Quantcast
Channel: روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 700

برای نیلوفر: درباره ضرب المثلها و چیزهای نامربوط دیگر

$
0
0

پیش نوشت: آنچه می‌خوانید، یک نامه‌ی شخصی است. در جواب کامنت نیلوفر. نوشتن برای یک نفر در مقایسه با نوشتن برای چند هزار نفر، خوبی‌های زیادی دارد.

مهم‌ترین خوبی آن در این است که می‌توانی بی‌ربط بنویسی. بدون ساختار. بدون مقدمه و نتیجه. حتی بدون پیام مشخص.

کاری که هنگام نوشتن برای جمعی از مخاطبان، نه امکان پذیر است و نه توجیه پذیر.

ضمناً برای یک نفر، می‌توانی حرف تکراری هم بزنی. در حالی که برای گروهی از مخاطبان، این کار سخت‌تر و نپذیرفتنی‌تر است.

بگذریم.

کامنت نیلوفر:

بنظر من ،ایده خوبیه که در مورد فال بنویسی. خواهش میکنم در مورد ضرب المثل های فارسی هم ،البته اگه جزو دغدغه هات هستن، مطلبی بنویسی. فکر میکنم تعداد زیادی از ضرب المثل های فارسی از نظر عقلانی، بینشی و کارکردی، ایرادهای جدی بهشون وارده. تعدادی هم کلا تاریخ مصرفشون گذشته، و ما هنوز داریم اونا رو سینه به سینه منتقل می کنیم. دوست داشتم در موردش خودم بنویسم ولی در حال حاضر نه سوادش رو دارم ،نه قلمش رو و نه مخاطبی. شما از دید من هر سه رو داری .پس خواهش میکنم بهش فکر کنین. پیشاپیش ممنونم.

***

نیلوفر جان.

من هم آن سه موردی را که گفتی، آنچنان که باید و شاید ندارم.

شاید همین است که ترجیح می‌دهم خطاب به تو بنویسم.

ما خطاب به یک نفر، می‌توانیم هر چه خواستیم بگوییم. همین که او به حرفمان گوش می‌دهد،‌ کافی است.

اما برای حرف زدن خطاب به یک جمع، باید ابتدا شایستگی خود را برای حرف زدن در آن زمینه اثبات کنیم.

فکر می‌کنم بخش عمده‌ای از حرف‌هایی که تحت عنوان هنر خواندن جملات کوتاه نوشته‌ام در مورد ضرب المثل‌ها هم مصداق دارد.

شاید یکی از خطاهای کلیدی ما در مواجهه با ضرب المثل‌ها این باشد که آنها را چیزی فراتر از قصه و حکایت و ادبیات می‌بینیم.

همان اشتباهی که در مورد بزرگان ادبی خود (مانند مولوی و سعدی و حافظ و دیگران) هم انجام می‌دهیم.

قبلاً هم گفته‌ام که در باور من (که به آن اصرار دارم اما اصرار ندارم شما آن را بپذیرید) حرف‌های بزرگانی مانند مولانا را اگر به عنوان بیان تجربه‌ای شخصی از مواجهه با جهان بگیریم، قطعاً ارزشمند و قابل احترام است. اما اگر آنها را بخواهیم به عنوان خودشناسی و روانشناسی و جهان‌شناسی و انسان‌شناسی در نظر بگیریم، دو ریال هم ارزش ندارد و به نظرم صرف کردن کاغذ مثنوی برای لبو، علمی‌تر و درست‌تر است تا استفاده از آن به عنوان یک راهنمای علمی انسان‌شناسی و جهان شناسی.

دقت داشته باش که از صفت علمی استفاده می‌کنم. علم، روش دارد. متودهای مشخص‌ دارد. تجربه محور و منطق محور است.  اما اگر به عنوان راهنمای تجربی به این ادبیات و قصه سازی‌ها و روایت‌پردازی‌ها نگاه کنیم، قطعاً می‌توانند مفید و الهام بخش باشند.

بزرگانی مثل حافظ و مولانا (که تقریباً محال است شبی بدون خواندن آنها، خواب به چشم من بیاید و عاشقانه دوست‌شان دارم) تجربه‌ای عمیق‌‌تر از بسیاری از ما در مواجهه با جهان داشته‌اند و آن تجربه را به زیبایی و در اوج آن، با تکیه بر نعمت بزرگ کلام (که به گمانم بزرگترین دستاورد انسان تا به امروز است) برای ما توصیف کرده‌آند.

آیا با خواندن و شنیدن تجربه‌ی حافظ و مولوی، ما حافظ و مولوی خواهیم شد؟ قطعاً نه.

آیا به حافظ و مولوی نزدیک‌تر خواهیم شد؟ احتمالاً نه! چون ما در آیینه‌ی این بزرگان (و هر بزرگ دیگری) عموماً تصویر رویاها و ارزش‌ها و خواسته‌های خود را می‌جوییم و این ناپاکیِ شناختی، چیزی نیست که به سادگی از ذهن ناپاک انسانی ما، زدودنی باشد.

هر کسی در این جهان، گنگ خواب دیده‌ای است که تمام عالم برای او کر است. او از گفتن عاجز است و دیگران از شنیدن.

این بیگانگی از یکدیگر، تجربه‌‌ای فراگیر و منحصر به فرد است.

گوش تو برای حرف‌هایی که من گنگ، در خواب شیرین تجربه‌ی دنیا دیده‌ام کر است. همچنانکه گوش من نیز برای شنیدن کابوس‌های کسی چون تو، کر خواهد بود.

اما گاهی در این میان، می‌بینیم که کسانی هستند که تجربه‌ی گنگ ما را به شیوه‌ای شیوا بیان کرده‌اند و این مسئله باعث می‌شود که برای توصیف خوابی که از جهان دیده‌ایم، دست به دامن آنها شویم.

ممکن است من و تو، تجربه‌ای نسبت به مفهوم آگاهی (Conscientiousness) داشته باشیم و بخواهیم آن را بیان کنیم و احساس کنیم که زبان‌مان در بیان آن تجربه قوی نیست. پس به سراغ مولوی می‌رویم و از او استمداد می‌طلبیم:

جان نباشد جز خبر در آزمون

هر که را افزون خبر، جانش فزون

جان ما از جان حیوان بیش‌تر

از چه، زان‌رو که فزون دارد خبر

وز ملک، جان خداوندان دل

باشد افزون، تو تحیّر را بهل

زان سبب آدم بود مسجودشان

جان او افزون‌تر است از بود‌شان

ور نه بهتر را سجود دون‌تری

امر کردن هیچ نبود در خوری

می‌بینیم که مفهوم آگاهی را مولوی به زیبایی در مفهوم خبرداشتن گنجانده و جان‌دار در نگاه زیبای او، با خبرداربودن و آگاه بودن معنا پیدا می‌کند. به همین دلیل اگر چه انسان و حیوان را هر دو جاندار می‌بیند، اما جان‌دار بودن انسان را از مرتبه‌ی بالاتری می‌بیند چون از خود و محیط خود، خبر بیشتری دارد.

می‌بینی؟

من و تو ابتدا یک تجربه و یک باور داریم. باور به اینکه ما نسبت به خود و محیط خود، در مقایسه با حیوانات، آگاهی (خبر)‌ بیشتری داریم.

بعد برای بیان آن، به سراغ مولانا می‌رویم و تا زبان گویای ما الکن‌ها شود.

اما وقتی دنیا را به شکل متفاوتی تجربه کنی (مثلاً لمس کنی که حیوانات از ما انسانها، خبردارتر هستند و شاید ما، معیار نادرستی را برای سنجش خبرداشتن و بی خبری برگزیده‌ایم) ممکن است دیگر آن بیان زیبا، به کار تو نیاید.

شاید هم، مثلاً با شکل گرفتن مغز جهانی دیجیتال امروزی، به نتیجه برسی که جان‌دارترین موجود عالم اوست و اگر جان‌داری باید به پای جان‌دار دیگر قربانی شود،‌ این انسان است که باید به پای او قربانی شود! (قائم نبودن مغز جهانی به ذات خویش، از اعتبار آن نمی‌کاهد. چنانکه ما نیز به ذات خویش قائم نیستیم).

بگذریم. می‌خواهم بگویم که نظریه‌ی علمی با بیان ادبی تفاوت دارد.

نظریه‌ی علمی تا زمانی اعتبار دارد که بتواند دنیای بیرون را بهتر توصیف و پیش بینی کند (هر دو مورد به یک اندازه مهم هستند).

بیان ادبی تا زمانی اعتبار دارد که بتواند تجربه‌ی ما از دنیای اطراف را شفاف‌تر و زیباتر بیان کند.

بیان ادبی در حالت خام آن به شکل ادبیات عامه و ضرب المثل‌ها تجلی پیدا می‌کند و در شکل شکیل آن، به شکل ادبیات فاخر.

البته در دنیای واقعی، ما هرگز با بیان ادبی به صورت یک گزاره‌ی منفرد روبرو نیستیم. بلکه با کهکشانی از گزاره‌ها روبرو هستیم.

حافظ، فقط این بیت نیست:

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع

که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع

اگر فقط همین یک بیت بود که چیزی از حافظ نمانده بود. آن هم بیتی که مصرع اول آن با مصرع دوم در تضاد مفهومی است و شاعر از یک سو، اصرار به دوری از نزاع جاه و مال دارد و از سوی دیگر، در بیت نخست، چاپلوسی شاه زمان خویش را می‌کند!

حافظ یک کهکشان مفهومی است. وقتی حرف‌های دیگرش را مثلاً‌ در کنار این بیت می‌گذاری:

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

می‌بینی که در چه دوران دشواری به سر می‌برده و چه رمزنگاری‌ها را با رازگشایی‌هایی‌هایش در هم آمیخته تا حرفش از تهدید فنا و نابودی ایمن بماند.

کهکشان گزاره‌ها مفهومی بسیار مهم است.

فرهنگ عامه و ضرب المثل‌ها هم شکل دیگری از کهکشان گزاره‌ها هستند.

آسمان فکر و اندیشه‌ی هر ملتی، تولد و متلاشی شدن کهکشان‌های زیادی را تجربه کرده است.

این تولد و رشد و نابودی هم همیشه وجود داشته و خواهد داشت.

اما به نظر می‌رسد کهکشان گزاره‌ها (که کهکشان ضرب المثل‌های هر قومی هم مصداقی از آن است) برای عمر طولانی‌تر نیازمند ویژگی‌های زیر است:

* استفاده از گزاره‌های کهکشان‌های دیگر:

فرهنگ روم، کهکشان اندیشه‌ها و باورها و گزاره‌های خودش را دارد.

اما برای بقا،‌ باید مراقب باشد که کهکشان‌های دیگر، چندان زیباتر و عظیم‌تر از او نباشند. چنین می‌شود که پوزیدون در فرهنگ یونان، لباس نپتون در فرهنگ روم را به تن می‌کند و در جمع اساطیر رومی ظاهر می‌شود. همچنان که آرتمیس، در روح دیانا حلول می‌کند و البته در این میان،‌ ستاره‌های بومی کهکشان روم هم مجال بهتری برای تنفس و زندگی پیدا می‌کنند.

این مسئله، در به عاریت گرفتن ضرب المثل‌های ملل مختلف هم مشاهده می‌شود. در حدی که گاه به سختی می‌توان منشاء اولیه‌ی یک ضرب المثل را تشخیص داد.

* داستان پردازی:

ما انسان‌ها در تحلیل گزاره‌ها ضعیف هستیم. مغز ما از لحاظ توانایی تحلیل منطقی، هنوز رشد چندانی نداشته است.

به همین دلیل،‌ هنوز داستان‌ها اثرگذارتر از گزاره‌ها هستند.

جدی نگرفتن حرف مردم  به تنهایی نمی‌تواند گزاره‌ای تاثیرگذار باشد. باید خر ملانصرالدین هم به دنبال این توصیه بیاید و داستان خود را برای ما تعریف کند!

* ابهام و تناقض:

همان‌ها که یادمان دادند جوجه را باید در آخر پاییز شمرد، به ما گفتند که سال نکو را هم از بهار آن می‌توان تشخیص داد.

این رمز ماندگاری کهکشان گزاره‌هاست. اگر فقط یکی از این دو در این کهکشان وجود داشت، امروز دیگر اثری از آن نبود. همچنانکه در میان شاعران نیز، آنها که گاهی به میخ و گاهی به نعل کوفته‌اند، شهرت و اعتبار بیشتری یافته‌اند.

حرف مهم من (به نظر خودم!) این است که:

تناقض گویی و تناقض بافی، نه تنها یک نقطه‌ی ضعف و یا حتی یک ویژگی تصادفی در ادبیات و فرهنگ و ضرب المثل‌ها نیست، بلکه راز ماندگاری آنها است. همچنانکه احساسات خشم و ترس در کنار هم، به ماندگاری موجودات زنده کمک کرده است و آنها توانسته‌اند ترکیبی هوشمندانه از ستیز و گریز را انتخاب کنند.

چنین می‌شود که حافظ نیز، در سفره‌ی معنوی شب قدر و سفره‌ی مادی‌ شب یلدا، جایگاه خود را حفظ می‌کند و هوشیار و مست، هر دو دست در کمرش می‌اندازند و با او عشق‌بازی می‌کنند.

حرفم این است که به عنوان یک ایرانی عاشق زبان و فرهنگ فارسی، از اینکه زبان و ادبیات من چنین تناقض‌گویی‌ها را دارد تعجب نمی‌کنم. همچنانکه دوستان آذری من (که بسیار بیشتر از فارسی زبان‌ها ضرب المثل و حکایات زیبا دارند) نیز، نباید از تناقض‌های متعدد حکایات و ضرب المثل‌های خود گله‌مند باشند. هر چه غنای یک فرهنگ بیشتر می‌شود،‌ دامنه‌ی گزاره‌های متناقض و متناقض نما بیشتر می‌شود.

تنها چیزی که باید یادمان بماند این است که:

همه‌ی اشکال ادبیات (از ضرب المثل‌ها تا ادبیات فاخر) صرفاً زبانی هستند که به ما کمک می‌کنند تجربه‌های قبلی خود را بهتر بازگو کنیم یا تصویر شفاف‌تری از ایده‌ها و ذهنیات خود ترسیم کنیم. نه اینکه راهنمایی برای اندیشیدن و عمل کردن باشند.



دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره
رادیو متمم: فایلهای صوتی رایگان برای توسعه مهارتهای ما

The post برای نیلوفر: درباره ضرب المثلها و چیزهای نامربوط دیگر appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 700

Trending Articles