امروز، چشمم در فضای مجازی به این جملهها افتاد:
داشتم فکر میکردم که کاش به جای انبوهی درسهای بیخاصیت که در مدرسه و دانشگاه یادمان دادهاند، کمی – فقط کمی – تفکر نقادانه یاد گرفته بودیم.
در باب این سالاد کلمات که در اینجا به عنوان توصیههای اخلاقی نقل شده است، ساعتها میشود نوشت و گفت و گریست.
اما من به چند نکتهی ساده بسنده میکنم:
جملهی آغازین متن، مربوط به اسکار وایلد است و نه داستایوفسکی.
البته نسبت دادن حرفهای اسکار وایلد به داستایوفسکی و کسانی مانند او تازگی ندارد. اسکار وایلد جملات بسیار زیبا و لااقل تامل برانگیزی دارد. اما منظومهی فکری او به فکر و فرهنگ امروز ما ایرانیان چندان نزدیک نیست. بنابراین، زیاد میبینید که حرفهایش از دهان دیگرانی که کمی در فضای ما پذیرفتهترند نقل شود.
بگذریم.
وقتی جمله را از یک متن بیرون میکشید و جداگانه به بحث مینشینید، درست مانند سلولی که از بدن جدا کردهاید، دیگر با یک مرده طرف هستید. حالا در این بزمِ مردهخواری، هر پیامی را میتوانید به گویندهی پیام نسبت دهید:
هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گنهکاری آیندهای. پس قضاوت نکن.
چگونه از گزارهی اول، گزارهی دوم نتیجه گرفته شده است؟
حرف اسکاروایلد در فضای دیگری و در شرایط دیگری گفته شده. اما نقل کننده، این پیام را استخراج کرده که اگر کسی امروز پاک است، ممکن است قبلاً ناپاک بوده باشد و اگر کسی امروز گنهکار است بعداً ممکن است توبه کند. پس امروز هیچ تفاوتی بین قدیس امروز و گنهکار امروز نیست.
یعنی اگر انسانی امروز کار درست یا نادرستی انجام میدهد، من حق ندارم روی کار او ارزشگذاری کنم؟ آیا ارزش کار امروز انسانها، الزاماً تابع زندگی گذشته و آیندهی آنهاست؟
اگر امروز یک نفر، کسی را کشت، ما حرف نزنیم و قضاوت نکنیم؟ چون گذشتهاش را نمیدانیم؟ یا چون شاید در آینده توبه کند؟ اگر کسی امروز کار خوبی کرد، تحسینش نکنیم چون ممکن است قبلاً کار بدی کرده باشد؟
اصلاً ایجاد این زنجیره از اعمال چه معنایی دارد؟ اینکه عمل را باید در بستر (Context) سنجید یک بحث معقول و قابل دفاع است. اما اینکه به خاطر گذشته و آیندهی انسانها، نمیتوانیم در مورد اعمال فعلی و وضعیت فعلی انسانها قضاوت کنیم، به چه معناست؟
گوینده (یا بهتر است بگوییم مونتاژکننده) در ادامهی افاضات خود میفرمایند:
میدانم اگر در مورد کسی قضاوت کنم، دنیا تلاش خودش را میکند تا من را در وضعیتی قرار دهد که به من ثابت کند اشتباه کردهام.
دوست من. حاضر شدهای تصویری خودساخته و قضاوتی غیر قابل اثبات در مورد کل دنیا بسازی، فقط برای اینکه من را از قضاوت در مورد دیگران بترسانی؟
دنیا تمام تلاشش را میکند.
این نوع نگاههای آنتروپومورفیستی (انسانانگارانه) آفت تفکر هستند. دنیا، یک سیستم است. سیستم فعالیت میکند. نه تلاش میکند. نه تنبلی. حالا اینکه آیا در این سیستم، چنین مکانیزمی تعبیه شده است یا خیر، بحث دیگری است که قطعاً از مقولهی فلسفه و نظریه سیستمهاست و نه ادبیات.
ضمن اینکه دنیا، نوکر و بندهی من و تو و دیگری نیست که با هر اقدام درست و اشتباهی، راه بیفتد و تمام تلاشش را بکند که من و تو تربیت شویم.
ما در اینجا فقط با یک قضاوت ایده آلیستی از دنیا مواجه هستیم. میتوان حدس زد که گوینده، جایی در شرایی مورد قضاوت قرار گرفته. حرصش درآمده. از خودش نتوانسته دفاع کند. عرضه هم نداشته فراموش کند. حالا آرزو میکند که دنیا تمام تلاشش را بکند تا قضاوت کننده در موقعیتی قرار بگیرد که متنبه شود.
قطعاً هر کس حق دارد آرزوهای خودش را داشته باشد. اما اولاً دنیا کاری به آرزوهای ما ندارد. دوم هم اینکه اگر آرزوهای خودت را داری چرا آنها را با قطعیتی در حد قوانین نیوتون مینویسی و برای من و دیگران میفرستی؟ در خلوت خودت، با آنها خوش باش.
در تاریکی ما شبیه یکدیگر هستیم.
این هم جملهای ادبی است که تلاش شده با استفاده از آن توضیح داده شود که وقتی همه چیز آشکار شود، تفاوتها آشکار خواهد شد.
ربط این استدلال ادبی را به جملات قبل و بعد، نمیتوانیم به سادگی کشف کنیم.
قبلاً هم گفتهام استدلالهای ادبی بر خلاف استدلالهای منطقی، هیچ خاصیتی ندارند و بر پایهی وزن کلمات و جهل مخاطب بنا شدهاند:
در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است.
چون پس از تاریکی روشنی میآید، پس از ناامیدی هم امید خواهد آمد. اگر اینها را به عنوان یک جملهی ادبی بپذیریم، شاید بتوان از کنارشان عبور کرد. اما اگر منطق و استدلال و اخلاق و نصیحت بر پایهی این «شعر»ها بنا شود، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
در ادامه هم توضیح داده شده که در قضاوت دیگران محتاط باشیم.
اما استدلال جالب است: چون از فردای خودمان خبر نداریم.
به عبارتی، اینکه من در مورد شما قضاوت نمیکنم، صرفاً مبتنی بر یک ترس است. ترس از اینکه ممکن است فردای خودم مانند تو یا بدتر از تو باشد.
به عبارتی، به این دوستان اگر امنیت دهید که فردایتان خوب و خیر است و عاقبتتان به خیر، دیگر ترسی از قضاوت در مورد دیگران نخواهند داشت.
این نوع اخلاق مبتنی بر ترس و مجازات سطحیترین شکل اخلاق است و جامعهای که بر اساس آن بنا شود، یک جامعهی میانمایه و بلکه فرومایه خواهد بود.
یادم هست زمانی که در کارگاه کار میکردم، سرپرست کارگاه به من گفت: محمدرضا. هرگز وقتی آچار کم داری، آن را از جعبه ابزار اتاق دیگر بر ندار. این کار خیلی بد و خطرناک است.
چون ممکن است همان موقع که رفتهای آچار برداری، کسی بیاید و یک آچار و ابزار دیگر را از جعبهی تو بردارد.
من هم از این نصیحت اخلاقی به این نتیجه رسیدم که وقتی میخواهم آچار از کارگاه دیگری بدزدم، حتماً ابتدا جعبهی ابزارم را قفل کنم.
همین و نه بیشتر.
پی نوشت- دیالوگ اصلی که جمله در آن به کار رفته:
LADY HUNSTANTON: Now I am quite out of my depth. I usually am when Lord Illingworth says anything. And the Humane Society is most careless. They never rescue me. I am left to sink. I have a dim idea, dear Lord Illingworth, that you are always on the side of the sinners, and I know I always try to be on the side of the saints, but that is as far as I get. And after all, it may be merely the fancy of a drowning person.
LORD ILLINGWORTH: The only difference between the saint and the sinner is that every saint has a past, and every sinner has a future.
LADY HUNSTANTON: Ah! that quite does for me. I haven’t a word to say. You and I, dear Mrs. Arbuthnot, are behind the age. We can’t follow Lord Illingworth. Too much care was taken with our education, I am afraid. To have been well brought up is a great drawback nowadays. It shuts one out from so much.
MRS. ARBUTHNOT: I should be sorry to follow Lord Illingworth in any of his opinions.
LADY HUNSTANTON: You are quite right, dear.
رادیو مذاکره • کارگاه افزایش عزت نفس • آموزش کارآفرینی • مذاکره تجاری • یادگیری زبان انگلیسی • دوره MBA آنلاین متمم • تصمیم گیری • تفکر سیستمی • روانشناسی پول • آموزش مهارت کار تیمی • مدل ذهنی • استراتژی محتوا • افعال پرکاربرد انگلیسی • زبان بدن • رادیو متمم • حرفهای گری در محیط کار • اتیکت • استعدادیابی • معرفی کتابهای روانشناسی • معرفی کتابهای مدیریتی • مهارت فروشThe post آزمون ساده تفکر نقادانه appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.