رضا، یکی از دوستان من، در زیر بحث سبک زندگی یا سطح زندگی، صحبتی را مطرح کرده بود و من هم جوابی نوشتم. بعد که فکر میکردم، احساس کردم بحث رضا آنقدر مهم هست که به صورت یک مطلب مستقل مطرح شود.
این بود که صحبت رضا و پاسخ خودم را در اینجا آوردم.
فقط به خاطر اینکه بحثها از کامنتهای ارزشمند زیر مطلب قبلی منحرف نشود، کامنت این مطلب را میبندم و قاعدتاً در این مورد یا هر مورد دیگر مرتبط با بحث سبک زندگی، میتوانید و میتوانیم در زیر همان مطلب، بحث را ادامه بدهیم.
نمی دانم چگونه بگویم .
وقتی یک پزشک سیگار می کشد این به سبک زندگی زیاد مربوط نیست ،در حقیقت نشان دهنده «اختیار شخص در انجام هر عملی » می باشد.
و خیلی مثال دیگر ، وقتی من با توجه به طرز فکرم و امکانات و شرایط زندگی تصمیم به انجام کاری می گیرم حتی اگر اشتباه باشد ، این «تصمیم شخصی خودم» هست ، ولا غیر
اما وقتی شرایط جامعه به تو یک سبک زندگی تحمیل می کند ،اینجاست که تصمیم شخصی از بین می رود.، مگر در جامعه اسلامی با فضای بسته ی رسانه ای چند تا سبک زندگی وجود دارد؟
فقط همین قدر بگویم بدون حق انتخاب ، تغییر سبک زندگی بحثی انحرافی است.
رضای عزیز.
حرفهای شما را خواندم.
احساس میکنم به دلیل ضعف در بیان، نتوانستهام چیزی را که مد نظر داشتهام به درستی توضیح دهم.
شاید هم به این دلیل است که قبلاً لغت “سبک زندگی” چنان در رسانهها و نشریات زرد ما، خانه نشین ذهن مان شده که چند هزار کلمه قصه نویسی من هم، برای تبیین مفهومی که در ذهن داشتم، موفق و اثربخش عمل نکرده است.
سبک زندگی، قاعدتاً سیب زمینی و پیاز نیست که قابل شمارش باشد و بگوییم: چند تا سبک زندگی وجود دارد؟
جامعه را میفهمم. اسلامی بودن آن را هم میفهمم. فضای رسانهای بسته را هم میفهمم.
حدس هم میزنم که خیلی بیشتر از اکثر (و نه همه) دوستانی که در این فضا حضور دارند، تنگنای رسانهای را حس کرده باشم.
دستِ بسته را کسی میفهمد که کوشیده باشد دستش را تکان داده باشد. اوست که زخم طناب را بر دستانش و درد اسارت را در قلبش بیشتر از دیگران لمس و حس میکند.
قاعدتاً سالها تجربهی “اکثر” انواع رسانههای رایج و موجود، از رادیو و تلویزیون و روزنامهها و سایتها و شبکههای اجتماعی گرفته، تا رسانههای فیزیکی (مانند سخنرانی در مجامع و گروهها) باعث شده که اگر فضای رسانهای “شما را صرفاً غمگین یا ناامید کرده است”، اما “دست من را زخمی هم کرده باشد”.
اما اجازه بده چند نکتهی تکمیلی را که البته بارها و بارها گفتهام و البته همچنان احساس میکنم که میتوان و باید بارها و بارها گفت، تکرار کنم:
به نظرم این جنس استدلالهای “پزشک و سیگار” که تلاش میکنند بر اینکه “من مختارم تا هر چه میخواهم انتخاب کنم و تو هم حق نداری من را از انتخاب خودم، حتی وقتی به زیان خودم هست، تا زمانی که به فرد دیگری زیان وارد نمیکند، محروم کنی” اگر چه مفهومی است که “عقل سلیم” آن را میپذیرد، اما مسیر مناسبی برای نزدیک شدن به این مسئله نیست.
به نظرم سهم کودکانه در آن، بیشتر از سهم بالغانه و والدانه است.
حق انتخاب هم، چیزی نیست که صفر یا یک باشد. ما حق انتخاب کمتر یا حق انتخاب بیشتر، داریم. اما “نبودن حق انتخاب” تعبیر نادرستی است. لااقل اینکه شما حق انتخاب داشتهاید که به این وبلاگ سر بزنید و نزنید (و حاصل همین انتخابهای زیاد کوچک است که بخش بزرگی از سبک زندگی را میسازد).
بگذار دقیقتر بگویم:
۱) حق انتخاب، قطعاً یک طیف دارد و هرگز، هرگز، هرگز، در هیچ جامعهای، در هیچ فرهنگی، در هیچ مقطعی از تاریخ، نه به صورت کامل از انسان سلب میشود و نه به صورت کامل اعطا میشود. “بدون حق انتخاب” به نظرم تعبیر نادرست و خطرناکی است. خطرناک از این جهت، که اتفاقاً هدف از گویندهی آن، “باز کردن بیش از حد دست خودش در انتخاب کردن است”
دوست من که بحث بیل گیتس و سی دی فروشی را مطرح میکرد، بیش از آنکه فشار محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی و فضای فرهنگی و سیاسی را تجربه کرده باشد، دلش میخواست آزادیِ هیج کاری نکردن و آزادی سستی و تنبلی و غرورِ پوکِ “من فرد مستعدی بودهام که در ایران حرام شدهام” را تجربه کند وگرنه خودش میداند و ما هم میدانیم که او اگر در آمریکا هم بود، توالت مایکروسافت را هم نمیشست. چون آن کار هم به نظم و دقت و مهارت و عزت نفس و حرفهای گری و پشتکار و همتی نیاز دارد که او از آن بی بهره است.
جامعه هرگز نمیتواند به ما “سبک زندگی” را “به صورت کامل” تحمیل کند. جامعه بعضی از انتخابهای ما را محدود میکند و هزینهی بعضی از انتخابهای دیگر را بالا میبرد. این هزینهها میتواند مادی یا معنوی باشد.
تو ممکن است به خاطر اینکه عقایدت با عقاید اکثریت جامعه تفاوت دارد، وادار شوی از کار در مجموعههای دولتی صرف نظر کنی یا اینکه به خاطر اینکه نمیتوانی بر اساس قوانین رایج جامعه، با شریک عاطفیات که “شریک ثبت احوالی تو” نیست، اتاقی در یک هتل بگیری و مجبور شوی خانهای یا ویلایی را با ساعتی جستجوی بیشتر یا هزینهای بیشتر، کرایه کنی.
یا برای نوشیدن یک نوشیدنی که در برخی کشورها، تنها با چند دقیقه پیاده روی میسر است، چند ساعتی پرواز هوایی داشته باشی (بگذریم از اینکه پُرترین بارها و میخانههای خانگی را که در غربیترین نقطههای جهان نمیتوان دید، در همین ایران دیدهام و دیدهایم و بدمستی و سرمستی تا حد مرگ را، هر کس بخواهد تجربه کند، باید از هر جای دنیا برخیزد و به پارتیهای شبانهی برخی از ما ایرانیان سر بزند!).
“جامعه هزینهی برخی از انتخابهای ما را بالا میبرد”
این نه فقط در مورد ایران،در مورد هر جامعه و فرهنگ دیگری مصداق دارد. این هزینهها هرگز به صفر نمیرسند، اما کم و زیاد دارند و البته میپذیرم که حداقل در این چند ده فرهنگی که من تجربه کرده و دیدهام، جامعه و فرهنگ ما، در برخی موارد، جزو گران فروشترینهاست و برخی انتخابها را با هزینهی نسبتاً بالای مادی و معنوی، به ما تحمیل میکند.
اما یک سوال:
شما میگویید “این جامعهی اسلامی با فضای رسانهای بسته” فضای تنفسی شما را تنگ کرده است.
آیا در جاهایی که “این جامعهی اسلامی با فضای رسانهای بسته” دخالتی در تصمیمهای شما نداشته، شما تصمیمهای مناسب و درستی گرفتهاید؟
* نمیدانم شما دانشگاه رفتهاید یا نه. اگر رفتهاید آیا دقیقاً در رشتهای که عاشقش بودهاید درس خواندهاید یا اینکه به خاطر موقعیت اجتماعی (و قضاوت همان جامعه) رشته یا گرایش یا تخصص متفاوتی را انتخاب کردهاید؟
* آیا در انتخاب رنگ ماشین، رنگی را که دوست داشتهاید انتخاب کردهاید یا رنگی که به سلیقهی جامعه نزدیکتر باشد؟
* اگر در رشتههایی که مقاطع تحصیلات تکمیلی در آنها ناپیوسته است درس خواندهاید، آیا در ادامه تحصیل دادن یا ندادن در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا، بر اساس سلیقهی خودتان عمل کردهاید؟
* آیا بین شغلی با A ریال درآمد و زندگی معمولی و شغلی با ۳A ریال درآمد و زندگی خوب (اما به دور از علاقهی شخصی) اولی را انتخاب کردهاید؟
* آیا در تصمیم مجرد یا متاهل بودن، کاملاً به سلیقهی خود عمل کردهاید؟
* آیا اگر علاقه به کتاب دارید، هر شب پنجاه صفحه کتاب را خواندهاید و الان مشکل فقط یک یا چند کتاب خاص است که مجوز ندارند و شما از فضای محدود جامعه به تنگ آمدهاید؟ یا اینکه مانند دوست من هستید که هفتههاست دستش به کتاب نخورده، اما هر شب در تلگرام، برای همهی دوستانش “فضای بستهی مطبوعات و انتشارات کشور” را نقد میکند؟
* آیا به نظر خودتان، انتخاب تخصیص زمان برای گذران وقت در شبکههای اجتماعی را به درستی انجام دادهاید؟
* آیا از اینکه خوشبختانه در کشور، هیچ محدودیت قانونی برای ساعت خوابیدن یا بیدار شدن وجود ندارد، به نفع خودتان استفاده کردهاید تا بتوانید زودتر بیدار شوید و دیرتر بخوابید و وقت بیشتری را برای مطالعه و یادگیری بگذرانید؟
میخواهم بگویم که حرفم، همان چیزی است که در متن نوشتم.
اگر شما به من بگویید که از تمام ظرفیتهایی که امروز در اختیار شما در کشور است، استفاده کردهاید و الان به مرز محدودیت رسیدهاید، این را میفهمم.
اگر بگویید که من تا امروز، پانزده هزار صفحه کتاب نوشتهام و منتشر کردهام، اما امروز کتاب جدیدم مجوز نگرفته، “درد محدودیت” شما را میفهمم.
اگر بگویید که بارها در رسانههای خصوصی حاضر شدهام و مخاطبانم برایم میمیرند و زندگی آنها یا کسب و کار آنها را متحول کردهام و الان برای وارد شدن به رسانهی ملی، محدودیت دارم یا مجوز مربوطه صادر نمیشود، آن را میفهمم.
اگر به من بگویید که تمام آنچه در “بشقاب اختیار” بر سر میزم بوده خوردهام و سفره تهی مانده و دستم هم به سفرهی دیگری که به جبر از آن دور ماندهام نمیرسد، این را میفهمم.
اما لااقل تا امروز نمونهای این چنین ندیدهام.
اکثر کسانی که از محدودیتهای جامعه میگویند، بیش از آنکه گرفتار محدودیتهای قانونی باشند، گرفتار “بردگی” مردم هستند.
آنها جرات نمیکنند بر خلاف سلیقهی مردم عمل کنند. یا جرات نمیکنند هزینههایش را پرداخت کنند.
شما دکتر باش و سیگار بکش.
هیچکس اعدامت نمیکند. قانون هم هنوز این رفتار را به عنوان جرم نپذیرفته.
اگر چنین نمیکنی، یا از قضاوت مردم میترسی و یا از اینکه به تو اقبال کمتری داشته باشند.
اگر از قضاوت مردم بترسیم که من دیگر حرفی برای گفتن ندارم. چون مخاطب من، انسانهای “آزاد” و “آزاده” هستند و نه بردگان.
اما اگر میترسی با این کار، ۳۰% مشتریان خود را از دست بدهی (چون قضاوت آنها در موردت تغییر میکند) دیگر بحث، بحث محدودیت نیست. بحث “حرص و طمع و پول پرستی” است. دلت نمیآید آن ۳۰% را هم از دست بدهی و جیب آخرین مشتری بالقوه را هم خالی نکنی!
بحث دکتر و سیگار را از صحبت شما اقتباس کردم، وگرنه به نظرم مثال خوب و گویایی نیست و ابهامهای زیادی دارد و مثالهای بهتر زیادی میتوان پیدا کرد.
عمدهی مردمی که من در جامعهی امروزمان میبینم، “گرسنگان مفتخور مفتخَر” هستند.
از همانهایی که خدا و خرما را با هم میخواهند.
اجازه بده باز از مثال شما استفاده کنم.
از آنهایی که به جای از دست دادن ۳۰% مریضها و سیگار کشیدن بر اساس سلیقه و ترجیح شخصی، به “دنیایی رویایی” فکر میکنند که میشد سیگار کشید و حتی یک ریال از پول ویزیتهای بالقوه را هم از دست نداد.
کاش میشد “مجرد” زندگی کرد و “لذت آزادی مجردی” را داشت و مردم هم در حد یک آدم “متاهل اهل خانواده” به تو لبخند میزدند.
هر تصمیمی هزینهای دارد.
شما به من بگو که تا کنون چقدر هزینه برای تصمیمهایت پرداخت کردهای و به من نشان بده که آخرین مرز باقیمانده، مرز قانون است، من حرفت را میپذیرم.
اما وقتی شما حجم عمدهی سبک زندگی را که به خلوت شخصی شما و زندگی انفرادی شما برمیگردد به بهانهی “جامعهی اسلامی با فضای بسته رسانهای” از نظر دور میدارید، میتوان حدس زد که این نگاه شما، بیشتر توجیهی در خدمت وضع موجودتان خواهد بود تا ابزاری برای حرکت به سمت مسیر مطلوب.
پی نوشت: دوست من. “بحث انحرافی” هم از همین ترکیبهای عجیب ایدئولوژیک است. تو که در کلامت میگویی از آن فضا به تنگ آمدهای، نباید چنین کلماتی در دامنهی واژگانت باشد.
بحث انحرافی را کسی میگوید که معتقد است “یک بحث اصلی” وجود دارد و کسی که فکر میکند “یک بحث اصلی” وجود دارد، همان کسی است که فضای جامعه و زندگی را برای هر بحث دیگری تنگ و محدود میکند.
هیچ بحثی انحرافی نیست. بعضی بحثها، اولویت اول من نیستند و بعضی بحثها برای “من و دغدغهی امروز من”، مفید نیستند.
اکثر مردم ما که از شرایط جامعه مینالند – لااقل در نگاه من – درست مانند گربهای هستند که به تصویر خود در آینه چنگ میزند.
رد پای این حرف من را میتوانید نه تنها در رفتار، حتی در “واژهها” نیز بیابید.
پی نوشت: حرفی دارم که به شوخی و جدی، همیشه در بحثهای دوستانه میگویم: بزرگترین مشکل اسلام، مسلمین هستند!
اندیشهها و افکار و ابزارها و دستگاههای هستی شناسی، مانند یک گیاه، از خاک “فرهنگ و ارزشها و منشها و داشتهها و نداشتهها و حرصها و آزها و امیدها و ناامیدیها”ی هر ملتی، تغذیه میشوند و رشد میکنند یا میخشکند. سهم خودمان را در نقدهایی که از محیط اجتماعیمان داریم، نادیده نگیریم.
پی نوشت خیلی نامربوط ۲: دیروز، با یکی از دوستانم بودم که رستوران بزرگی دارد. مدام گلایه میکرد که این فرهنگ پاریس در ایران نیست که کافهها کنار خیابان میز و صندلی بگذارند. این خیلی بد است. موانع قانونی دارد. هزینه دارد. باید زمین بخرم و در معماری بنا، عقب نشینی در نظر بگیرم تا چنین فضایی را به دست بیاورم. دلم میخواهد اینجا را چمن کار میکردم. گل میکاشتم. آبنما میگذاشتم. میز و صندلی میگذاشتم. فضایی درست میکردم که مشتری، در آن تنفس کند و زنده شود. هم برای من خوب بود و هم برای شهر.
وقتی تمام حرفهایش را گفت. پرسیدم: خوب تو که اینقدر به فضای سبز و تنفس مشتری در کنار چمن فکر میکنی، چرا در این سیزده سال، حتی یک “گل کاکتوس” داخل رستورانت نگذاشتهای؟
حداقل یک قدم بردار و بعد از محدودیتها گله کن!
دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره
رادیو متمم: فایلهای صوتی رایگان برای توسعه مهارتهای ما
The post پزشکی که سیگار می کشد: ماجرای پرداخت هزینه اجتماعی appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.