثر خطای سهوی، پروفرما رو غلط فرستاده بودید، این درستش کرد (خیلی مودبانه حرف می‌زد و اصلاً لحنش شبیه روزی که بهم گفت پروفرما رو اصلاح کنم نبود).

اون‌ها هم خیلی تشکر کردن و چند دقیقه‌ای، بدون این‌که توی اتاق بشینم یا دعوت به نشستن بشم، حرف زدیم.

آخرش رو به مدیر کردن و گفتن: اون چیزی که برای ما ازش گفته بودی، روی رزومه‌اش بود. اما انگار پشت رزومه‌اش کارهای دیگه‌ای نوشته بوده که استخدام شده: بازکردن قفل، جعل مدرک و کارهایی مثل این‌ها.

همه خندیدیم و من هم از اتاق بیرون اومدم.

مدتی طول کشید تا دیگه لازم نباشه، اصالت اسناد من رو دیگران تأیید کنن و امضای خودم اونجا معتبرتر یا معتبرترین بشه.

اما اصطلاح مهارت های پشت رزومه توی جمع ما باقی موند. نه با بار معنایی منفی، بلکه با بار مثبت.

مهارت‌های پشت رزومه، اون‌هایی بودن که نوشته نمی‌شدند، معمولاً هم وقت استخدام انتظار نمی‌رفت کسی اون‌ها رو داشته باشه. اما داشتن‌شون یه مزیت محسوب می‌شد.

توانایی رانندگی سریع برای مدیر فروش، مشاوره تحصیلی به فرزندانِ مدیرانِ شرکت‌های خریدار، توانایی چیدن انبار به شکلی که بیشتر از ظرفیت اسمی توش جا بشه، سرعت بالای تایپ نامه‌ها، قادر بودن به انجام یه کار تکراری پیوسته در چند ساعت بدون انقطاع (مثلاً بسته‌بندی هدایای نوروزی) و ده‌ها مورد مشابه، جزو این مهارت‌ها بود.

آقای مدیر، سال‌ها بعد، که من از حیوان به انسان و از حمال به مدیرعامل تکامل پیدا کرده بودم و با هم دوست‌تر بودیم، جمله‌ای گفت که همیشه یادم مونده: می‌گفت: محمدرضا. مهارت‌های روی رزومه آدم‌ها رو استخدام می‌کنه، اما این مهارتهای پشت رزومه است که آدم‌ها رو توی شرکت‌ها حفظ می‌کنه.

[otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]خودشناسی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کارآفرینی[/otw_shortcode_button] [otw_shortcode_button href="https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/" size="medium" icon_position="left" shape="radius"]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]

The post رزومه نویسی و اهمیت پشت برگه رزومه appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.

Viewing all 700 articles
Browse latest View live